eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌‌بیست‌ودو سراب🕳 چادرم رو روی سرم مرتب کردم و پالتو صدرا با کیفهای هر دوتا
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 انگشتم رو روی شیشه ماشین کشیدم نگاه از خیابون برداشتم _داداش نزدیک های ایستگاه تاکسی نگهدار تا دانشگاه با تاکسی میرم از گوشه چشمش نگاهی بهم انداخت _صنم خانم هر حرفی دوبار تکرار نمیکنم _خب دیر میرسی بعد باید به جناب رئیس جواب پس بدی بی صدا خندید _جناب رئیس امروز انبار نمیاد اگرم کار به جواب پس دادن باشه میگم رفتم عزیزدُردونه حاج علی برسونم مکتب، از درس مشقش جانمونه مثل خودش خندیدم _فعلا از لیست عزیز دُردونه بودن خط خوردم _نه ته تغاری جان اسمت سنجاق شده بالای لیست کسی جرات داره خط بزنه دستش قلم میشه _بعید میدونم _من هرچی میگم همون درسته شک نکن _اوه چقدم از خودت مطمئنی _چرا مطمئن نباشم؟ نگاهی به نیم رخش انداختم _حالا ببینیم چه اتفاقی می افته بعد مطمئن بودنت مشخص میشه _بله مشخص میشه این رو فعلا بیخیال باید یه فکری برای رفت و آمدت بکنیم _چه فکری؟ _دیشب داداش گفت تا وقتی که خونه حاج بابا هستی با ماشین من یا خودش رفت و آمد کنی _نه داداش لازم نیست یه هفته نهایتا ده روز دیگه کلاس دارم بعدش فرجه هاست که خونه هستم شاید قبل از شروع امتحان ها برگشتم خونه اون وقت دیگه ماشین خودم هست کمی پایین تر از در ورود دانشگاه توقف کرد _برای چند روز هم این مسیر بدون ماشین بیایی و برگردی اذیت میشی تازه اگر ماشین نباشه معطل هم بشی دیر وقت برسی خونه حاج بابا پوست همه مون میکنه _امشب با خانم جون حرف میزنم که مشکلی پیش نیاد _حاج بابا هم قبول کنه من و سعید قبول نمیکنیم مسیرت دور تر شده بدون ماشین نمیشه، کلاست ساعت چند تموم میشه؟ _یه فکری میکنم نگران نباش ،ساعت یازده _بعد حرف میزنیم ‌‌یازده دقیق همین جا منتظرتم _داداش خودم بر میگردم شما به کارت برس _ته تغاریمون مهم تر از کاره هرچی بگم از حرفش کوتاه نمیاد لبخندی زدم در ماشین باز کردم _ممنون خدا حافظ پیاده شدم و با صدای صنم گفتنش روی پاشنه پا چرخیدم _جانم داداش؟ _اگر پیرزاده سر و کله ش پیدا شد و حرفی زد جوابش رو نده _چشم خدانگهدار در ماشین بستم و با قدم های بلند وارد حیاط دانشگاه شدم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928 قسمت اول ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1176 گذر از طوفان✨ اولیش این بود این محرمیت فقط برای اینکه مواظ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ لباس اسماء رو مرتب کردم چند ضربه ی آروم توی کتفش زدم و داخل گهواره گذاشتمش مامان از اتاق بیرون اومد نگاهش بین گهواره ها جابجا شد به چای روی میز اشاره کردم _چایی براتون ریختم _دست گلت درد نکنه برو درستو بخون منم با این دوتا قند عسل ها سرگرم بشم _ تا طاها بیاد حواسم به بچه ها هست شماهم الان برگشتید استراحت کنید خستگیتون در بره _خسته نیستم عزیزم با دیدن این دوتا فندوق مگه میشه خسته باشم _پس برم یه چیزی برای نهار درست کنم _عزیزم اسماء بخوابه خودم درست میکنم برو سراغ دَرست _چشم ساعت گوشیم رو تنظیم کردم و جزوه زیست رو باز کردم و مشغول خوندن شدم توی عمق خوندن متن ها غرق شده بودم که با صدای زنگ گوشی سرم رو برداشتم صدای زنگ رو قطع کردم کش و قوسی به بدنم دادم و روی صندلی جابجا شدم کتاب تست رو برداشتم قبل از اینکه مشغول تست زدن بشم در اتاق باز شد سمت درچرخیدم با دیدن طاها لبخند روی لبم نشست _سلام خسته نباشی چقد زود اومدی کتش رو روی تخت انداخت _سلام خانم ممنون ،ناراحتی برگردم سرکار _نخیر خیلی هم خوشحالم ولی هر وقت زود میایی یه سفر کاری در پیش داری خنده صدا داری کرد _زود نیومدم عزیزمن ساعت نزدیک دو تازه دیر هم اومدم انقد توی غرق درس شدی حواست به ساعت نیست ها گوشی رو برداشتم نگاهی به صفحه ش انداختم _ای وای چرا فکر کردم هنوز ساعت یک _اشکال نداره داریم به روزهای پایان کنکوری میرسیم زمان از دستت در رفته _استرس و سختی این چند ماه یه طرف این دو هفته باقی مونده بدتره _استرس نداره عزیزدلم تلاشت رو کردی اونم با وجود دوتا وروجک ،مطمئنم آزمونتم خوب میدی آروم خندیدم _تو اینطور نگی کی بگه _واقعیت رو گفتم ،چه خبر امروز کدوم درس هارو مرور کردی ؟ _صبح که خیلی نتونستم بخونم تا امیر خوابید بعدش اسماء بیدار شد تا خوابید خواستم شروع کنم پریسا زنگ زد با خنده گفت _پس همین الان که من اومدم شروع کردی؟ ابروهام رو بالا انداختم _نه زودتر ،مامان از دانشگاه برگشت با نوه هاش تنهاش گذاشتم منم مشغول خوندن شدم _آها پس خوبه یکی دوساعتی رو خوندی _آره ،چه خبر از شرکت؟ _همه چی خوبه خداروشکر چطور مگه ؟ _آقای امیری رو ندیدی؟ _نه نرفتم بالا چیزی شده؟ _یا هنوز بهش نگفتن یا خبر خوبش رو بهت نداده سوالی به چشم هام خیره شد _چی روبهش بگن خبر چیه ؟ آروم خندیدم _اینکه داره زن میگیره یهویی چشم هاش گرد شد _کی رو میخواید بگیره توا از کجا میدونی؟ _وا طاها آقا کسری به کی پیله کرده بود حالت خوبه ذوق زده گفت _خانم خجسته جواب مثبت داده؟نورا داری سر به سرم میزاری؟ _نه بجان تو ،امروز پریسا برای همین زنگ زده بود جواب مثبت که ندادن ولی چند روز بعد از آزمون قرار برن خونه شون ببینن به نتیجه میرسن _کسری رو خفه ش کنم کمه این همه رو مخ من راه میرفت چکار کنم راضی بشه حالا که اجازه خواستگاری گرفته بهم خبر نداده _شاید فعلا خودشم خبر نداشته باشه _یعنی چی؟مگه نمیگی پریسا خانم گفته بعد کنکور میرن خونه شون؟ _چرا به مادرش گفتن به خود آقای امیری که نگفتن شاید مادرش هنوز بهش نگفته روی لبه تخت نشست کتش رو سریع برداشت و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد از روی صندلی بلند شدم و کنارش نشستم با خنده گفتم _طاها به آقای امیری زنگ نزنی _میخوام ببینم خبر داره یانه _صبر کن خودش بهت زنگ بزنه _آخه وسط حرفش گفتم _آخه نداره ،پریسا که از دستش کلافه بود باید صبر کنیم ببینیم آقا کسری میتونه جواب مثبت ازش بگیره یا نه امروز که گفت اگر رتبه م خوب نشه خانواده امیری مقصرن که انقد روی مخم راه رفتن الانم گفتم بعد کنکور بیان که این دوهفته حداقل دیگه زنگ نزنن _عه به دوستت بگو این بچه رو اذیت نکنه گناه داره _اون وقت پریسا هم میگه باشه چشم، یه آبی به دست وصورتت بزن نهار بخوریم بعد چند تا تست فیزیک هست برام توضیح بدی _چشم خانم آینده😐😐😐😐 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
دوستان برای خانواده ای که #پدرشون۷۰سالشه‌مریض‌هستن‌توانایی‌کارکردن ندارن #هیچی‌ازوسایلشون‌باقی نمونده و۲۵میلیون بدهی دارن #از ده‌میلیونی که باقی مونده هنوز#۱میلیون۳۰۰جمع شده یاعلی بگید۸میلیون ۷۰۰جمع بشه بدهی تسویه کنیم از#۱۰هزارتاهرچقد در توانتونه کمک کنید بتونیم بدهی پرداخت کنیم از این فشار روحی و استرس نجات پیداکنه یاعلی بگید بتونیم این مشکل حل کنیم به نیابت از #اهل‌بیت‌وشهداوامواتتون‌صدقه‌یاکمک‌کنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه 5892107046105584 کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه 5894631547765255 محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون با آقا امیرالمومنین(ع) و خانم حضرت زهرا(س) #مطمئن‌باشیدبرکت‌این‌کمک‌ها‌به‌زندگیتون‌برمیگرده
هدایت شده از  حضرت مادر
بزنن۱۰میلیون‌جمع میشه وبدهی تسویه میشه مستند کمک های قبلی داخل کانال هست عزیزان رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c اجرتون با حضرت زهرا(س)
