یا اباعبدالله
«اول صبح»
پس از گفتن یک
بسم الله...
از دل و جان
تو بگو
«حسین اباعبدالله»
#السلام_علیک_یااباعبداللهــــ【ع】✋
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از دُرنـجف
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالروز_شهادت_شهیدمدافعحرم
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدمحمود_رضا_بیضایی...🌷🕊
📜 بخشی از #وصیت_نامه
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً
سلام سلام شبتون بخیر😊
حالتون چطوره؟
عزیزان سوال هاتون برای ادمین بفرستید شات پیام ها رو میفرسته جواب میدم
@Karbala15
منتظرتونم🌸
سوال های تکراری خیلییییییی زیاده😅 در جواب سوال همه دوستان جواب کلی میفرستم
که کانال خیلی شلوغ نشه بقیه دوستان اذیت نشن ☺️
دوستان پرسیدید نورا یا ترانه؟؟
عزیزان قبلا هم جواب دادم دوتا اسم داره شناسنامه ش نورا و داخل خونه ترانه صداش میکنن
سوال بعدی پرسیدید اسم شخصیت ها اصلی ؟
نه دوستان اسم های اصلیشون فرق داره
برای پارت گذاری خیلییییی پیام فرستادید🤦♀😅
عزیزانی که از زمان رمان حامی من عضو کانال هستن با شرایط کانال آشنا هستن
روزهای تعطیل و شهادت و وفات اهل بیت پارت گذاری نداریم
خیلی از دوستان پیشنهاد دادن در ولادت ها پارت عیدی بفرستم و یا جبرانی روزهای شهادت ارسال بشه
ان شاءالله شرایطش رو داشته باشم حتما ارسال میکنم 😊
ممنون از عزیزانی که با پیام های قشنگشون بهم انرژی دادن 😍☺️ولی حیف نمیشه همه پیام ها رو ارسال کنم ببخشید🙏
حالا من سوال بپرسم
سوال اول🥰
دوست دارید هرماه مثل امشب سوال بپرسید جواب بدم؟یانه؟
سوال دوم🙈
اگر هرچند وقت یکبار کانالی رو معرفی کنم عضو میشید ببینید اون کانال چطوره یانه؟
منتظر جواب های قشنگتون هستم 👇👇
ساعت از۲۲هم گذشت😅۲۳
@Karbala15
نمیدونم از جواب ها راضی بودید یانه😊 ممنون که همراهم هستید 😍تشکر بابت وقتی که گذاشتید سوال بپرسید و جواب ها رو خوندید☺️
التماس دعا از همه عزیزان🙏
دوستان تا فردا شب پیام ها رو داخل کانال نگه میدارم بعد پاکشون میکنم که کانال شلوغ نشه 😅
شبتون بخیر✋🌸
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
یا اباعبدالله
«اول صبح»
پس از گفتن یک
بسم الله...
از دل و جان
تو بگو
«حسین اباعبدالله»
#السلام_علیک_یااباعبداللهــــ【ع】✋
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت651 گذر از طوفان✨ به خاطرنزدیک بودن فروغی تمرکزم رو از دست دا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت652
گذر از طوفان✨
بعد از تموم شدن توضیحاتش دست به سینه به صندلی تکیه داد و گفت
_خب خانم با استعداد شروع کن ببینم چکار میکنی
از تعریفش به وجد اومدم و لبخندی روی لبم نشست خودکار رو روی میز گذاشتم دستم رو روی موس گذاشتم و مشغول به کار شدم همه مراحلی که گفته بود رو انجام دادم و تیک تایید رو زدم
سرش رو سمتم چرخوند با لحن تحسین بر انگیزی گفت
_ماشاءالله به حافظه ت عالی بود یادگیریت ستودنیه یه طوری اصل مطلب رو متوجه میشی و جواب میدی اگر ساعت ها برات وقت بزارم و توضیح بدم خسته نمیشم
ذوق زده نگاهی به صفحه سیستم انداختم
_ممنونم
_من باید تشکر کنم، از وقتی پاتو گذاشتی داخل شرکت شاه کلید حل شدن همه چی شدی
_شما لطف دارید من هرکاری که یاد گرفتم انجام دادم
لبخندی زد همین مهم ترین گزینه س شاید باورت نشه ولی برای بعضی از کارمندها چند بار یه موضوع رو توضیح دادیم اصلا یاد نگرفتن دیگه بیخیال شدیم، خودم یا آقای امیری یا داداش انجامش داده
البته خانم خجسته و خانم ملک هم باهوش هستن
آروم خندیدم
_خوبه باز از چند نفرمون راضی هستید
سرش رو تاییدی تکون داد
_آره حداقل کمتر حرص و جوش میخورم
از روی صندلی بلند شد و آروم تر از قبل گفت
_سکه هات رو دیروز آوردم شرکت هر وقت اومدی ببریشون
با حرفش فکرم رفت پیش دوتا جعبه سفید قشنگی که توی کشو بود
نگاهی به جلوی در انداختم و با احتیاط و صدای پایین گفتم
_من که گفتم سکه نمیخوام مال شماست
