💠وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
🌱✨ و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
📖سوره مبارکه اسراء، ۸۱
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت189 گذر از طوفان✨ به طرف در اتاق رفتم قبل از اینکه به در نزدیکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت190
گذر از طوفان✨
باقدم های تند سمت اتاق رفتم در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم کلید رو توی قفل چرخوندم به در تیکه زدم بی خیال اشک های که پشت سر هم روی صورتم غلت میخوردن شدم سرم رو روبه سقف بالا گرفتم
خدایا دلم گرفته خسته ام این همه اخلاق بد وحرفهای ناز بانو رو تحمل کردم کسی از شرایط زندگیمون باخبر نشه بعد امروز طاها فروغی از سیر تا پیاز زندگیمون فهمید
کاش پام میشکست به اتاقش نمیرسیدم چرا اون لحظه لال نشدم ونتونستم جلوی عصبانیت خودم رو بگیرم همه چی رو کف دست یه غریبه گذاشتم خاک تو سر من که اینطوری گنـد زدم
خدا مواظبم باش دیگه کم آوردم کمکم کن این قسط هارو پس بدم این کابوس لعنتی هم تموم بشه
با صدای زنگ تلفن سمت میز رفتم نگاهی به صفحه ش انداختم
هرچی دلش خواست بهم نسبت داد انقد پررو داره زنگم میزنه جوابش رو ندم خودش خسته میشه دیگه زنگ نمیزنه
چند دقیقه ای از قطع شدن زنگ تلفن نگذشته بود که صدای ضربه زدن به در اتاق بلند شد
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم
حتما پریساس
کوله پشتیم رو برداشتم و سمت در رفتم کلید رو توی قفل چرخوندم ودستگیره رو پایین کشیدم به محض باز شدن در با فروغی که با اخم روی پیشونیش نقش بسته بود به اتاق زل زده بود روبرو شدم
طلبکار گفت
_تلفن نصب نکردیم که وقتی کاری داشته باشیم تا جلوی در اتاق بیایم
بخودم جرات دادم و مثل خودش طلبکار جواب دادم
_کاری نمونده که بخوام انجام بدم
بی توجه به حرفم وارد اتاق شد چند برگه توی دستش رو روی میز کوبید
_پس این لیست ها چیه؟
از لحن عصبانی حرف زدنش ناراحت شدم مثل خودش اخم کردم
_کارای که وظیفه م بوده رو تا امروز همه رو انجام دادم الانم کلیدرو تحویل خانم شفقت میدم از فردا دیگه اینجا نمیام
با خودکار توی دستش ضربه ای روی برگه ها زد
_شما خودتون به خانم شفقت گفتید بهش کمک میکنید پس وظیفه تون کامل انجام بدید
_آها باشه الان کارای ثبتش رو انجام میدم به خانم شقت تحویل میدم
همونطوری که سمت در میرفت گفت
فردا برای تسویه اومدید کلید رو به خودم تحویل بدید
بغض توی گلوم رو با سعی تلاش پس زدم
_میگم خانم خجسته بیاد کلید رو هم میدم بهش بیاره
_کلید رو میتونید بدید به خانم خجسته ولی برگه تسویه حقوق فقط به خودتون داده میشه
از حرفش حرصم گرفت نفس کلافه وعمیقی کشیدم
_تسویه حساب نمیخوام
خونسرد هر طور مایل هستید گفت و از اتاق بیرون رفت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
برای #مردم زندگی نکن!
تباه میشوی...
غمگین ترین آدم ها
کسایی هستن که
برداشتِ دیگران
براشون زیادی مهمه..!
کار درست رو انجام بدیم ، حتی اگه مسخره بشیم یا از رو حسادت زخم زبون بزنن..!
فقط یادت نره ؛
گاهی وقتا سکوت خوبه اما بعضی وقتام #نباید قضاوت و بی احترامیشون رو بی جواب گذاشت!
چون اینجوری تو توهم حق بودن خودشون غرق میشن
#برخوردصحیح یعنی بهترین شکل مقابله
گاهی میشه سکوت
گاهی میشه حرف
گاهی میشه گذشت
گاهی وقتام باس عملی حالیشون کنی کت تن کیه😊
#عروس_خیانتکار
شب عروسی، پدرم اومد تا دست من رو تو دست های داماد بزاره و راهی خونهی خودمون بشیم. ناگهان صدای فریاد مردی توی تالار بلند شد.خوب میشناختمش، امین بود! با صدای بلند فریاد زد و گفت: مونا تو به من قول ازدواج دادی چرا بهم خیانت کردی. این دختر اگر وفادار بود به همه قول ازدواجنمیداد.
بعد هم عکس های دونفرمون رو جلوی تمام مهمون ها ریخت وسط تالار...
https://eitaa.com/joinchat/970522708C83ac1b3f1e
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
حج/۷۴
خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، بی تردید خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است.