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... 🧡
شِعر دَر دَست ندارَم، وَلي از رویِ ادَب اَلسَلام اِی همِه‌یِ دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها) ✋🏻 @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌بیست‌وسه سراب🕳 انگشتم رو روی شیشه ماشین کشیدم نگاه از خیابون برداشتم _دا
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 وارد کلاس شدم نگاهی به بچه ها که دور هم شده بودن انداختم زهرا با دیدنم لبخندی زد دست فائزه که کنارش ایستاده بود تکون داد به من اشاره کرد از جمع فاصله گرفتن سمت در کلاس اومدن سلام کردم و جوابم گرفتم زهرا نگاهش بین من و فائزه جابجا شد و با لبخند گفت _دیدی گفتم صبر کن صنم میاد میخواستی کله سحر من رو ببری درخونه پدر بزرگش از حرف زهرا جا خوردم _چرا مگه اتفاقی افتاده؟ فائزه نگاه چپ چپی به زهرا انداخت و دستم رو گرفت _بیا بریم کتابخونه اونجا حرف میزنیم زهرا روبرومون وایساد با لحن شوخی گفت _فائزه برای من اخم نکن ،بنظرم توی کتابخونه راحت نمیتونیم حرف بزنیم فائزه اشاره به کلاس و داخل سالن کرد _کلاس که کلا باید بیخیال بشیم چون حالا حالا ها بحث و کل کل کردن بچه ها تموم نمیشه سالن هم که شلوغه تنها جایی که بتونیم حرف بزنیم کتابخونه ست زهرا ابروهاش رو بالا انداخت _نه بریم پاتوق سوالی بهش خیره شدم متعجب گفتم _اول صبح بریم کافی شاپ؟اصلا بعید میدونم صبح به این زودی باز باشه بعدشم مگه استاد فخر جبرانی نذاشته باید بریم سر کلاس هر حرفی دارید تا قبل از اومدن استاد بزنید زهرا لبخند ژکوندی زد _کلاس فخر لغو شد،برگزارنمیشه فقط جزوه ها رو بده بدم طالبی برای خودش و گروهش کپی بگیره _عه چرا ؟من جزوه به طالبی نمیدم سری قبل هنوز از یادم نرفته دو روز مونده به امتحان جزوه رو با چه مصیبتی ازش گرفتم زهرا و فائزه آروم خندیدن زهرا رو به فائزه گفت _دیدی بهت گفتم صنم تا اسم آقای طالبی بیاد یاد امتحان ترم قبل می افته صنم پس جزوه من رو بده بهش بدم بنده خدا از دیروز صد بار پیام فرستاده خانم علیزاده لطف کنید جزوه خانم نیک سیما برای ما امانت بگیرید از روش کپی بزنیم _زهرا جان من حوصله سر وکله زدن با آقای طالبی ندارم کیفم رو باز کردم و یکی از جزوه ها رو بیرون آوردم _بیا این جزوه خودته لبخندی زد و تشکر کرد سویچ ماشینش رو سمت فائزه گرفت _برید داخل ماشین بشینید من جزوه بهشون بدم میام زهرا منتظر جواب نموند برگشت سمت کلاس گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم _فائزه میتونی جزوه ها رو تحویل بچه ها بدی وقتی کلاس نداریم برگردم خونه حوصله کافی شاپ رفتن ندارم اخم نمایشی کرد _حرفای دیشب رو یادت رفته؟من و زهرا هم برای خوش گذرونی کافی شاپ نمیریم میخوایم بریم بشینیم فکر کنیم چطوری دست این پسره بیشعور رو رو کنیم نوچی کردم و کلافه گفتم _فائزه من و تو قرار بود با هم حرف بزنیم چرا به زهرا گفتی اونم بیاد مچ دستم رو گرفت سمت در خروج کشید _بیا بریم نوچ نوچ هم نکن زهرا با ندا در ارتباط تنها کسی میتونه از ندا حرف بکشه که در مورد پیرزاده بهمون بگه زهراست باید بهش میگفتم بعدشم زهرا هم خودش در جریان چرا ازش کمک نخوایم؟ دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و نگاه ناباورانه ای بهش انداختم _وای فائزه چکار کردی تو، ندا آلو توی دهنش خیس نمیخوره بدون شک تا الان پیرزاده با خبر کرده بدبختم کردی نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از  حضرت مادر
کمک کردن به یک انسان، ممکن است تمام دنیا را تغییر ندهد، اما میتواند دنیا را برای یک انسان تغییر بدهد، پس این کمک هارو از همدیگر دریغ نکنیم ‌
هدایت شده از  حضرت مادر
