🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
farahmandAUD-20210812-WA0021.mp3
زمان:
حجم:
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت29🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
همین که گوشیم رو روشن کردم سیل عظیمی از پیامک و تماس از دست رفته روی صفحه گوشیم بالا اومد، قبل از اینکه مامان و سمیه بیان داخل هال تندتند همه رو حذف کردم، با دیدن اسم فربد که کلی پیام داده بود پیام ها رو باز کردم تا شب بعد از رفتن سمیه و پیام بخونمشون
شماره مازیار رو داخل گوشیم ذخیره کردم
داخل پوشه پیام ها رفتم و براش نوشتم
_این شماره جدیدمه فقط صبر کن تا خودم بهت پیام بدم الانم جواب نده
دکمه کنار گوشی رو فشار دادم و صفحه گوشی خاموش شد
سمیه با یه استکان چایی و خرما به سمتم اومد و کنارم نشست
_پریاجان ؟
_بله
_حالا که گوشیت رو بهت دادن مواظب باش دیگه هیچ کاری باعث پس گرفتن گوشی ازت نشه
از حرف سمیه جا خوردم و ناراحت گفتم:
_سمیه مگه من چه کار کردم؟
_هیچکاری نکردی عزیزم همینطور خواهرانه بهت گفتم، چایت رو با خرما میخوری یا قند؟
_یه دونه خرما
سمیه ظرف خرما رو سمتم گرفت
_بفرما
_دستت دردنکنه
چاییم رو با یه دونه خرمایی که برداشتم خوردم و به کمک مامان و سمیه میز شام رو چیدم
سمیه برای صدا زدن پیام به داخل راهرو رفت، قبل از اومدن پیام گوشیم رو برداشتم و سایلنتش کردم و روی میزعسلی گذاشتم
با اومدن پیام همگی دور میز جمع شدیم و بدون هیچ بحث و حرفی مشغول خوردن شام شدیم
پیام بعد از خوردن آخرین قاشق غذا لیوان دوغی که جلوی دستش بود رو خورد و صندلیش رو عقب کشید و رو به سمیه گفت:
_حیدری میخواد چند برگه و رسید برام بیاره میاد بالا شامت رو خوردی سریع بیا بالا یه چایی درست کنی، خونه مرتبه؟
_باشه چشم میز با مامان جمع کنم میام، بله مرتبه
_پریا جمع میکنه
از ذوق اینکه پیام مهمون داره و زود میرن بالا گفتم:
_سمیه خودم جمع می کنم
برای اینکه پیام بهم شک نکنه گفتم:
_داداش چایی مامان که تازه دم بگید بیاد پایین یا چایی بریز داخل فلاکس ببر بالا
_نه نمیخوام بیاد پایین
ایستاد و روبه سمیه گفت:
_سریع بیا بالا
از خونه بیرون رفت و سمیه بعد از خوردن شامش نگاهی به مامان انداخت
_مامان ببخشید اگر لازم نبود برم بالا خودم میز رو جمع می کردم
_برو دخترم پریا کمک میکنه جمع میکنم
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
farahmandAUD-20210812-WA0021.mp3
زمان:
حجم:
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از سبک و شعر سائل
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شور ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
فاطمه و معصومه ای بانو
قرار قلب ضامن آهو
انقدر خاطرتون عزیز
صحنت و جبریل میزنه جارو
از همین حرم دلم میره تا عرش خدا
رزق و روزیمو میدی خواهر امام رضا
دختر امام و خواهر امامی
بی بی جان عمه ی امام جوادی
فاطمه فاطمه حضرت معصومه (س)
مرقدت بانو جنت العلاست
حرمت مامن بی پناهاست
حرمت واسم عین مدینه است
خاک پاک تو تربت زهراست
امشب و بی بی بیا تو رومو نزن زمین
کربلا میخوام باشم بی بی روز اربعین
دلتنگم میدونی دلتنگ کربلا
برسونم بی بی به اون صحن و سرا
فاطمه فاطمه حضرت معصومه (س)
شعر و سبک از سائل حضرت زینب سلام الله علیها حسن رضا محمودی
#مکتبالحسن
@maktabol_hasan
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت30🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
بعد از رفتن سمیه از ذوق اینکه زود تر به اتاقم برگردم با سرعت وسایل روی میز رو جمع کردم و ظرفا رو داخل سینک ظرفشویی گذاشتم، مامان به داخل آشپزخونه اومد
