شـــهــیــدانـــه🌱
🌸✨🌸✨🌸🌸✨🌸🌸✨🌸 ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت700 گذر از طوفان✨ _شما اصلا به آبروی من فکر نمیکنید رو چه حسابی بلند ش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت701
گذر از طوفان✨
از دیدن دست خونیش ترسم بیشتر شد و وحشت زده شدم دوباره دستش رو روی میز عسلی گذاشت و سینی و استکان های که روی میز بود رو وسط هال پرت کرد
بین گریه و هق هقم جیغ خفه ای کشیدم
باچشم قطره های خونی که روی زمین ریخته شده بود رو دنبال کردم به دست زخمیش که شدت خون ریزیش بیشتر شده بود رسیدم
ناخواسته صدای هق هق گریه م بلند شد و توانای کنترل کردنش رو نداشتم
چرا گلدان روشکست کاش من رو میزد ولی دستش اینطور نمیشد با این وضع خونریزی دستش حالش بد بشه نمیتونم کاری بکنم
دستم رو روی صورت خیس در اشکم کشیدم با صدای خیلی ضعیفی گفتم
_ازدستتون داره خون میره
اهمیتی به صدام نداد
چرا دستش رو نگاه نمیکنه حتما صدام رو نشنیده
با ترس قدمی به سمتش رفتم بی جرأت گفتم
_آقای فروغی؟
جلوتر رفتم با صدای ضعیف تری گفتم
_آقای فروغی
آب دهنم که خشک شده بود رو بزور قورت دادم
_آقا طاها خون دستتون داره روی فرش میریزه
نگاهی به دست زخمیش انداخت دست دیگه ش رو بلند کرد زیر دستش گذاشت
بینیم رو بالا کشیدم آستین مانتوم رو روی صورتم کشیدم
باید با یه چیزی دستش رو پانسمان کنم جلوی خونریزش گرفته بشه
پاهام که انگار خشک شده بودن و به فرش چسبیده بودن رو بزور از روی زمین برداشتم جعبه دستمال کاغذی رو برداشتم چند برگ بیرون کشیدم سمتش گرفتم به دستم که دراز شده بود توجهی نکرد آروم دستمال ها رو روی زخم دستش گذاشتم
نگاه دلخور و عصبیش بین صورتم و دستم که روی دستش بود جابجا شد دستش رو روی دستمال کاغذی که روی زخمش بود گذاشت بلندشم سمت آشپزخونه رفتم
جعبه کمک های اولیه رو قبلا دیدم الان چرا یادم نمیاد کجاست
دست از پا دراز تر از آشپزخونه بیرون رفتم
باید یه پارچه یا دستمال پیدا کنم ،سمت اتاق رفتم در باز کردم و داخل رفتم نگاهی به کل اتاق انداختم
اینجا که فقط کتاب و جزوه به چشم میاد سمت کمد رفتم درش رو باز کردم چند باری لباس ها رو باچشم رصد کردم چشمم به پاکتی که لباس های که برای محضر رفتن برام خریده بود افتاد دستم رو دراز کردم و پاکت رو برداشتم و بازش کردم روسری داخلش رو بیرون آوردم از اتاق بیرون رفتم آروم از کنارش ردشدم داخل آشپزخونه رفتم وچاقوی رو از داخل کشو کابینت برداشتم روی لبه روسری گذاشتم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
#السلام_علے_العشـق ❤️
صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است
ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است
#صبحتون_حسینی🌿
هدایت شده از دُرنـجف
حکمت 150 بخش اول.mp3
15.98M
📌#صـــــــبحانه_با_معـــــــــــــرفت
📒با موضوع: #حکمت۱۵۰ بخش اول
📆 ۱۳ آذر ۱۴۰۲
🎤 با سخنرانی:
#حجت_الاسلام_مهدوی_ارفع
#نهج_البلاغه
#صبحانه_با_معرفت
#حکمت150 بخش اول
❇️روزانه 15 دقیقه از کلام امیر لذت ببریم و دیگران را نیز دعوت کنیم تا در ثوابش شریک شویم.🌺
👇👇لیـــــــــنک دعوت 👇
📤 https://eitaa.com/mahdavi_arfae
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت701 گذر از طوفان✨ از دیدن دست خونیش ترسم بیشتر شد و وحشت زده
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت702
گذر از طوفان✨
نگاهش روی دستم و چاقو ثابت موند باصدای گرفته و عصبانی گفت
_میخوای چکار کنی؟
سربه زیر گفتم
_میخوام روسری رو پاره کنم زخم دستتون ببندم
_برش دار جعبه وسایل پانسمان داخل کشو کمد توی اتاقه
چاقو رو روی اپن گذاشتم روسری رو برداشتم برگشتم داخل اتاق
روسری رو توی جعبه انداختم کشو رو کشیدم جعبه سفیدی که وسایل داخلش واضح دیده میشد رو برداشتم کشو رو بستم برگشتم داخل هال با کمی فاصله روی دو زانو کنارش نشستم دستم رو روی اشک های صورتم کشیدم که تاری جلوی چشم هام کنار بره در جعبه رو باز کردم
گاز و باند رو برداشتم دستم رو آروم روی دستمال کاغذی روی دست فروغی گذاشتم دستمال رو برداشتم دیدن زخمش حالم رو بد کرد لحظه ای چشم هام رو بستم با بغض توی گلوم گفتم
_فکر کنم بهتره اول دستتون بشورید بعد پانسمانش کنم بدون اینکه نگاهم کنه دستش دیگه ش رو روی زمین گذاشته وبلند شد وسمت سرویس رفت
به وسایل داخل جعبه خیره شدم
هیچ کدوم از اینا برای قطع یا کم شدن خونریزی به درد نمیخوره توی فکر زمانی که دست یا پام توی بچگی زخم میشد رفتم یاد کاری که مامان برای زودتر خوب شدن زخم هام میکرد افتادم وسط گریه و سرد درد شدیدم
لبخند تلخی روی لبم نشست
مامان همیشه چایی و زرد چوبه و قند رو باهمدیگه آسیاب میکرد و روی زخم میذاشت جای زخم رو خوب میکرد و به سرعت نور جلوی خونریزی رو میگرفت
صدای بسته شدن در سرویس از فکر بیرونم آورد
بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم مستقیم به طرف کابینتی که وسایل مورد نیاز داخلش بود رفتم درش رو باز کردم قند و چایی وزرد چوبه رو بیرون آوردم گوشت کوب رو از داخل کشو بیرون آوردم موادی که میخواستم رو درست کردم داخل کاسه ریختم برش داشتم از آشپزخونه بیرون رفتم
روبروش نشستم چند برگه دستمال کاغذی اد داخل جعبه بیرون کشیدم دوباره روی زخم دستش گذاشتم سریع دستم رو برداشتم همزمان با ریختن پودر روی دستش چشم هاش رو جمع کرد
باصدای خیلی ضعیفی گفتم
_چند لحظه تحمل کنید سوزش دستتون خوب میشه
دستم رو دراز کردم گاز رو برداشتم از داخل جلدش بیرونش آوردم روی زخمش گذاشتم
باند رو برداشتم آروم دور دستش پیچیدم
دستم رو از روی دستش برداشتم وسایلی که روی زمین بود رو برداشتم
چند نفس کلافه کشید باصدای گرفته ای که بخاطر فریاد ها وفشار روحیش بود دلخور گفت
_بشین یه حرف های هست باید بهت بگم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت702 گذر از طوفان✨ نگاهش روی دستم و چاقو ثابت موند باصدای گرفته و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت703
گذر از طوفان✨
وسایل رو روی زمین گذاشتم چشمم روشون خیره موند
_یه طوری زوم کردی روشون برشون دار زود بیاد
زیرلب جواب دادم
_باشه
وسایل رو برداشتم هرکدوم رو سر جاشون گذاشتم کاغذ جلد باند و دستمال وشسیشه های شکسته شده روی زمین رو داخل سطل زباله انداختم و برگشتم داخل هال با فاصله زیادی ازش نشستم
بلند شد سمت مبلها رفت روی مبل تک نفره ای نشست به مبل روبروش اشاره کرد
_بلند شو بشین اونجا
دلم نمیخواست با فاصله ای کمی ازش بشینم ولی جرأت مخالفت کردن هم نداشتم
بلند شدم و روی مبل نشسته
بعد چند دقیقه سکوت نفس عمیقی کشید
باهمون لحن دلخور و عصبانیش شروع به حرف زدن کرد
_این چند وقت خیلی تلاش کردم به هر قیمتی شده مواظبت باشم و هواتو داشته باشم چشم هام رو روی خیلی از رفتار و لجبازی هات بستم سعی کردم نادیده بگیرم خیلی جاها خودمو کنترل کردم عصبانی نشم ولی امروز دیگه نتونستم یه کاری کردی که انگار عمدی بود
باحرف آخرش دوباره بغض به گلوم حمله ور شد آروم لب وپر بغض لب زدم
_بخدا عمدی نبود
دستش رو به نشانه سکوت بالا آورد
_هیچ توجیهی رو نمیپذیرم ،چون چند بار گفتم بهت آشپزخونه نرو ولی رفتی ،یه دختر چرا باید تا اون ساعت شب بیرون باشه؟
اگر اتفاقی برات می افت کی مقصر میشد ؟ با چه جرأتی رفتی آشپزخونه مزاحمت پرویزی و عطایی یادت رفت
اگر دوباره سر راهتون سبز میشدن میخواستید چکار کنید دیشب هزار تا فکر خیال کردم تا صبح کل خونه رو باقدم زدن متر کردم بعد میگی بفکر آبروت نیستم اگر دنبال آبرو ریزی بودم امروز اون پسره بی غیرتی میخواست بهت شماره بده رو میگرفتم زیر چک و لگد تابفهمه مزاحم ناموس مردم نشه ولی بخاطر اینکه استرس نگیری و کار به شکایت کردن نرسه گذاشتم فرار کنه اگر عقدمون علنی بود و بخاطر ترس تو نبود حالشو میگرفتم
بعد اتفاقی بی افته کی مقصره ها؟
سکوتم رو که دید گفت
_سوالام جواب ندارن؟
_خودم مقصر بودم
_نخیر نورا خانم مقصر میشه طاها فروغی میدونی چرا؟چون قول دادم مواظبت باشم به بابات قول دادم ولی حاجی که خبر نداره دخترش به حرف کسی که توجه نمیکنه منم
بین حرفاش گفتم
_نه بخدا اینطوری نیست
_قسم نخور الانم نه حالم خوبه نه حوصله درس اخلاق دادن دارم
اینارو گفتم که بهت بگم از این لحظه و ثانیه به بعد حرف حرف منه شوخی هم باهات ندارم و هیچ بخشیدنی هم توی کار نیست فعلا اجازه ت دست منه میتونم اجازه ندم کجا ها نری چکار نکنی
اگر میتونی تا پایان درمان حاجی بجز چشم و حرف گوش دادن چیز دیگه ای نگی خوب خوبه و مشکلی نیست
چون شرعا و قانونا الان زن منی پس باید روی حرفم حرف نزنی،
چند ثانیه سکوت کرد به چشم هام خیره شد
_ حتی اگر خواستهای ازت داشته باشم
بدون اینکه نگاه ممتدش رو از روم برداره ادامه داد
ولی اگر قرار مثل دیشب عذابم بدی و روی اعصابم باشی همین فردا میرم پیش حاجی میگم دیگه هیچ وظیفه ای در قبال دخترت ندارم و دلیلشم میگم حالا تصمیم با خودته همین امروزم باید جواب بدی که برم به حاجی بگم همه چی تموم بشه یا نه تا خوب شدن حاجی حرف حرف من باشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
#صدقهاولماهقمریفراموشنشه
دوستانی که واریز میزنن بگن برای بدهی این بنده خداست یا قربانی اول ماه
عزیزان فیلم و عکس های داخل بنر برای مادریه که بی سرپرسته مریضی قلبی دارن و فشارخون و کسی رو نداره اگر عکس ها رو ببینید دست راستشم دو انگشت ندارن برای رهن خونه ش که دور ترین منطقه شهره ۴۰میلیون قرض گرفته شده حتی یخچال هم مال خودش نیست امانت دستش دادن برای این خونه ۷۰میلیون رهن و ماهی ۱۵۰۰میلیون کرایه میدن که کارت کمیته امداد و یارانه برای کرایه به صاحب خونه دادن
حتی برای خرج زندگی هم کم میاره
عزیزان
از#پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
به#نیتسلامتیفرجامامزمانعجسلامتیخانوادهتون#بهنیتامواتتونکمک کنید یا صدقه بدید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
#صدقهاولماهقمریفراموشنشه دوستانی که واریز میزنن بگن برای بدهی این بنده خداست یا قربانی اول ماه
عزیزان فعلا برای این مادر۲۵میلیون جمع شده۱۵میلیون دیگه کمه
اگر هر عزیزی در توانش هست بنر برای اطرافیانش بفرسته بتونیم توی این ایام دلش رو شاد کنیم
هدایت شده از دُرنـجف
26.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{﷽}•
🔸ذکر سجدههای امام سجاد(ع) چه بود؟!
