eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
خدايا... به تو‌ پناه می آورم از‌نفسی که سير‌ نمی شود! و از‌ دانشی که سود‌ نمی دهد! از نمازی که بالا نمی رود! و از دعایی که به اجابت نمی رسد! شهید جواد‌ حیدری فرد🕊🌹
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت37 گذر از طوفان✨ عمو جلوی در خونه ترمز گرفت از ماشین پیاده شد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ در حیاط رو بستم پریسا دستش رو جلو آورد سلام کرد خمیازه ای کشیدم دستش رو گرفتم وجواب دادم _خوبه تا الان خوابیدی یه طوری خمیازه میکشی انگار چند روزه اصلا نخوابیدی _نخوابیدن بهتره از بدخواب شدنه اگر کل دیشب بیدار میموندم کمتر اذیت میشدم _خواب بد دیدی؟ _نه، دیشب بابا حالش بدشده بود ناز بانو بیدارم کردم تا آمبولانس اومد و رسیدیم بیمارستان صد بار مردم و زنده شدم _ای وای چش شد؟الان چطوره؟ _سرش درد میگیره داروهاشو میخوره کمی بهتر میشه اومدم خونه بهم نگفتن صبح حالش بدشده دوباره بعد شام سر دردش شروع میشه لحظه به لحظه هم بیشتر میشه _بمیره این ناز بانو چرا صبح نبردش دکتر چقد بی فکره ،دکتر معاینه ش کرد نگفت چی شده؟ _چرا بخاطر دُرز داروهاش بوده اگر دیرتر میرسیدیم بیمارستان تشنج میکرد امکان داشت بره توی کما خداروشکر به موقع رسیدیم، ولی فعلا باید چند تا آزمایش انجام بده که نتیجه قطعی رو بگن _چرا زنگ نزدی خونه ما بابا ومحمد میومدن میبردنش بیمارستان _انقد حالم بدشد بود مغزم قفل کرده بود نمیتونستم فکر کنم دعاکن حالش زودخوب بشه برگرده خونه _نگران نباش چیزی نیست ،قبلا هم بهت گفتم خودت یا داییت یاعموت برید با دکترش حرف بزنید کسل بودن وگوشه گیر بودن حاجی اصلا طبیعی نیست _وقتی منو دست به سر میکنه خودشو داداشش بابا رو میبرن دکتر چطوری برم با دکترش حرف بزنم اسمشم بلدنیستم کاش فقط گوشه گیر وکسل بود چند وقته همش تو خواب و بیداریه _نابغه دفترچه شو پیدا کن مهر دکتر پایین نسخه ای که نوشته هست دستم رو بلند کردم آروم به پیشونیم زدم _راست میگی چرا تا الان بفکر دفترچه نیوفتاده بودم _از بس که گیج میزنی فقط بلدی درس بخونی _زهر مار _نمیخواد تشکر کنی از حرفش خنده م گرفت _بنظرت سرکار اجازه میدن با تلفن اونجا یه زنگ بزنم به عموم ؟ _احتمالا اجازه میدن ولی میخوای بگی کجا هستی ؟ _اه چرا انقد بدشانسم ،اینطوری نمیشه بهش زنگ بزنم _واجبه زنگ بزنی ؟ _آره باید بگم اسم دکتر رو از روی نسخه ها پیدا کنه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
انقلابی مثبت حتی اگر هیچ‌‌کاره هم باشد خودش را مسئول‌ ترین افراد می‌داند و وارد میدان می‌شود. عزیزان‌ من! جوانان، انقلابی ِ مثبت باشید... [آسِد علی خامنه‌ای]
این‌روزا حواشی رو که‌شنیدی؟ امروز رسیده و میخواد بدون پرده همه چی رو روایت کنه… عکس و فیلم و مطالب مفید بدون واسطه تو کانالش عضو شین و واقعیت هارو ببینید… اینم لینک👇🏻 🔻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e 🔻
اللّهم غَیر سُوءَ حالِنا بِحُسنِ حالِک الهی! میشه حال بد ما رو، به حال خوب خودت تغییر بدی...
 اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ... شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🕊🌹
💢 تو فرودگاه در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.تفاوت پروازهای اونها با قابل مقایسه نبود. درهمین حین آقا و خانومی با دختر جوانی که وضع مناسبی نداشتن، به سمتم اومدن و گفتن: کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟ گفتم:بله، چطور؟ گفتند: ما هم زائر کربلا هستیم.کمی جا خوردم ولی چون زائربودن چیزی نگفتم. برحسب وظیفه تا نجف غیر مستقیم امربه معروف کردم،اما دختر با بی اعتنایی فهموند حرفام اثری نداره. تا اینکه واردکربلا شدیم صبح روز بعد تو لابی هتل این دختر اومد و درخواست عجیبی کرد‌و....😱😭 http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1 😭👆 ❌❌کپی حرام❌❌
♨️ 🔴 زندگی خیلی فقیرانه ای داشتم و مریضی امونم رو بریده بود. یه روز برای کاری به بازار رفتم و تو راه دختری زیبارو دیدم که یک دل نه صد دل عاشقش شدم. به هر دری زدم تا بهش برسم اما نشد. بعد از کلی تلاش پدرش گفت دختر به پسر فقیر و مریض نمیدم، یه روز با ناراحتی میرفتم‌ دوستم رو دیدم و وقتی علت ناراحتیم رو فهمید راهی جلوی پام‌گذاشت و گفت اینو انجام بده تا بهش برسی. با خوشحالی انجامش دادم و یه روز که تنها نشسته بودم اتفاق عجیبی افتاد و دختر ....😱 برای‌خوندن‌این‌داستان‌واقعی‌کلیک‌کنید
اللّهم غَیر سُوءَ حالِنا بِحُسنِ حالِک الهی! میشه حال بد ما رو، به حال خوب خودت تغییر بدی...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت38 گذر ازطوفان✨ در حیاط رو بستم پریسا دستش رو جلو آورد سلام کر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ وارد مجتمع شدیم مش رحیم با دیدنمون پنجره اتاق نگهبانی رو باز کرد و سرش رو بیرون آورد دوتایی باهم سلام کردیم جوابمون روداد _دوباره اومدید دنبال کار؟ پریسا خنده ش گرفت _نه چند روزی آزمایشی باید کارکنیم اگر کارمون تایید بشه استخداممون میکنن _خانواده هاتون خبر دارن ؟ زیر لب غرغر کنان گفت _انقدی که این گیره خانواده خودمون نیست _بله مش رحیم بدون اجازه خانواده نمیشه ، ببخشید ما بریم سرکار _بفرمایید باباجان آروم خندیدم _فکر کنم هر روز باید از زیر ذربینش رد بشیم بعد سرکار بریم _آره بابا میترسم از فردا بی افته دنبال پیدا کردن آدرس هامون _وای نترسون منو همینطوریش استرس دارم چطور بابا رو راضی کنم اینجا نیاد روی آخرین پله با تعجب چرخید سمتم _مگه قرار بیاد؟ _آره دیشب از دستم دلخور شده بود کار میخوای چکار بزور راضی شد گفت باید بیاد محیط محل کار ببینه بعد از تموم شدن تعطیلات هم دیگه اجازه نمیده سرکار بیام _بهش نگفتی ناز بانو مجبورت کرده؟ _نه نمیشه بگم _زهرمار رو نه، بهترین موقعیت بوده که دست این افاده رو بشه _پریسا حال بابا بده بعد تو میگی موقعیت خوبیه _اون لحظه که حالش بد نبوده باید یه طوری براش تعریف میکردی حالشو بگیره _اصلا توشرایط خوبی نبودم انقد شرمنده شده بود روم نمیشد به صورتش نگاه کنم دستش رو روی دکمه زنگ گذاشت _اینجا هیچ حرفی از خونه نزنیم کار تموم شد باهم حرف میزنیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 🌤صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم... ✨ای سر آغازترین روز خدا صبح بخیر... ✨به امیدی که جوابی ز شما می آید... ✨گفتم از دور سلامی به شما، صبح بخیر... @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
