#شهید_زین_الدین🕊🌹
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم
حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم
یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه
صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم.
گفتم مادر! چه طور بی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که باید بیام...😊
در قید غمام، خاطرِ آزاد کجایی...
تنگ است دلم، قوّتِ فریاد کجایی...
#حـــاج_قـاسـم...♥️
مولا امیرالمومنین عليه السلام میفرمایند:
در هيچ يك از توشه هاى دنيا خيرى نيست مگر در تقوا.
خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت190 گذر از طوفان✨ باقدم های تند سمت اتاق رفتم در اتاق رو باز کرد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت191
گذر از طوفان✨
پریسا روی صورتم زوم کرد ابروهاش رو توی هم کشید وبا تشر گفت
_دیگه چرا گریه کردی اصلا کاراتو انجام میدی یا میشینی گریه و زاری راه انداختن آخرش کور میشی باید عینک ته استکانی برات بخریم
_من از این شانس ها ندارم
دستم رو گرفت
_شانس چی؟
_کور بشم
نگاه چپ چپی بهم انداخت
_دلت میخواد یه دونه بزنم توی سرت دیگه حرف الکی نزنی
_جدی میگم اگر کور بشم دیگه شکسته شدن و حال بد بابامو نمیبینم دیگه مجبور نیستم دنبال کار بگردم به در و دیوار بزنم بدهی و قسط های ناز بانو پس بدم دیگه کسی ازم انتظار نداره درس بخونم و دانشگاه برم
وسط حرف زدنم پرید دستم رو کشید
_چه خبرته معلوم هست چی میگی گریه زیادی به مغزت فشار آورده داری هزیون میگی
_نه اتفاقا همه حرفام درسته وعاقلانه س
_ترانه الان وسط کوچه میزنم باخاک یکسانت میکنم ها آخه دیونه اگر تو کور بشی که کاش بشی من ازدستت راحت بشم حاج صادق دق میکنه بعدشم فکر کردی اون فتنه میزاره تو بشینی گوشه اتاقت میگرده یه کاری پیدا میکنه که بتونی با کور بودنت هم انجامش بدی درضمن اگر کور شدی خودم میبرمت کلاس نابینایان ثبت نامت میکنم نمیشه که بی سواد باشی
یهوی خندیدم بامشت یه ضربه به کوله پشتی ش زدم
_خیلی مسخره ای از خیلی هم بیشتر
_من حاضرم مثل دلقک های سیرک بشم تو فقط بخندی
دوباره خنده م گرفت
_همینطورشم کافیه
قبل از اینکه در خونه رو باز کنم یاد پرونده های شقفت افتادم
باصدای حواست کجا گفتن پریسا از فکربیرون اومدم
_فردا میتونی یه کاری برام انجام بدی؟
_آره چکار؟
_میشه بری داخل اتاق بایگانی چند تا پرونده هست کارای ثبتشون انجام بدی بعد لیست چاپ کنی ببری تحویل خانم شفقت بدی بعدشم کلید اتاق رو به آقای فروغی بدی
ابروهاش رو بالا انداخت
_خودت چرا انجام نمیدی؟
_حوصله ندارم سرکار بیام
صداش رنگ تعجب گرفت
_مرخصی گرفتی به من نگفتی؟
_نه بابا نمیخوام بیام
_چرا چی شده؟
_هیچی نگران قسطم حوصله کار کردن ندارم
دست به سینه بهم خیره شد
_اولا من وارد قلمروی که فروغی گفتن فقط خانم نیکجو حق ورود داره نمیشم در ثانی کار هم نکنی باید بیایی سر کار قسط هم درست میشه یه کاریش میکنیم
نمیدونه امروز داخل شرکت چه اتفاقی افتاده بهش بگم ناراحت و عصبانی میشه باید یه فکر دیگه ای برای تحویل دادن کلید بکنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت191 گذر از طوفان✨ پریسا روی صورتم زوم کرد ابروهاش رو توی هم کش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت192
