شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت79 گذر از طوفان✨ شفقت یه برگ دستمال کاغذی از جعبه روی میزش برد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت80
گذر از طوفان✨
روی مبل های که روبروی میز فروغی بود نشستیم
نگاهی به برگه ای که روی میز بود انداخت باخودکار دستش پایین برگه رو امضا زد خودکار رو روی برگه گذاشت و سرش رو بلند کرد
-شما دوتا واقعا قصد کار کردن دارید؟
پریسا تک سرفه ای کرد
-اگر دنبال کار نبودیم الکی که اینجا نمی اومدیم
-آخه کار کردن الکی نیست سختی داره بنظرتون میتونیداز پسش بر میاید؟
-آره الانم سرکار میریم اگر نمیتونستیم نمی اومدیم
فروغی یکی از ابروهاش روبالا انداخت
-سرکار میرید؟پس چرا دنبال کار میگردید؟
-بله داخل یه آشپزخونه غذای آماده کار میکنیم چون حقوقش زیاد نیست دنبال کار میگردیم
چند ضربه به در اتاق خورد صدای فروغی بلند شد
-بفرمایید
در باز شد برادرش داخل اومد وسمت میزش رفت باصدای آرومی گفت
-حواست هست داری چکار میکنی دو تا بچه چطوری میخوان کار کنن دو روز بیان خسته میشن و میرن صبرکن میسپارم به بابا کسی که کار بلد باشه و مورد اعتماد معرفی کنه
طاها نگاه گذری به من و پریسا انداخت روبه برادرش گفت
-بار اولشون نیست کار میکنن الانم مشغول به کارن وقتی انقد پیگیر هستن حتما میتونن
طیب سرش رو از کنار گوش برادرش برداشت با نگاه متعجبی پرسید
-شما سر کار میرید؟
پریسا سرش رو تکون داد
-بله
طوری از جواب پریسا جا خورده بود گفت
-سرپرست خانواده هستید ؟
-نه خدارو شکر سایه پدر روی سرمون هست
طیب کلافه گفت
-پس چرا میخواید کار کنید؟
پریسا دستش رو روی پاش گذاشت
-میخوایم دستمون توی جیبمون باشه
طاها وسط همه اعصاب خردی وناراحتیش از جواب پریسا خنده ش گرفت
طیب که انگار بیخیال سوال وجواب کردن شد گفت
-خانم شفقت برای یه نفر درخواست استخدام داده
بلند شدم سمت پریسا چرخیدم وکنار گوشش گفتم
-بیا بریم هر لحظه یه بهانه میارن
پریسا برا اولین بار بدون این که حرفی بزنه از روی مبل بلند شد
برادرای فروغی بانگاه سوالی بهمون خیره شدن قبل از اینکه پریسا حرف بزنه گفتم
-ببخشید وقتتون گرفتیم باید اینجا نمی اومدیم
طاها دستش رو زیر چونه ش گذاشت
-مگه دنبال کار نیومدید!
-بله ولی شما قصد استخدام ندارید از اولشم اومدمون اشتباه بود پریسا بریم
طاها طلبکار گفت
-مگه گفتم استخدام نمیکنم؟
-وقتی یه نفر برای کار میخواید نمیشه بیایم چون دوتایی باهم میخوایم سرکار بریم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#بهوقتمهربانی
امام صادق(ع)میفرماید:
«هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری دنیا و آخرت را از وی دور میکند؛ (مستدرک الوسائل ، ج ۱۲، ص۴۱۳)
دوستان برآنیم که #قربانی این ماه که به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج باکمک وهمراهی شما عزیزان انجام میدیم در روز #شهادتخانمجانمونحضرتزهرا(س)انجام بدیم
دوستان توجه داشته باشید اگر هزینه ای که به نیت صدقه برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان جان واریز میشه به حدنصاب برسه گوسفندبرای قربانی خریداری میشه اگرم هزینه کمتری جمع بشه گوشت قرمز بهمون اندازه خریداری میشه وتوزیع میشه
عزیزان چون #شبیلدا در پیش داریم اگر هزینه بیشتر از خرید گوسفند جمع بشه برای چند خانواده نیازمند اقلامی رو تهیه میکنیم
پس از #پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
به #نیتسلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج صدقه بدید
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
5894631547765255
محمدی
رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇
@Karbala15
اجرتون باحضرت مادر
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
#روزپانزدهم
#ختمحدیثکسا
به نیابت ازشهدا
هدیه به
#پنجتنآلعباحضرتخدیجهحضرتنرجسخاتون
#حضرتامالبنین
#حضرتزینب
#حضرترقیهحضرتعباس
#چهاردهمعصوم
#هفتاددوتن
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#ریشهکنشدنشرفتنهگراآرامشوسلامتی وامنیتمردم کشور
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
حاجت روایی همگی
ارادت خیلی زیادی به شهدا داشت، یکی از تفریحاتش رفتن سر مزار شهدا بود
هر موقع که در زندگی به مشکلی برخورد می کرد دست به دامن شهدا می شد...
