شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1127 گذر از طوفان✨ داخل رفتیم نگاهم بین چند خانمی که روی صندلی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1128
گذر از طوفان✨
طاها ماشین رو دور زد و سوار شد جواب سونوگرافی رو از داخل پاکتش در آوردم با دیدن عکس کوچیکی که بالای صفحه چسبیده بود دوباره اشک چشم هام سرا زیر شد
با صدای معترض طاها چشم از برگه برداشتم
_عه چرا داری گریه میکنی؟
با لحن شاکی و ناراحتی گفتم
_چرا تا میام همه چی رو درست کنم باید یه اتفاقی بی افته ؟
با انگشت شصتش اشک زیر چشم هام رو پاک کرد
_عزیزدلم مگه الان اتفاق بدی افتاده؟
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم
_وای وای طاها چرا حالم رو درک نمیکنی دارم دیونه میشم، من همش نگران بودم چطوری بچه مون بزرگ کنم ،نیلو و نرگس رو خودم بزرگ کردم ولی روزهای اول خواهر های نازبانو و مادرش اونجا بودن کمک میکردن
الان من تک و تنها چطوری دوتا بچه رو بزرگ کنم!
دوباره بغض به گلوم حمله ور شد و اشک چشم هام سرازیر شد
_باید کلا قید درس و دانشگاه رو بزنم ،فکر کردم استرس و دل نگرانیم ها تموم شد ولی نه تازه میخواد شروع بشه من تحمل ندارم بچه م گریه کنه حالم بد میشه فکر میکنم یه چیزیش هست که گریه میکنه الان دوتا باهم گریه کنن قلبم وایمیسه.
کامل سمتم چرخید جواب سونوگرافی رو از دستم گرفت
دستش رو زیر چونه م گذاشت و نگاه مهربونش رو به چشم های اشکیم داد
_دورت بگردم مگه خودم کنارت نیستم پا به پات میام از بزرگ کردن بچه ها تا درس و دانشگاه همراهتم، چرا اینطوری خودت رو عذاب میدی اینطوری غمبرک بگیری و گریه زاری کنه ناشکری میشه ها
بینیم رو بالا کشیدم کف دستم رو روی صورتم کشیدم
_ناشکری نمیکنم ،ولی خداییش چرا بچه های طیب و محیا که دوقلو هستن دوقلو نشدن بعد من که خواهر وبرادر دوقلو ندارم بچه هامون دوقلو بشن
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مزایای صدقه به نیت امام زمان عج
🔸خوشا آن درد که درمانش تو باشی⚘
🎙استاد عالی
#امام_زمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1128 گذر از طوفان✨ طاها ماشین رو دور زد و سوار شد جواب سونوگراف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1129
گذر از طوفان✨
ماشین رو داخل حیاط پارک کرد به چشم هام خیره شد
_ببین با چشم و دماغت چکار کردی الان مامان و بابا فکر میکنن دعوامون شده
_دست خودم نیست همش کلمه دو قلو توی سرم دور میخور چشم هام پر اشک میشه چی به فکر میکردم دوباره چی شد
_بجان نورا همه جوره حواسم به خودت و زندگیمون هست نگران هیچی نباش
_نگران بوددن یا نبودنم دیگه شرایط پیش اومده رو درست نمیکنه باید هرچی برنامه ریزی کردم رو بیخیالش بشم
_این چه حرفیه قربونت برم فعلا بریم داخل شام بخوریم بعدش مفصل حرف میزنیم باشه؟
پشت دستم رو روی صورتم کشیدم
_میشه شام رو بیاری بالا بخوریم
_برای شدنش که میشه ولی مامان و بابا تا الان منتظر ما بودن
_میدونم بخاطر اینکه چشم های قرمزم رو نبینن گفتم بریم بالا قرمزیشون از بین رفت بیایم پایین
_من که میدونم تا مامان سوال کنه دکتر چی گفت دوباره چشمه اشکت بجوش میاد پس اینطوری هم ببیننت اشکالی نداره
لبخندی زد و ادامه داد
_فقط قبلش بگو دلیل گریه هات من نبودم شام نخورده بیرونم نندازن
بی صدا خندیدم
_عمرأ سوگلیشون بیرون نمیدازن
_عه اینطوریا نیست ها حالا میخوای امتحان کن
_الان دیگه زمان خوبی برای امتحانش نیست
_چرا؟