—قبوله، جون یه آدم برای من خیلی مهمه حاضرم همه ی وقتم رو براش بزارم. علی پرده ی اتاق را کنار زد و به بیرون زل زد. قد و بالایش را نگاه کردم و در دلم قربان صدقه اش رفتم. می‌دانستم من آنقدر برایش مهم هستم که بالاخره موافقت می‌کند. منتظر بودم که شرطش را بگوید. دستش را به موهایش کشید. — اول باید باهاش محرم بشم بعدا میرم باهاش حرف میزنم. با دهان باز و چشم های از حدقه درآمده نگاهش کردم. قلبم فرو ریخت، ذهنم لال شد و دیگر حرف نزد. احساس خستگی ناگهانی در پاهایم باعث شد همانجا روی زمین بنشینم. زانوهایم را بغل کردم و به روبرو خیره شدم. بغض آنچنان یقه ام را گرفته بود که هر چه سعی می کردم مغلوبش کنم نمی توانستم. باورم نمیشد.. http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe برگرد نگاه کن ❤️❤️❤️
یک بار که از کنار عکس شهید ابراهیم هادی میگذشتیم... - مهدی سلام کرد!! با تعجب گفتم مهدی جان حمدی بخون ، صلواتی بفرست چرا سلام میکنی؟! در جوابم گفت : به چشماش نگاه کن  ابراهیم زنده است داره ما رو میبینه 🕊🌹 🕊🌹
کمک به محرومان فراموش نشود در صورت نداشتن چیزی در خیابان از فقیر عذرخواهی کنید 🕊🌹
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت39 گذر از طوفان✨ وارد مجتمع شدیم مش رحیم با دیدنمون پنجره اتاق
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صامتی و خانمش با لبخند نگاهی بهمون انداختن جواب سلاممون رو دادن خانمش گفت _چه دختر های سحر خیز و زرنگی فکر نمیکردم انقد وقت شناس باشید به موقع برسید منتظر بودم با تاخیر وخوابالود سرکار بیاید پریسا خونسرد و آروم گفت _مطمئن باشید هیچ وقت دیر نمیرسیم مگر بین راه اتفاقی برامون بی افته یا مریض شده باشیم که سعی میکنیم قبلش بهتون خبر بدیم صدای خنده صامتی بلند شد _خدا نکنه بچه زبونتو گاز بگیر صبحانه خوردید _بله آقا _پس برید داخل آشپزخونه ظرفهای که خانم کریمی ازشون استفاده کردن رو بشورید هردوتا باهم چشمی گفتیم سمت آشپزخونه رفتیم باصدای صبرکنید صامتی چرخیدیم _بله؟ _مدارکتون رو آوردید ؟ _پریسا در کیفش رو باز کرد پوشه دکمه ای که فتوکپی وعکس داخلش گذاشت بود رو بیرون آورد و سمت میزش رفت پوشه رو روی میز گذاشت _بفرمایید پوشه رو برداشت به آشپزخونه اشاره کرد _برید سر کارتون ببینم امروز چکار میکنید با اعتماد به نفس کامل گفت _خیالتون راحت از استخدام ما پشیمون نمیشید مگر خودتون دوست نداشته باشید براتون کار کنیم صدای خنده صامتی وخانمش بلند شد _ماشاءالله به این همه سر زبون سمت آشپزخونه رفتیم صدای خانم صامتی باعث شد پریسا کنار دیوار وایسه _دیدی گفتم این دوتا از پس این کار بر میان انگشتش رو روی بینیش گذاشت _ساکت ببینیم چی میگن آروم گفتم _زشته گوش وایسیم کسی ببینه بیچاره میشیم _نترس دارن درمورد ما حرف میزنن کمی جلوتر رفت _نجمه از پس کار هم بر بیان دوتاشون بچه ن از دیروز تا الان ذهنم درگیرشون شده توی این سن چرا باید کار کنن باصدای افتادن قابلمه ای که داخل سالن پیچیده ترسیدیم و با بدو وارد آشپزخونه شدیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
عراق پاتک سنگینی کرده بود. اقا مهدی طبق معمول سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف میرفت وبه بچه ها سر میزد. یک مرتبه دیدم پیداش نیست. ازبچه ها پرسیدم گفتند"رفته عقب". یک ساعت نشد که برگشت ودوباره با موتور از این طرف به ان طرف . بعد از عملیات بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود رفته بود عقب زخمش رو بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگارنه انگار ودوباره برگشته بود خط.                                          🕊🌹
احمد بعد از اینکه از تیر می‌خوره، خودش را یک کیلومتر میکشه عقب ۱۰ روز در بیمارستان‌ حلب بستری میشه ، و کلیه هاشو از دست میده شب آخری می گفت : قربون حضرت زهرا برم چی کشیده و تا لحظه آخر زیارت عاشورا می خوند.. احمد و برادر شهیدش امیر به فاصله ۳۰سال هر دو شب شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) شهید شدن ... ✍🏻به روایت از همسر 🕊🌹
کمک به محرومان فراموش نشود در صورت نداشتن چیزی در خیابان از فقیر عذرخواهی کنید هدیه به 🕊🌹