هدایت شده از دُرنـجف
ابوتراب را گفتند:
یا علی، ما فعلت حتّی تصیرَ عَلیّاً؟
چه کردی که علی شدی؟!
حضرت فرمودند:
إنّی کُنتُ بَوابّاً لِقَلبی
نگهبان دلم بودم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت848 گذر از طوفان✨ با صدای تک زنگ فروغی کوله پشتیم رو برداشتم آر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت849
گذر از طوفان✨
روسری رو تا کردم داخل پاکت گذاشتم فروغی در ماشین رو باز کرد روی صندلی نشست پلاستیکی که رو سمتم گرفت
_جگر برات گرفتم گفتم دوتا ساندویچ پیچ درست کنه یکیشم بده دوستت
_دستت درد نکنه ممنون
_نوش جانت
ماشین رو روشن کرد سمت مدرسه حرکت کرد
_نورا پنجشنبه رفتیم مطب بعدش بریم گوشواره هاتو عوض کنیم
_نه همین های که دارم خوبه دوستشون دارم
لبخندی زد
_نگفتم که بده دوباره یه طرحی انتخاب کن دوستش داشته باشی
روی صندلی جا بجا شدم
_این گوشواره هارو وقتی مامان و بابا رفتن برام بخرن خودمم همراهشون بودم یادگاریه اگر دیگه نشه ازشون استفاده کنم عوضش نمیکنم
مهربون نگاهی بهم انداخت
_پس باید ببرم قفلشو برات درست کنم
_ممنون
بعد از چند دقیقه سکوت گفت
_کاش مراسم عروسی طاهر اینا توام میشد بیایی
چشم هام از شنیدن حرفش گرد شد
_کجا بیام؟چه حرفی میزنی
خنده صدا داری کرد
_مگه عروسی دعوت بشی بری عجیبه؟
_آخه من چرا باید دعوت بشم جدیدأ اصلا فکر نمیکنی و حرف میزنی
دوباره خندید
_خب همه کارمندهای شرکت دعوت بشن توام دعوت میشی
_دعوتم بشه نمیام
با تعجب گفت
_عه چرا؟
کافی پام برسه توی مراسم فروغی هر طوری شده تا منو به خانواده ش نزدیک نکنه کوتاه نمیاد ،پیش خودش فکر کرده دعوت بشم میرم
_نورا خانم پرسیدم چرا؟
سرم رو بلند کردم
_چون میخوای منو به خانواده ت معرفی کنی
صدای خنده ش بلند شد
_ای نامرد باشه نوبت منم میرسه
آروم خندیدم
_ما که عروسی نداریم
به شوخی گفت
_عه باشه باشه
روبروی مدرسه توقف کرد کوله پشتیم رو با پلاستیک برداشتم در ماشین رو باز کردم
_ممنون بابت همه چی
مهربون بهم خیره شد
_خواهش میکنم
پیاده شدم
_خدا حافظ
_مواظب خودت باش بعد ازظهر میبینمت خدا نگهدار
لبخندی زدم در ماشین رو بستم با قدم های بلند وارد مدرسه شدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