_چون خودمم باید همراهت بیام
لبخند عمیقی روی لبش نشست
_عه پس چقد خدا منو دوست داره ،بریم شام رو بخوریم بریم بالا صبح زود بیدار بشیم بریم دنبال کارهامون زودتر انجام بشن
پیاده شدیم قبل از اینکه درهارو قفل کنه گفتم
_طاها وسایلی روی صندلی عقب میاری
_باشه عزیزم
آینده😅😅😅🤦♀
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از حضرت مادر
🤲 وفا را باید از تو آموخت وقتی که در ثانیههای پر از غفلتم برایم لبریز دعایی...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1129 گذر از طوفان✨ ماشین رو داخل حیاط پارک کرد به چشم هام خیره
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1130
گذر از طوفان✨
طاها پلاستیک ها رو روی پله گذاشت سوالی بهش خیره شدم
_چرا نمیاریشون داخل؟
_ببرمشون بالا؟
_نه بیار همین جا بازشون کنم ببینم چیا برام گذاشتن معلومه زیاده برای مامانت اینا جا بزارم
لبخندی زد و آروم گفت
_مامانت نه مامان
لبم رو به دندون گرفتم
_حواسم نبود، مامان
چند ضربه ای به در زدیم صدای بفرمایید زهرا خانم بلند شد
داخل رفتیم ذوق زده به استقبالمون اومد و سلام کردیم جوابمون رو داد با دیدن صورتم رنگ نگاهش نگران شد و دلواپس پرسید
_چی شده چرا گریه کردی ؟
طاها برای اینکه تنهامون بزاره با قدم های بلند سمت آشپزخونه رفت
_طاها ناراحتت کرده؟
_نه نه ،اتفاقی نیفتاده نگران نباشید
_با دیدن این چشم ها مگه میشه نگران نشد
برای آروم شدنش سعی کردم لبخندی بزنم
_نورا نصف جون شدم چرا حرف نمیزنی از جواب سونوگرافی بهم ریختی؟
نفس عمیقی کشیدم
_بهم نریختم بیشتر شوکه شدم
_چرا آخه مگه دکتر چی گفت!
سرم رو پایین انداختم سعی کردم بغض سمجی که دوباره به گلوم نشست رو قورت بدم و آروم گفتم
_گفتن دو قلو باردارم
یهوی صدای پر از ذوق زهرا خانم بلند شد
_وای خدای من ،اینکه خوشحالی داره پس چرا ناراحت شدی ؟چرا طاها پشت تلفن بهم نگفت
سرم رو بلند کردم و با طاها که پشت سر مامانش بود روبرو شدم بی صدا لب زد
_چرا دوباره گریه میکنی
دستم رو روی صورتم کشیدم زهرا خانم برگشت عقب با نگاه گذری که خوشحالی توش موج میزد به دوتامون انداخت
_وای خدایا شکرت بعد از این همه استرس و دلشوره ای که داشتم چه خبر خوبی شنیدم
_نورا جان بخاطر دو قلو بودن بچه ها ناراحتی؟دخترن یا پسر؟
_نه اولش که شوکه شدم،بعدشم فکر برنامه هام کلا بهم ریخت شاید برای همین ناراحت شدم،یه دختر ویه پسر
_قرارنیست بخاطر قلو دار بودن برنامه هات بهم بریزه من خودم این شرایط رو گذروندم و و درک کردم اصلا نگران هیچی نباش هر کاری از دست خودم و طاها و حاجی بر بیاد انجام میدیم که کنار بچه هاتون به همه برنامه ها و هدف هات برسی دیگه نبینه اینطوری گریه کنی ها
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
5ـ رشد شخصیت الهی کودک.mp3
15.81M
🔹درس پنجم: رشد شخصیت الهی کودک
#استادغلامی 🍃
#تربیت نسل مهدوی
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1130 گذر از طوفان✨ طاها پلاستیک ها رو روی پله گذاشت سوالی بهش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1131
گذر از طوفان✨
طاها لب تخت نشست لیوان و بشقاب رو از دستم گرفت
_نوش جانت
_ممنون دیگه شیر و خرما میبینم میخوام بزنم زیر گریه این سه ماه تموم بشه تا چند سال نه شیر میخورم نه خرما.
ابروهاش رو بالا انداخت
_مگه دست خودته چند سال دوتا تغذیه مفید رو کنار بزاری
_دیگه کل اجزای شکمم شده معجون و شیر وخرما، اندازه چند سال ذخیره شده دیگه لازم نیست.