گذر از طوفان✨
ظرفهای شام رو شستم دستم رو خشک کردم
قبل از اینکه از آشپزخونه بیرون برم ناز بانو جلوم ظاهر شد
_ظرفها تموم شد ؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم وجوابش رو ندادم
_چیه بانگاهت آدم میخوری خوبه همش دوتا ظرف شستی
پوزخندی زدم به ظرف های چیده شده اشاره کردم
_ظرف های صبحانه و نهار وشام کلا دوتا !چقد عدد دو از نظر تو با عدد که به ما یاد دادن فرق میکنه
_طوری حرف میزنی انگار یه کوه رو جابجا کردی حواسم به نرگس باشه یا بشینم کارای خونه رو انجام بدم بجای غر زدن هم دوتا چایی برای منو حاجی بریز بیار
اخم کردم چند قدمی بهش نزدیک شدم
_کی کاری انجام دادی که الان بخوای انجام بدی یه بار بهانه بارداری داری یه بار مریضی یه بار بچه بغلته خسته نشدی از حرف وبهانه های الکی الانم نرگس بزار توی گهواره ش بعد بیا چای بریز
چشم هاش از شدت عصبانیت گرد شد قبل از اینکه حرفی بزنه از کنارش رد شدم و برگشتم داخل اتاقم
بالشت وپتوم رو وسط اتاق انداختم و دراز کشیدم وبه سقف خیره شدم
کاش امروز پرونده هارو درست میکردم صبح کلید رو میدادم به آژانس ببره در شرکت تحویلش بده
چرا این روزای پر از تنش برای من تموم نمیشه باید فردا به پریسا بگم دنبال یه کار دیگه بگردیم
کار جدید هم پیدا کنیم تا چهار روز دیگه حقوق به ما نمیده صارمی هم این هفته بخواد تا آخرماه رو حساب کنه نهایتا دو میلیون بهمون بده
چرا به هر دری میزنم باز نمیشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
در بند خودم گیرم، برگرد و رهایم کن
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
#داستانعبرتآموز
کم کم روز عقد فرا رسید.
و چشممو باز کردم دیدم بالای سرم قند میسابیدن
پرسیدن عروس خانم وکیلم
بار اول و دوم ونهایتا سوم
باز هم جواب ندادم....
با چشم غره پدرم مواجه شدم
و بلند گفتم: به درخواست واجبار پدر و مادرم بله
سکوت عجیبی جمع رو گرفته بود
پدرم عصبانی بود و چشماش وحشتناک شده بود.
صدای مهربون عاقد رو شنیدم که میگفت دخترم پدر و مادر هیچ وقت بد بچه شون رو نمیخوان...عقد اجباری جاری نمیشه
https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
گفتم: محمد
این لباس جدیدت خیلی بهت میاد..
گفت: لباس شهادته
گفتم: زده به سرت..؟!
گفت: میزنه ان شاء الله
چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش نا نداشت فقط آروم گفت: دیدی زد..؟!
شهید محمد مهدوی🕊🌹
قشنگترینسرگردونۍ چیه؟!
-هیمیونگلزارشھدابگردۍ
دنبالرفیقاۍشھیدت... :)
😭😭😭😭😭😭😭
#شهدا
۲۲اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامۍباد🌺
ایخواهران!
جهادِ شما حجاب شماست
و اثری که حجاب شما میتواند بر مردم بگذارد،
خون ما نمیتواند بگذارد!
#شهیدمحمدرضاشیخی
در قید غمام، خاطرِ آزاد کجایی...
تنگ است دلم، قوّتِ فریاد کجایی...
#حـــاج_قـاسـم...♥️
گفتم: محمد
این لباس جدیدت خیلی بهت میاد..
گفت: لباس شهادته
گفتم: زده به سرت..؟!
گفت: میزنه ان شاء الله
چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش نا نداشت فقط آروم گفت: دیدی زد..؟!
شهید محمد مهدوی🕊🌹