شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت965 گذر از طوفان✨ گره روسریم رو درست کردم فروغی لبخند عمیقی روی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت966
گذر از طوفان✨
بعد از دوساعت چرخیدن و آتلیه رفتن یکی از آتلیه ها انتخاب شد فروغی سمت مسیری که محیا گفت رفت کمی بالاتر از مزونی که لباس هارو خریده بودیم توقف کرد محیا در ماشین رو باز کرد و گفت
_نورا جان نمیایی یه بار دیگه لباس رو بپوشی
یه بار اندازه گرفتن حوصله ندارم دوباره برم لباس عوض کنم و نظر بدن
_نه فک نکنم دیگه لازم باشه حتما اندازه س
آروم خندید
_این چند روز حسابی خسته ت کردیم حق داری پس من برم لباس بگیرم و بیام
پیاده شد و سمت مزون رفت،به خیابون خیره شدم با چشم رفت و آمد افرادی که رد میشدن رو دنبال میکردم دیدن چند دانش آموز با پوشش لباس فرم و کیف مدرسه که در حال حرف زدن باهمدیگه بودن باعث شد بغض کنم و اشکی که یهوی مهمون چشم هام شد سرا زیر بشه
بینیم رو بالا کشیدم انگشت هام رو زیر چشم هام کشیدم که فروغی با تعجب اسمم رو صدا زد
_نورا ! چرا گریه میکنی ؟باز چی شد؟
دستمالی رو از جیب پالتوم بیرون آوردم و روی صورتم کشیدم
_هیچی
دستش رو روی بازوم گذاشت و نگران گفت
_کسی برای هیچی گریه نمیکنه ببینمت
سرم رو چرخوندم
_گفتم که هیچی نشده
اخم ریزی کرد
_بگو ببینم چی شده راستشو بگو فلسفه هم نباف
نفس کلافه ای کشیدم
_چند تا دانش آموز رو دیدم دلم گرفت
اخمش رو باز کرد بادلحن ملایم تری گفت
_این دیگه گریه داره بعد مراسم میری مدرسه
با همون بغض توی گلوم لب زدم
_دیگه هیچ وقت نمیشه درس بخونم
ابروهاش بالا پرید
_کی همچین حرفی زده؟
_میدونم لازم نیست کسی بگه،مدیر مدرسه مون دانش آموزی که عقده کرده باشه میگفت خانواده هاشون بیان پرونده ببرن من که از عقد هم گذشته کلا باید ترک تحصیل کنم
دستش رو از روی فرمان برداشت و کامل سمتم چرخید مهربون گفت
_نه عزیزم ترک تحصیل چیه این همه دبیرستان یه جا دیگه ثبت نامت میکنم باید برای کنکور هم آماده بشی
با باز شدن در ماشین و سوار شدن محیا هر دوتا ساکت شدیم فروغی از داخل آینه لبخندی به خواهرش زد
_بریم؟
_آره داداش برو
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