یهویی صدای خنده ش بلند شد
_با وجود دوتا وروجکی که بقول خودت دل و روده ت رو ریختن بهم هیچ چیزی برات ذخیره نمیمونه
از حرفش خنده م گرفت
_آره واقعا
طاها بلند شد قبل از اینکه از اتاق بیرون بره صداش کردم
_طاها گوشیم رو بهم میدی
گوشی رو از جلوی آینه برداشت
_بفرما عزیزم
شماره پریسا رو گرفتم به محض اولین بوقی که خورد جواب داد
_سلام ببخشید میخواستم چند دقیقه دیگه بهت زنگ بزنم
_علیک سلام بقول خودت نمیبخشم معلوم هست کجایی نگرانم کردی این دفعه جواب نمیدادی میخواستم به مامانت زنگ بزنم
صدای خنده ش بلند شد
_معذرت میخوام غر نزن برا بچه ت خوب نیست ،رفتی سونوگرافی چی شد ؟
_آره رفتیم بهت میگم ،اول از مامانت تشکر کن چقد ترشی و مربای زیادی برام فرستاده بود بطری های شربت و آبغوره هم زیاد بود مثل همیشه شرمنده م کردید چند تاشو برای حاج خانم
مکثی کردم
_باز گفتم حاج خانم خوبه طاها پیشم نیست برای مامان پایین گذاشتم
_چرا چی شده ؟کار خوبی کردی مامانم برای هر دوتاتون گذاشته بود میخواستم بهت زنگ بزنم بگم بهت خوبه خودت متوجه شدی ،با شوهرت دعوات شده؟
آروم خندیدم :
_نه بابا امروز گفت چرا نمیگی مامان و بابا دارم تمرین میکنم حاج خانم و حاجی نگم
دوباره صدای خنده ش بلند شد
_ایول بهش راست گفته اتفاقا قرار بود این دفعه که بیام خونه تون گوشت و بپیچونم همونطوری که فروغی گفتن از دهنت انداختم
حاجی و حاج خانم گفتن هم کاری کنم ترک کنی که جناب همسرت پیش قدم شده
یاد عصبانیتش افتادم و خندیدم
_بله پریسا خانم یادم نمیره میخواستی منو خفه کنی چرا فامیلی شوهرتو صدا میزنی خجالت بکش
_حقت بود مامان کوچولو ،بگو ببینم دکتر چی گفت بچه چیه؟ از کنجکاوی مردم.
نفسم محکم بیرون فرستادم
_گفت همه چی خوبه بچه هاهم خوبن
یهوی صداش بلند شد
_بچه ها؟یعنی چند قلو بارداری !
از روی ذوق جیغی کشید
_ وای خدای من چند تا هستن پسرن دخترن ؟
_پریسا چه خبرته خیال داری چند باشن، دو هستن من از الان استرس گرفتم چطوری دوتاشون بزرگ کنم تو انتظار داری چند تا باشن.
وسط حرف زدنش خنده ش گرفت
_وای ترانه امشب دیدمت یه لحظه اومدم بگم چقد چاق شدی حرفم رو نگه داشتم همش پیش خودم فکر میکردم نکنه ترانه پا به ماه اشتباه کرده میگه هفت ماهه س نگو خانم دوقلو توی راه داره، دوتا دختر یا دوتا پسر ؟
آروم خندیدم
_همه از چاقیم در تعجب بودن امشب فهمیدن دوقلو گفتن حرفی نزدیم ترسیدیم ناراحت بشی و نگران بودیم ،یه دختر ویه پسر
دوباره صدای جیغش بلند شد
_وای خدایا دارم خاله سه تا فندوق
حیرت زده گفتم
_سه تا؟یعنی پونه بارداره؟
_بله اونم نی نیش دختره
_بسلامتی مبارک باشه
_ممنون برم به مامان بگم خوشحال بشه بعد بهت زنگ میزنم
بلند خندید
_پریسا ساعت یک شبه برو بخواب منم خوابم میاد ،فردا حرف میزنیم از خاله تشکر کن
_با این خبری که بهم دادی خواب از سرم پرید
نگاهی به طاها که داخل اومد انداختم
_پریسا کاری نداری؟
_نه عزیزم خداحافظ
_خدانگهدار
آینده😍خاطره بازی😅
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#قتل وحشتناک عروس در شب نامزدی
ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدم و دیدم برق اتاق دخترم همچنان روشن است اولش فک کردم شاید با نامزدش بیدار مونده ولی وقتی از کنار اتاقش رد شدم با دیدن در نیمه باز دلم شور افتاد کمی که نزدیکتر رفتم دیدم دخترم با چشمانی باز از تخت آویزان است .سریع داخل اتاق شدم و .....