_برو درست رو بخون، اگرم درس نداری استراحت کن زودتر هم بخواب فردا صبح برای بیدار شدن اذیت نشی، خودم ظرفا رو میشورم
از خدا خواسته لبخندی زدم و از آشپزخونه بیرون اومدم، گوشیم رو از روی میزعسلی برداشتم وبه اتاقم رفتم
پوشه پیام ها رو باز کردم، با دیدن اسم فربد روی اسمش زدم، آخرین پیام رو باز کردم
_پریا کجایی چرا خاموشی تا پیامم رو دیدی باهام تماس بگیر
یعنی چه کارم داره؟ زنگ بهش بزنم ببینم چی شده، شاید اتفاقی افتاده و من بی خبر باشم
روی شماره فربد زدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
بعد از خوردن چند بوق صدای ناراحت و عصبانی فربد توی گوشم پیچید
_چه عجب پریا خانم تو آسمونا دنبالت میکشتم رو زمین پیدات کردم، معلوم هست کجایی؟ گوشیت چرا این چند وقت خاموش بود؟
با پایین ترین صدا گفتم:
_فربد بهت سلام کردن یاد ندادن، بعدشم با وضعی که اون روز پیش اومد انتظار داشتی چطوری گوشی من روشن باشه، یا فکر کردی پیام به خاطر کوه اومدنم گوشی آیفون برام کادو خریده؟
نابغه گوشیم رو گرفتن، الانم شانس آوردم پس داد، حالا چی شده هزارتا پیام فرستادی و زنگ زدی؟
_اولا نگران حالت بودم، بعدشم دلم برات تنگ شده بود، حالا کی میتونی بیایی بیرون ببینمت؟
فربد چه خوش خیاله، فکر کرده با این اتفاق هایی که افتاده من میتونم برم بیرون
_من دیگه مثل قبل نمیتونم بیام بیرون
با صدای پریا گفتن مامان با صدای آ روم گفتم:
_فربد چند دقیقه دیگه بهت زنگ میزنم...
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
💓 نبض دنیا...
🦋 معصومه که باشی، عصمت از دستانت میچکد و عطر فاطمه دامنت را پُر میکند.
بانویی همین حوالی طلوع میکند تا آفتابِ همیشگی قم شود.
«او» با نگاهش ما را برای شفاعت میخواند و نبض دنیا را در آخرالزّمان تنظیم میکند.
🦋 السَّلام عَلیکِ یا بنت رسول الله
🌺 #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
#روز_دختر
#همه_خادم_الرضاییم
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت47🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
لباسی که مامان و سمیه برام آماده کرده بودن رو با اعصبانیت از روی تخت برداشتم داخل کمد آویزونش کردم تونیک گلبهی رنگم رو از روی رگال برداشتم سمت آینه چرخیدم
همین رو میپوشم حالا که اینا دارن بامن لج میکنن بجای من تصمیم میگیرن من هم بلدم چکار کنم یه کاری کنم پسره دمش رو بزاره روی کوله ش بره دیگه این طرف ها آفتابی نشه
تونیک وجوراب شلواریم روپوشیدم مشغول آرایش کردن شدنم
توجه ای به باز شدن در اتاق نکردم زیرچشمی ازداخل آینه نگاهی به مامان که با اخم نگاهم میکرد انداختم
_پریا مگه من نگفتم بهت لباسی که روی تختت گذاشتم بپوش چرا این تونیک روپوشیدی میخوای آبرومون روببری
پیام هم باشنیدن صدای مامان به اتاقم اومد ابروهاش توی هم رفت
طلبکار سمتشون چرخیدم
_چکار کردم که باعث رفتن آبرومیشه؟این خانواده باید خود واقعی من روببینن نه اون پریای که باب میل شماست
_یه بار دیگه با صدای بلند بامامان حرف بزنی یه طوری میزنم تودهنت تاچند ماه حسرت حرف زدن برات آرزو بشه
_مادر ولش کن درست میگه این خانواده باید پریا واقعی ببینن که باچشم باز انتخاب کنن بعدأ نگن اون دختری که مادیدیم وانتخاب کردم باالان زمین تاآسمون فرق داره واختلاف بشه بینشون
یه کاری کنم از اومدنشون پشیمان بشن تا بفهمید وقتی من نمیخوام بگید نیان
بخاطر اینکه حرص پیام رودربیارم باخونسردی کامل شامم روخوردم بشقابم بر نداشتم صندلی روعقب دادم از روش بلند شدم به اتاقم رفتم
باصدای زنگ آیفون ازپنجره نگاهی به داخل کوچه انداختم
گل وشیرینی دستت گرفتی اومدی خواستگاری فکر کردی با جواب مثبت برمیگردی خونه آخی نمیدونه قرار چی پیش بیاد براش
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