اگر تشییع پیکر شهیدی میشد هر جوری بود خود را می رساند...
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدعلیآقاعبداللهی🕊🌹
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
چـه دعـای قشنگـی میگفتی....
﴿خدایا،مارو برای خودت خرج کن،مارو برای خودت تربیت کن،مارو برای حسینت فداکن،مارو بخر.﴾
﴿برشـی از کتاب#شهید نوید صفری﴾
به روایت همسر شهید...
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
دلم تنگ است برای کسی که
نمیشود او را خواست...
نمیشود او را داشت...
فقط میشود سخت برای او #دلتنگ شد...
و در حسرت نبودنش سوخت...!
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
#ملائکه_نماز_صبح
💠#آیت_الله_بهجت_فرمـودند:
🌸شب کـه انسان میخوابد ، #ملائکه موکل بر انسان، او را برای نمـاز بیدار میکنند و بعد چون انسان اعتنا نمیکند و دوباره میخوابد باز او را بیدار میکنند. دوباره میخوابد، باز او را بیدار می کنند...
این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست! بلکه بیداریهای #ملکوتی ست که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد اگر انسان ازآن استفاده کرد وبرخاست آنها تقویت و تایید میکنند و معنویت میدهند. وگرنه متأثر می شوند و کسل بر می گردند.
اگر از خواب بلند شدید و آن ملائکه را ندیدید حداقلً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید!
📚منبع: در خلوت عارفان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت80 گذر از طوفان✨ روی مبل های که روبروی میز فروغی بود نشستیم ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت81
گذر از طوفان✨
پریسا دستش رو روی دستگیره در گذاشت که صدای فروغی بلند شد
_کسی که دنبال کار باشه باید مثل بچه ها رفتار نکنه
پریسا تند چرخید قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم
_مثل بچه ها رفتار نکردیم شرایط کارتون برای یه نفره ولی ما دو نفریم
فروغی نگاه طلبکاری بهمون انداخت
_مگه گفتم یکیتون فقط استخدام میشه؟
نگاهی به برادرش انداختم
_آقای فروغی گفتن یه نفر لازم دارید
_برای اینجا بله
با انگشتش به سقف اشاره کرد
_برای شرکت طبقه بالا هم یه نفر لازمه
ناخواسته لبخند روی لب من وپریسا نشست که از چشم هر دو تا فروغی ها پنهون نموند
فروغی باتعجب سمت برادرش برگشت
_طاها حواست هست داری چکار میکنی ؟
_آره این همه استخدام کردید منم یه بار حق این کار رو ندارم؟
_چرا داری ولی سنشون برای این کارا کمه، خودت اذیت میشی این دوتا دختر خانم سمج هم توی کارها کم میارن
پریسایهوی زبونش باز شد و ناراحت گفت
_آقای فروغی ما سمج هستیم یاشما ؟دوست ندارید استخدام بشیم بحثش جداست ولی نگید برای کار کردن کم میاریم بزارید ما چند روز بیایم سر کار اگر بلد نبودیم یا بقول شما کم آوردیم خودمون پا پس میکشیم میریم
دوتا برادر بهم دیگه خیره شدن طاها به برگه ای که روی میز گذاشته بود اشاره کرد
_این مدارکی که اینجا نوشتمو فردا بیارید
هر دوتا باهم جلو رفتیم فروغی تاکیدی گفت
_فردا ساعت یک ونیم شرکت باشید اصلا خوشم از بی نظمی نمیاد پس اگر میخواید سر ساعت نرسیدکلا نیاید
پریسا دستش رو دراز کرد برگه رو برداشت
_ کدوممون شرکت طبقه بالاباید بریم؟
فروغی باخودکار دستش به پریسا اشاره کرد
_شما میرید شرکت طبقه بالا
خودکار رو سمت من گرفت
_شما اینجا
پریسا برگه رو تا زد
_باشه فردا ساعت یک ونیم اینجایم شایدم زودتر
فروغی لبخند بی جونی زد سرش رو تکون
خداحافظی کردیم از اتاقش بیرون اومدیم
شفقت با دیدن پریسا ابروهاش رو توی هم کشید باصدای گرفته ای گفت
_آخرش کار خودتو کردی که منو توی دردسر بندازی
پریسا ابروهاش رو بالا انداخت
_دروغ نمیگفتید که لو نرید
کیفش رو کشیدم
_بیا بریم الان این دوتا از اتاق بیان بیرون ببینن کل کل میکنیم بد میشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