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
به نگاه تو و چشمانِ سیاهت سوگند
صبح ها قبل همه یادِ تو من می افتم
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان 🌷
سلام امام زمانم،
سلام پدر مهربانم!
سلام عزیز دلم
سلام حضرت پدر ✋️🌷
فرج امام زمان صلوات
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
امیر المومنین «ع» : 💙
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1132
گذر از طوفان✨
چراغ خواب رو روشن کرد روی تخت دراز کشید دستش رو زیر سرش گذاشت و به صورتم خیره شد
_خانم خجسته میخواد زنگ بزنه؟
_نه دیگه، گفتم فردا حرف میزنیم
_حتما حواسش به ساعت نبوده
_آره، بهش گفتم دیر وقته
لبخندی زد دستش رو سمت بینیم آورد
اخم نمایشی کردم
_طاها انگشتات از کنار دماغم رد بشه جیغ میکشم، بعد باید به مامان اینا جواب پس بدی
صدای خنده ش بلند شد
_ای نامرد
_من نامردم یا تو که میخوای دماغم رو کج کنی، بعدم بگی زشتم.
_مگه من بد سلیقه ام! چیزی که زشت باشه انتخاب کنم
از حرفش خنده م گرفت
_اعتماد بنفس تو رو داشتم دیگه غمی نداشتم
_اعتماد به نفس چیه عزیزمن، واقعیت رو گفتم ،نورا یه چیزی میخوام بهت بگم فعلا بین خودمون بمونه باشه؟
نگاهم بین چشم هاش جا بجا شد
_چی شده؟ باشه
لبخندی زد
_هیچی نشده عزیزم میخوام در مورد پریسا خانم و کسری باهات حرف بزنم
_آها بخاطر کارهای شرکت، اصرار داره دوباره برگرده؟
_فعلا که داره درس میخونه کسری قبول کرد کارهای ثبت سیتمی رو داخل خونه انجام بده اما الان بحث شرکت و کار نیست
کنجکاو شدم دستم رو روی دستش که تکیه گاه سرش بود گذاشتم و سعی کردم روی تخت بشینم
_پس بحث چیه؟
_کسری یه مدت فکرش در گیر خانم خجسته س، میخواد ازش خواستگاری کنه
چشم هام یهوی گرد شد و حیرت زده گفتم
_چی ؟خواستگاری کنه ؟وای طاها به گوشه پریسا برسه عمرأ دیگه پاشو توی شرکت نمیزاره، اینا سایه همدیگه رو با تیر میزدن الان دوستت عاشق شده واویلا
از جوابی که شنید جا خورد
_یعنی میگی شدنی نیست؟
_بعید میدونم با اون گند اخلاقای های آقا کسری و اون همه اذیت کردنش، پریسا چطور بهش جواب مثبت میده
بعدشم دوستت یه بار دیگه ام دل باخته کسی دیگه شده همینم براش سد راه نشه خوبه ،هر دوتا با همـدیگه سازگاری ندارن بعد برن زیر یه سقف ببین چه فاجعه ای بشه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
📷 گزارش تصویری از مراسم تشییع #شهید_علی_منصوری در#گلزارش_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
شـــهــیــدانـــه🌱
📷 گزارش تصویری از مراسم تشییع #شهید_علی_منصوری در#گلزارش_شهدای_کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای
دوستانی که براتون مقدوره نماز و فاتحه برای شهید علی منصوری بخونید
هدایت شده از حضرت مادر
6ـ زمان شروع تربیت و تداوم آن.mp3
10.03M
🔹 درس ششم: زمان شروع و تداوم تربیت
استادغلامی✨🍃
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
طرف داشت غیبت میکرد
شهید بهش گفت شونه هاتو دیدی؟
گفت : مگه چی شده ؟
گفت : یه کوله باری از گناهان
اون بنده خدا رو شونههایتوئه...!
۲۱ آبان سالروز شهادت شهید دهقان امیری🕊