آرزوهایت را یادداشت کن. خدا آنها را فراموش نمیکند، اما تو از خاطرت میرود آنچه امروز داری خواسته ی دیروز تو بوده...
#قرآن_بخوانیم 🍃
«یا رَبِّ لا تُعَلِق قَلبی بِما لَیسَ لی»
خدایا، نگذار قلب من به چیزهایی که از آن من نیست پیوند بخورد...🌱:)
| #سلام_فرمانده #آخرت 💫|
#شهید_زین_الدین🕊🌹
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم
حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم
یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه
صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم.
گفتم مادر! چه طور بی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که باید بیام...😊
در قید غمام، خاطرِ آزاد کجایی...
تنگ است دلم، قوّتِ فریاد کجایی...
#حـــاج_قـاسـم...♥️
مولا امیرالمومنین عليه السلام میفرمایند:
در هيچ يك از توشه هاى دنيا خيرى نيست مگر در تقوا.
خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت190 گذر از طوفان✨ باقدم های تند سمت اتاق رفتم در اتاق رو باز کرد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت191
گذر از طوفان✨
پریسا روی صورتم زوم کرد ابروهاش رو توی هم کشید وبا تشر گفت
_دیگه چرا گریه کردی اصلا کاراتو انجام میدی یا میشینی گریه و زاری راه انداختن آخرش کور میشی باید عینک ته استکانی برات بخریم
_من از این شانس ها ندارم
دستم رو گرفت
_شانس چی؟
_کور بشم
نگاه چپ چپی بهم انداخت
_دلت میخواد یه دونه بزنم توی سرت دیگه حرف الکی نزنی
_جدی میگم اگر کور بشم دیگه شکسته شدن و حال بد بابامو نمیبینم دیگه مجبور نیستم دنبال کار بگردم به در و دیوار بزنم بدهی و قسط های ناز بانو پس بدم دیگه کسی ازم انتظار نداره درس بخونم و دانشگاه برم
وسط حرف زدنم پرید دستم رو کشید
_چه خبرته معلوم هست چی میگی گریه زیادی به مغزت فشار آورده داری هزیون میگی
_نه اتفاقا همه حرفام درسته وعاقلانه س
_ترانه الان وسط کوچه میزنم باخاک یکسانت میکنم ها آخه دیونه اگر تو کور بشی که کاش بشی من ازدستت راحت بشم حاج صادق دق میکنه بعدشم فکر کردی اون فتنه میزاره تو بشینی گوشه اتاقت میگرده یه کاری پیدا میکنه که بتونی با کور بودنت هم انجامش بدی درضمن اگر کور شدی خودم میبرمت کلاس نابینایان ثبت نامت میکنم نمیشه که بی سواد باشی
یهوی خندیدم بامشت یه ضربه به کوله پشتی ش زدم
_خیلی مسخره ای از خیلی هم بیشتر
_من حاضرم مثل دلقک های سیرک بشم تو فقط بخندی
دوباره خنده م گرفت
_همینطورشم کافیه
قبل از اینکه در خونه رو باز کنم یاد پرونده های شقفت افتادم
باصدای حواست کجا گفتن پریسا از فکربیرون اومدم
_فردا میتونی یه کاری برام انجام بدی؟
_آره چکار؟
_میشه بری داخل اتاق بایگانی چند تا پرونده هست کارای ثبتشون انجام بدی بعد لیست چاپ کنی ببری تحویل خانم شفقت بدی بعدشم کلید اتاق رو به آقای فروغی بدی
ابروهاش رو بالا انداخت
_خودت چرا انجام نمیدی؟
_حوصله ندارم سرکار بیام
صداش رنگ تعجب گرفت
_مرخصی گرفتی به من نگفتی؟
_نه بابا نمیخوام بیام
_چرا چی شده؟
_هیچی نگران قسطم حوصله کار کردن ندارم
دست به سینه بهم خیره شد
_اولا من وارد قلمروی که فروغی گفتن فقط خانم نیکجو حق ورود داره نمیشم در ثانی کار هم نکنی باید بیایی سر کار قسط هم درست میشه یه کاریش میکنیم
نمیدونه امروز داخل شرکت چه اتفاقی افتاده بهش بگم ناراحت و عصبانی میشه باید یه فکر دیگه ای برای تحویل دادن کلید بکنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت191 گذر از طوفان✨ پریسا روی صورتم زوم کرد ابروهاش رو توی هم کش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت192
گذر از طوفان✨
ظرفهای شام رو شستم دستم رو خشک کردم
قبل از اینکه از آشپزخونه بیرون برم ناز بانو جلوم ظاهر شد
_ظرفها تموم شد ؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم وجوابش رو ندادم
_چیه بانگاهت آدم میخوری خوبه همش دوتا ظرف شستی
پوزخندی زدم به ظرف های چیده شده اشاره کردم
_ظرف های صبحانه و نهار وشام کلا دوتا !چقد عدد دو از نظر تو با عدد که به ما یاد دادن فرق میکنه
_طوری حرف میزنی انگار یه کوه رو جابجا کردی حواسم به نرگس باشه یا بشینم کارای خونه رو انجام بدم بجای غر زدن هم دوتا چایی برای منو حاجی بریز بیار
اخم کردم چند قدمی بهش نزدیک شدم
_کی کاری انجام دادی که الان بخوای انجام بدی یه بار بهانه بارداری داری یه بار مریضی یه بار بچه بغلته خسته نشدی از حرف وبهانه های الکی الانم نرگس بزار توی گهواره ش بعد بیا چای بریز
چشم هاش از شدت عصبانیت گرد شد قبل از اینکه حرفی بزنه از کنارش رد شدم و برگشتم داخل اتاقم
بالشت وپتوم رو وسط اتاق انداختم و دراز کشیدم وبه سقف خیره شدم
کاش امروز پرونده هارو درست میکردم صبح کلید رو میدادم به آژانس ببره در شرکت تحویلش بده
چرا این روزای پر از تنش برای من تموم نمیشه باید فردا به پریسا بگم دنبال یه کار دیگه بگردیم
کار جدید هم پیدا کنیم تا چهار روز دیگه حقوق به ما نمیده صارمی هم این هفته بخواد تا آخرماه رو حساب کنه نهایتا دو میلیون بهمون بده
چرا به هر دری میزنم باز نمیشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
در بند خودم گیرم، برگرد و رهایم کن
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
#داستانعبرتآموز
کم کم روز عقد فرا رسید.
