شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت910 گذر از طوفان✨ صدای بسته شدن در خونه بلند شد طیب مامانش رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت911
گذر از طوفان✨
فروغی با صدای پایین و گرفته ای گفت
_مامان کجا برم؟
بدون اینکه بهش نگاه کنه جواب داد
_اول برو دنبال دوست نورا بعد برو فرمانیه اونجا میگم کدوم سمت بری
فرمانیه کجاست اونجا چرا میخوایم بریم با چه رویی به پریسا بگم آماده شو میایم دنبالت بهش نمیگم
صدای نورا گفتن مادر فروغی بلند شد
_بله؟
_سوال طاها جواب نداره؟
_نشنیدم
نفس کلافه ای کشید
فروغی از آینه نگاهی بهم انداخت
_برم دنبال خانم خجسته
ابروهام رو توی هم گره زدم و محکم گفتم
_نه
مادرش روی صندلی چرخید چادرش رو مرتب کرد
_چرا نه ؟مگه نگفتی میخوای دوستت رو ببینی
سرم رو پایین انداختم
_بعد میبینمش
_الان بیاد که خوبه برای آرایشگاه و خرید هم نظر میده
چه حوصله ای دارن و دلشون خوشه خرید و آرایشگاه بخور فرق سر فروغی هرچی میگم نمیخوام از ول کن نیستن
با حرص و جوش لب زدم
_من که گفتم نه خرید میخوام نه آرایشگاه لازمه دوستم رو چرا زحمت بندازم الکی بیاد
به چشم هام خیره شد با لحن مقتدرانه ولی محترمانه گفت
_بله عزیزم گفتی منم توضیح دادم که لازمه الانم وقت لجبازی کردن نیست
روی صندلیش جا بجا شد روبه پسرش گفت
_برو فروشگاه آقای فرهانی
_میخواید برید خرید یا آرایشگاه؟
_اول بریم لباس برای نورا بخرم بعد آرایشگاه میریم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