_نه برای من نیست یه حق و دینی که باید بدمش اگر نمیتونی ببریش خونه بزارمش کنار وسایلت داخل کمد
نفسم رو بیرون فرستادم
_هیچ دینی گردن شما نیست تا الانشم لطف کردید
با ضربه ای که به در خورد نگاه هر دوتامون سمت در رفت
پریسا داخل اومد و سلام کرد و جواب گرفت
کلافه گفت
_آقای فروغی میشه یه سوال بپرسم
_بله بفرمایید
_کارمندهای شرکت بالا و پایین بابت چی حقوق میگیرن؟
فروغی متعجب گفت
_چطور مگه چی شده؟
_من وخانم ملک یه ساعته داریم برنامه ای جدیدی که گفتید برای ثبت فایل ها استفاده بشه رو توضیح میدیم خانم شفقت میگه من کاری با ثبتی ها ندارم اگر میخوان با برنامه قبلی انجام میدم وگرنه کسی دیگه انجام بده
اینطوری خانم ملک یه کار دیگه م باید انجام بدن خدارو خوش نمیاد بخاطر اضافه کار انقد اذیت بشن
فروغی چند قدمی جلو رفت
_یعنی چی که انجام نمیدن ممنون که اطلاع دادید الان پیگیری میکنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت652 گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن توضیحاتش دست به سینه به صندل
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت653
گذر از طوفان✨
صدای زنگ آخر به صدا در اومد کوله پشتی هامون رو برداشتیم بعد از بیرون رفتن خانم پارسا از کلاس بیرون رفتیم
پریسا سمت آبخوری رفت کمی آب خورد و دست و صورتش رو شست با قدم های بلند سمت در خروج اومد
_تشنه ت نیست؟
_نه ،بریم خانم خزایی رسیده
_چه وقت شناسه
_اره زودتر میاد که دیر نرسیم
سوار ماشین شدیم با خانم خزایی احوال پرسی کردیم به محض اینکه خانم خزایی حرکت کرد سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم و خواب رفتم
با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم
دستم رو روی گردنم گذاشتم
پریسا به شوخی گفت
_از فردا باید یه بالشت بیارم بزارم داخل ماشین
خانم خزایی خنده صدا داری کرد و گفت
_ساعت خواب
لبخندی زدم وخواب آلود گفتم
_ممنون
خداحافظی کردیم و پیاده شدیم پریسا دستش رو روی شونه ش گذاشت
یه آب به دست و صورتت بزن خواب از سرت بپره بعدش شونه منو ماشاژ بده
_وسایل سنگین برداشتی؟
_نه سر یه آدم خوابالو روش بوده
آروم خندیدم
_ببخشید
_بزار فکر کنم ببینم میشه ببخشم
پله ها رو بالا رفتیم جلوی در شرکت با فروغی روبرو شدیم سلام کردیم
نگاهش رنگ نگرانی گرفت و جوابمون رو داد داخل رفت پریسا آروم گفت
_فروغی هم با دیدنت متوجه شد داری غش میکنی
_انقد صورتم بهم ریخته س؟
_باید خودتو توی آینه ببینی
در رو بست دستش رو دراز کرد کوله پشتیم رو از روی شونه م برداشت
_برو صورتتو بشور منم زنگ بزنم نهار سفارش بدم
سرم رو تکون دادم و سمت سرویس رفتم
نگاهی به آینه انداختم
_چند روزه خوب نخوابیدم بایدم رنگ صورتم بی روح بشه
شیر آب رو باز کردم چند مشت آب بصورتم زدم
با لرزش گوشیم چشم هام رو باز کردم
گوشی رو از جیب مانتوم بیرون آوردم
آستین مانتوم رو روی چشم هام کشیدم و نگاهی به صفحه انداختم شماره فروغی باعث شد نگاهم سمت در بره با قدم های بلند خودم رو به در رسوندم و قفلش رو چرخوندم برگشتم سمت روشویی
انگشتم رو روی صفحه کشیدم
_الو
صدای نگران فروغی پخش شد
_نورا خوبی؟
_بله
_پس چرا انقد بی حال هستی؟دیدمت دلشوره گرفتم یه قدم برداری بی افتی
_چند روزه درگیر کارهای بیمارستان هستم دیشبم پیش بابا بودم و صبح هم مدرسه
_با این حال و خستگی چرا اومدی سرکار می رفتی خونه استراحت میکردی
_حالم خوبه چرا نیام
نفس کلافه ای کشید
_نهار خوردی؟
_نه فعلا، میخوایم سفارش بدیم
فعلا شروع به کار نکن نهارتو بخور بعد
مکثی کرد وگفت
_داروهای که دکتر نوشت رو خریدی؟
دستم رو بلند کردم و آروم به پیشونیم زدم
_نه برگشت سر راه میخرم
زیر لب غر غر کنان گفت
_چند روزه هی امروز و فردا میکنی بازم یادت رفت
برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم
_آقای فروغی تا خانم خجسته نگران نشدن برم
_باشه فعلا
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر