eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
از صبح تا شب پای دوربین نشستم.‌نرگس توی خونه تنها بود و فقط دو بار به خودم زنگ زد. گفتم حتما روز بعد دستش رو میشه بهش گفتم کارم طول کشید نمیام. روز دوم تلفن خونه رو برداشت وزنگ زد به یکی گفت بیا تنهام محسن نمیاد. خون، خونم رو میخورد. منتظر بودم کسی بیاد خونه تا زنگ بزنم پلیس و مچ هر دوشون رو بگیرم.‌ نرگس به اتاق خواب رفت و لباس مرتبی پوشید. چایی دم‌کرد و میوه ها توی ظرف چید. شیرینی هم گذاشت دلم‌میخواست همین الان برم و با دست های خودم خفه‌ش کنم. صدای زنگ خونه بلند شد. بدون اینکه بپرسه کیه دکمه‌ی آیفون رو زد و در رو باز کرد. دیگه دلم نمیخواست به صفحه‌ی مانیتورم‌ نگاه کنم. با چشم‌های پر اشک و عصبی خیره‌ی صفحه‌موندم تا ببینم‌ اونی که به خاطرش بهم خیانت کرده کیه که در باز شد و نرگس با خوشرویی شخصی که اصلا باورم نمیشد اون باشه رو به داخل تعارف کرد. ناباورانه به مانیتور نگاه کردم https://eitaa.com/joinchat/1520828567C964a95438a
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت838 گذر از طوفان✨ پریسا با تعداد زیادی پرونده که روی دستش بود و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ به محض بیرون رفتن فروغی دوباره خنده م گرفت پریسا بهم محکم گفت _کوفت چرا میخندی _فکر کنم امیری هنوز از قضیه سوختن پاش ناراحته بعدشم که شد دعوا و دلخوری بخاطر کارها اومدی پایین الانم نمیتونه برت گردونه بالا قاطی کرده چند لحظه ای توی فکر کرد _سوختن پای امیری؟چرا یادم نمیاد؟مگه گفته برگردم بالا؟ _همون روزی که عمو کریم دیر اومده بود و الهام هم اگر اشتباه نکنم گفتی داشته با تلفن حرف میزده صداشون میکنه تا میری میگی دارن کار انجام میدن میگه بهشون بگید کارشون تموم شد یه چایی برام بیارن تو چایی میبری اولش تعجب میکنه بعد تا میایی بیرون صدای آخ سوختم گفتنش بلند میشه خنده ش گرفت و سرش رو تکون داد _آره آره یادم افتاد مرد گنده بلند شده بود از روی صندلی داخل سالن رو ببینم دستش خورده بود به استکان چایی ریخته بود روی پاش همه رو ترسوند فکر کردن حالا چی شده صدای خنده هر دوتامون بلند شد سمت صندلیش رفت و نشست _ترانه گفتی امیر گفته من برگردم بالا؟به کی گفته؟ _آره به فروغی زنگ زده اونم گفته نه _ایول بهش ،پس امروز برای همین داشت منفجر میشد _ولی بعید میدونم کوتاه بیاد چند باره داره میگه اگر کارمند بالاست چرا پایین کارهاشو انجام میده _بع فروغی میگم بهش کلا دیگه نمیخوام برم بالا کارمند پایین میشم _نه فعلا حرفی نزنی ها صبرکن فروغی خودش بگه بعد حالا میگه نیکجو چقد فضوله سریع رفت حرفی که زدم رو به خجسته گفت _باشه حواسم هست _پرونده هارو دیدم خواستم بزنم توی سر خودم،توی دلم گفتم وای خدایا چقد کار برای پریسا جمع شده خنده صدا داری کرد _اگر کار بود عمرأ همه رو باهم نمی آوردم میگفتم هفته ای چند پرونده نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
farahmandAUD-20210812-WA0021.mp3
زمان: حجم: 1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت839 گذر از طوفان✨ به محض بیرون رفتن فروغی دوباره خنده م گرفت پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ باصدای زنگ گوشی چشم هام رو باز کردم گوشیم رو از کنار بالشتم برداشتم خمیازه ای کشیدم با دیدن شماره فروغی تماس رو وصل کردم _الو _سلام خوبی‌؟هنوز بیدار نشدی _سلام ممنون،نه مگه نگفتی ساعت دو نیم میایی هنوز که یک ونیمه ،چند دقیقه هم نخوابیدم _مگه ساعت یازده برنگشتی خونه؟ _چرا ولی نیلو صبحانه نخورده بود چایی درست کردم ونهار د،تا چند دقیقه پیش بیدار بودم _مگه مامانش برنگشته؟ تا ساعت یازده این بچه گرسنه مونده واقعاکه، خوب شد کلاس ساعت آخررو تعطیل شدی -خونه نبود _‌‌بلند شو آماده شو نزدیک خونه تونم زنگ زدم زود بیا که دیر برنگردیم زن بابات غر غر الکی نکنه _باشه خداحفظ _خدانگهدار میبینمت گوشی رو قطع کردم بلند شدم پتو بالشتم رو جمع کردم و اتاق کمد گذاشتم از اتاق بیرون رفتم ناز بانو از اینکه خونه بودم جا خورد _نرفتی سرکار؟ _نه _چرا نه؟ نگاهی به کل هال انداختم بابا نیستش حتما رفته فیزیوتراپی _باتوام ها _بله؟ _چرا سرکار نرفتی؟ _حتما دلیل داره _اخراجت کردن؟چکار کردی ؟ خدایا چرا اینو شفاش نمیدی بی توجه به حرفش در سرویس رو باز کردم و داخل رفتم صورتم رو خشک کردم و برگشتم داخل اتاق درکمدرو باز کردم پالتوم رو از روی رگال برداشتم چشمم به پاکت لباس های که فروغی برام خریده بود افتاد پالتو رو سر جاش گذاشتم پاکت رو برداشتم پالتو و پوتین و روسری که خریده بود رو بیرون آوردم تند تند لباس هامو عوض کردم توی آینه نگاهی به خودم انداختم لبخند روی لبم نشست چقد خوش سلیقه س کیف وگوشیم با آزمایش های قبلی رو برداشتم از اتاق بیرون رفتم ناز بانو سرش رو از گوشه آشپزخونه بیرون آورد _شاه و کلاه کردی بری کجا؟ نوچی کردم _نوبت دکتر دارم از آشپزخونه بیرون اومد سر تا پام رو برانداز کرد وگفت _‌این لباس هارو کی خریدی که من ندیدمشون یه طوری حرف میزنه انگار هرچی خودش میخره میاره نشون من میده خدا حافظی گفتم و با قدم های تند از خونه بیرون رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام مهربونا یه بنده خدایی برای پنج میلیون تومن کارشون گیر کرده تا ۲۵خرداد میتونن بدهی رو پس بدن هر عزیزی میتونه قرض بده به ادمین پیام بده @Karbala15