. 🌸تا ابد یاد عزیزان ز دل و جان نرود 🕯جان اگر رفت ولی خاطر خوبان نرود 🕯پنج شنبه است 🌸یاد کنیم از گذشتگان 🕯كه جايشان هميشه 🌸در كنار ما خالیست 🕯برای شادی روح آنها 🌸 آیه‌ای از قرآن بخوانیم جایگاه رفتگان تان بهشت ‌‌‌‌‌
هدایت شده از  حضرت مادر
♥️🍃 دو چيز؛ روح انسان را نوازش می دهد. يكي صدا زدن خدا، و ديگري گوش سپردن به صداي او اولی در نيايش و دومی در "سكوت" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
هدایت شده از دُرنـجف
با او قطع ارتباط کنید! به خدا قسم؛ ، بر اصل و ریشه‌ی شما تکبر کرد، و به حسب و نَسب شما طعنه زد و عیب گرفت... _ ازهدالزاهدین‌امام‌علی‌علیه‌السلام نهج‌البلاغه،خطبه‌۱۹۲
هدایت شده از  حضرت مادر
مبتلا باش به ، بِدون خدا حساب کتاب سرش میشه میبینه امید داری... شور داری... شوق داری... کاری میکنه که همه‌ی ناممکن‌های زندگیت به ممکن‌ترین حالت خودشون دربیان!!🌸
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری محسن چاووشی بمناسبت میلاد حضرت مسیح عیسی خودش آخر به همه فاش بگوید بی ذکر علی (ع) مرده‌ای احیا شدنی نیست
صدقه شب جمعه فراموش نشه🌸 به نیابت از #شهدا‌
هدایت شده از  حضرت مادر
کمک کردن به یک انسان، ممکن است تمام دنیا را تغییر ندهد، اما میتواند دنیا را برای یک انسان تغییر بدهد، پس این کمک هارو از همدیگر دریغ نکنیم ‌
هدایت شده از  حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. #بحار_الانوار از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها عزیزان برای#10میلیونی که از بدهی باقی مونده 2میلیون100جمع شده#7میلیون900کمه دوستانی که توانایی کمک کردن یا صدقه دادن دارید کمک کنید بتونیم بدهی تسویه کنیم بزنیدروی شماره کارت کپی میشه 5892107046105584 کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه 5894631547765255 محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1177 گذر از طوفان✨ لباس اسماء رو مرتب کردم چند ضربه ی آروم توی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سینی رو روی میز گذاشتم طاها رو صدا زدم بعد از چند دقیقه اومد داخل اتاق در رو باز به شوخی گفت _خانم چرا نمیزاری دو دقیقه پیش دخترم باشم مگر من توی کار تو پسرت دخالت میکنم ها؟ خنده صدا داری کردم _خیلی بد جنس هستی ،مگه خودت نگفتی قهوه درست کن بخورم بعد سوال هارو توضیح بدی _داشتم با دخترم اختلات میکردم قهوه یادم رفته بود ابروهام رو بالا انداختم _عه خب برو پیش دخترت منم قهوه هارو برای مامان و بابا میبرم روی صندلی کنارم نشست _خدایا نمیدونم ناز دخترم رو بکشم یا مادرش این دوتا لوس چکارشون کنم پشت چشمی نازک کردم و فنجون قهوه م رو برداشتم خودکار رو برداشت چند ضربه ای روی میز زد سمتش چرخیدم _خب این سوال چرا اشتباه کردی صورت سوال رو خوندم _تا قسمت جواب رادیکالش درسته بقیه ش اشتباه بدست میاد عدد ها رو روی کاغذ نوشت _طاها همونطوری که محو عدد ها شده بود جواب داد _جانم _اول قهوه ت رو بخور بعد توضیح بده سرش رو بلند کرد و فنجونش رو برداشت نگاهی به کتاب های جمع بندی انداختم _چهارده روز نه سیزده روز دیگه بعد از آزمون چقد کار داریم فنجونش رو روی سینی گذاشت _بعد آزمونت اگر بشه میخوام یه سفر دوتایی بریم از حرفش تعجب کردم _دوتایی!پس بچه ها؟ _یه سفره یه روزه بریم مشهد و برگردیم بچه هارو ببریم اذیت نمیشی؟ _تا مشهدکه چطوری یه روزه بریم و برگردیم ،نمیدونم ولی دلم نمیاد بچه هارو نبریم _با پرواز میریم ،اگر بلیط باشه صبح اونجا باشیم و شب برگردیم خیلی خوب میشه _خوبه ولی بچه ها رو ببریم لبخندی زد _فعلا حواست رو به درس بده ببینم بعد آزمونت چی میشه آینده😱😱😱😱 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