و چشممو باز کردم دیدم بالای سرم قند میسابیدن
پرسیدن عروس خانم وکیلم
بار اول و دوم ونهایتا سوم
باز هم جواب ندادم....
با چشم غره پدرم مواجه شدم
و بلند گفتم: به درخواست واجبار پدر و مادرم بله
سکوت عجیبی جمع رو گرفته بود
پدرم عصبانی بود و چشماش وحشتناک شده بود.
صدای مهربون عاقد رو شنیدم که میگفت دخترم پدر و مادر هیچ وقت بد بچه شون رو نمیخوان...عقد اجباری جاری نمیشه
https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
گفتم: محمد
این لباس جدیدت خیلی بهت میاد..
گفت: لباس شهادته
گفتم: زده به سرت..؟!
گفت: میزنه ان شاء الله
چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش نا نداشت فقط آروم گفت: دیدی زد..؟!
شهید محمد مهدوی🕊🌹
قشنگترینسرگردونۍ چیه؟!
-هیمیونگلزارشھدابگردۍ
دنبالرفیقاۍشھیدت... :)
😭😭😭😭😭😭😭
#شهدا
۲۲اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامۍباد🌺
ایخواهران!
جهادِ شما حجاب شماست
و اثری که حجاب شما میتواند بر مردم بگذارد،
خون ما نمیتواند بگذارد!
#شهیدمحمدرضاشیخی
در قید غمام، خاطرِ آزاد کجایی...
تنگ است دلم، قوّتِ فریاد کجایی...
#حـــاج_قـاسـم...♥️
گفتم: محمد
این لباس جدیدت خیلی بهت میاد..
گفت: لباس شهادته
گفتم: زده به سرت..؟!
گفت: میزنه ان شاء الله
چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش نا نداشت فقط آروم گفت: دیدی زد..؟!
شهید محمد مهدوی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇🌸⃟🕊💚჻ᭂ࿐✰
🍃مے خواستم ڪہ مشق لیلے کنم نوشتم حســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
#دوشنبههایامامحسنی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت193
گذر از طوفان✨
نگاهی به پله های ورودی شرکت انداختم
کاش فروغی امروز شرکت نیاد یاد دیر بیاد کارهای ثبت انجام بدم و تحویل شفقت بدم برم پیش پریسا بافروغی روبرو نشم
بابشکن زدن پریسا از فکر بیرون اومدم
_کجاسیر میکنی چرا پایین پله ها وایسادی!
_هیچی جا الان میام
سرش رو به دوطرف تکون داد
_تو گفتی منم باور کردم
پله هارو بالا رفتم دستش رو گرفتم
_بیا بریم غر نزن
_فعلا دارم درکت میکنم بعدأ غر زدن رو میفهمی
پریسا سمت پله های طبقه بالا رفت چرخیدم صداش زدم
_جانم؟
_بیام بالا پرونده هارو درست کنم آقای امیری بدش نمیاد؟
_نه چرا بدش بیاد ؟
شونه م رو بالا انداختم
_همینطور،گفتم برات دردسر نشه
_نه بابا بیا بالا منتظرتم
_باشه برم پرونده هارو بیارم میام
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید
اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت خودت رو بابت کارهای اشتباهت سرزنش نکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان نماز بی وضو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خدا زیاد حرف بزن
ولی دلت با خدا باشه بزار هر کی میخواد دلتو بشکنه.بزلر با تو بی انصافی کنن. تو زیر چتر پروردگار نشستی