eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت959 گذر از طوفان✨ طیب و طاهر با داماد های خانواده فروغی یکی یکی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صورتم رو با دستمال کاغذی خشک کردم کلید برق رو زدم و لامپ رو خاموش کردم نور گوشی روشن کردم و سمت تخت رفتم و دراز کشیدم گوشی رو روی میز کنار تخت گذاشتم و چشم هام رو بستم با باز شدن در اتاق چشم هام رو باز کردم یهوی لامپ روشن شد فروغی سینی به دست کنار در وایساده بود با پاشنه پاش در اتاق رو بست سمت تخت اومد، اینا چیه آورده اگر لامپ روشن نمیکرد میتونستم دوباره چشم هامو ببندم فکر کنه خوابم روی لبه تخت نشست مهربون گفت _به جا بِرُبِر منو نگاه کردن بشین _میخوام بخوابم پتوی روم رو کنار زد و دستم رو توی دستش گرفت لبخندی زد _دستور از بالا اومده باید شیر و خرما بخوری با این آجیل ها وگرنه نمیتونی بخوابی چقد زود عصبانیتش فروکش کرد هر چقد امروز حرصش دادم زود یادش رفت آروم دستم رو کشید سرم رو از روی بالشت بلند کردم و نشستم به محتوای توی سینی زل زد _نصف شب کی شیر و آجیل میخوره ؟این وقت شب این آجیل از کجا اومد آروم خندید _از آسمون رسید برای یه خانم غرغرو _الان بابات فکر میکنه من چقد شکمو هستم که این وقت شب رفته آجیل خریده با تعجب گفت _مگه گفتی آجیل میخوای؟ من از گرسنگی و تشنگی هم بمیرم نمیگم چیزی میخوام چه حرف های میزنه _نه مامانت گفت بره بخره لبخندی زد _پس برای همین وقتی آجیل از داخل کابینت بیرون آوردم مامان خوشحال شد و سریع یه کاسه رو پر کرد گفت برای نورا ببر بخوره لیوان شیر رو برداشت به لبم نزدیکی کرد _بخور دستم رو بالا آوردم لیوان رو ازش گرفتم و کمی خوردم خرمای رو جلوی دهنم گرفت _نمیخوام همین شیر کافیه تازه نمیتونم کل لیوان بخورم به شوخی گفت _نخوری میرم مامان میارم اون وقت مجبورت میکنه بجای یه لیوان شیر و سه تا خرما دوبرابر بخوری به لحن شوخیش توجه نکردم خرما رو خوردم لیوان شیر رو در چند نفس خوردم لیوان رو داخل سینی گذاشتم موهای کنار صورتم رو با دست پشت گوشم فرستاد و لبخندی زد _نوش جانت سکوتم رو که دید به شوخی گفت _خواهش میکنم نفسی کشید به چشم ها خیره شد _چکار کنم که دست از زهر کردن روزهای که دیگه تکرار نمیشن برداری ؟ نگاهم رو ازش گرفتن _نورا؟ جوابش رو ندادم ،کامل روی تخت نشست و هر دوتا دستم رو توی دستاش گرفت _چرا میخوای تلخ حرف بزنم بعد پشیمون بشم چرا بد باهاش حرف زدم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