👈 این ذکر را یاد بگیریم و روزی ده مرتبه بگوییم:
📿 لا إله إلاّ اللّه حقّاً حقّاً ، لا إله إلاّ اللّه تعبّداً و رقّاً ، لا إله إلاّ اللّه ايماناً و صدقاً
💐 ویژه ولادت امام سجاد(ع)
#سخنرانی-#استاد_انصاریان
شـــهــیــدانـــه🌱
عزیزان فیلم و عکس های داخل بنر برای مادریه که بی سرپرسته مریضی قلبی دارن و فشارخون و کسی رو نداره اگ
عزیزان از پنج هزار تا هرچقد در توانتونه کمک کنید یا صدقه بدید بتونیم گره از کار این بنده خدا باز کنیم
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
چراغ هارو به نیت اهل بیت روشن کنید🙏
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت703 گذر از طوفان✨ وسایل رو روی زمین گذاشتم چشمم روشون خیره موند
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت704
گذر از طوفان✨
با دست راستش کیفهای روی میز رو برداشت سمت اتاق رفت به محض داخل رفتنش دستم رو روی دست چپم گذاشتم و شروع به ماساژ دادن دستم کردم صورتم از شدت دردی که داشتم جمع شد و چند لحظه ای چشم هام رو بستم با قرار گرفتن دستی روی بازوم چشم هام رو باز کردم با دست فروغی روبروشدم
روبروم وایساد با چشم های ناراحتش به چشم هام خیره شد با صدای گرفته و شرمنده ای گفت
_خیلی درد داری؟
سرم رو پایین انداختم که از زیر نگاهش فرار کنم و جوابش رو ندادم
دستش رو برداشت سمت دست راستم آوردم دستم رو گرفت و آروم کشید
_بلند شو ببرمت دکتر
آروم لب زدم
_دکتر نمیخوام نشکسته که
وسط حرفم پرید با همون لحن شرمنده ش گفت
_الهی دستم بشکنه تا حالا آزارم به یه مورچه نرسیده دیشب خیلی عصبانی بودم ولی تا صبح آروم تر شدم اگر باهام کل کل نمیکردی
نه به بازوی تو میزدم نه اینطوری به دستم که امانته ضربه میزدم
پر بغض ادامه دادم
_هرکی عصبانیتون کنه میزنید خودتون ناقص میکنید؟
با دستش اشک های روی صورتم رو پاک کرد دستش رو زیر چونه م گذاشت و سرم رو بالا آورد به چشم هام زل زد
_نه بجان تو
نگاهم رو به دیوار روبرو دادم ناراحت و شاکی گفتم
_اگر رگ دستتون آسیب میدید بدبخت میشدم خانواده تون بیچاره م میکردن تازه الانم با این دست نمیشه بیاید شرکت
لبخند کم رنگی گوشه لبش نشست
_اولا کسی نمیدونه چی شده و پیش من بودی بعدشم هرچی میشد خودم تنها خونه بودم درضمن خانواده من آدم خوار نیستن ها،با همین دست هم میام شرکت
_به آقا طیب چی میخواید بگید؟اگر بفهمه چی؟
_جواب داداش رو یه کاریش میکنم نمیدونم اون دنیا چی باید جواب خدا رو بدم
پاشو صورتتو بشور با این چشم های قرمز هم نمیبرمت شرکت ماشین دورتر پارک میکنم پوشه رو بدم داداش خودم میرسونت خونه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قولِ نیما_یوشیج :
" کسی سوال میکند به خاطر چه زندهای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم ..
-آقای اباعبدالله : )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قولِ نیما_یوشیج :
" کسی سوال میکند به خاطر چه زندهای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم ..
-آقای اباعبدالله : )
هدایت شده از حضرت مادر
‹ یا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا،اِرْجع ›
ای کسی که وصال ما را ترک کردهای، برگرد.
در ماهِ تولدش هیچ شهادتی نیست و در ماهِ شهادتش هیچ تولدی!
حسین علیه السلام ملاکِ شادی و غم است
یه جایی تو قرآن میخونیم:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ
انگار خدا در گوشت میگه:
خدات منم ، بی خیال بقیه...
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
#السلام_علے_العشـق ❤️
صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است
ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است
#صبحتون_حسینی🌿