هدایت شده از دُرنـجف
حضرت علی علیهالسلام:
🔸فکر تو گنجایش هر چیز را ندارد، پس آن را برای آنچه مهم است، فارغ گردان.
📚غررالحکم،ج۲،ص۶۰۶
هدایت شده از حضرت مادر
♨️هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده...
🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی.
آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند.
ولو یک صلوات، یک صدقه، یک #دعا_برای_فرج
میتوانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی.
هرچه از دستت برمی آید و از عهدهات ساخته است.
هدایت شده از حضرت مادر
یه جا هست که خدا در نهایتِ دلبری میگه:
فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا
من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى
که مرا بخواند اجابت میکنم...
اون همیشه و همه جا کنارته، بهش اعتماد کن
حسبی الله...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1187 گذر از طوفان✨ _عمو از برادر ناز بانو خانم شکایت کرده بود ا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1188
گذر از طوفان✨
لباس اسماء رو عوض کردم و بغلش کردم با دیدن راهروکش ذوق زده خنده صدا داری کرد
_جانم مامان بزارمت داخل راهروک
صورتش رو بوسیدم داخل راهروک گذاشتمش نگاهی به تخت امیر انداختم تلفن رو برداشتم و شماره طاها رو گرفتم بعد از چند لحظه صداش پخش شد
_سلام خانمم
_سلام خسته نباشی ، برگشتی شرکت؟
_آره ،ممنون عزیزم بچه ها خوابن؟
_امیر چند دقیقه ای میشه خوابیده اسماء هم سرگرم داره با راهروکش توی هال میچرخه
_امیر داره استراحت میکنه برسم خونه نزاره بخوابم یه کم از آبجیش یاد نمیگیره بازی کنه بابا میرسه بخوابه
آروم خندیدم
_خودت بد عادتشون کردی پس غر نزن ،ساعت چند میایی خونه؟
_عه باشه نورا خانم حالا دیگه از فسقلیها طرفداری میکنی نوبت من هم میرسه،احتمالاساعت پنج و شش چطور مگه؟کاری داری؟
به شوخی گفتم
_وقتی به حرفم گوش نمیدی میگم لوسشون نکن طرفشونم میگم،پریسا زنگ زد گفت برم خونه شون خواستم تنها برم گفت بدون بچه ها بیایی در برات باز نمیکنم
صدای خنده ش پیچید
_خانم خجسته دیگه فقط بچه هارو میبینه دوستیتون تموم شد ،ساعت چند میخوای بری اگر بتونم میام دنبالت یا میگم بابا برسونت بعد خودم میام دنبالت اینطوری خوبه؟
_اره دیگه همه تون فقط بچه رو میبینید من کلا فراموش شدم،گفتم پریسا بیاد ولی برای برگشتش باید خودمون برسونیمش
_چه زبونی میریزی زرنگ خانم ،کار خوبی کردی چشم بعد شام برش میگردونیم
_نه گفت عصر برمیگرده کار داره صبح باید با آقای امیری مشاوره برن
_بله خبر دارم کسری بهم گفت ،متوجه نشدی حرف زدن نظرش تا الان چیه بوده؟
کسری از صبح گیر داده نمیدونی خانم خجسته با خانمت حرف زده یانه
_فعلا که از دستش عصبانی بود گفت بیام حرف میزنیم
_اوه پس آقا کسری نتونسته رضایتش رو جلب کنه پس بی خبرم نزار
_چشم کاری نداری
_نه عزیزم خدانگهدار
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شِعر دَر دَست ندارَم،
وَلي از رویِ ادَب
اَلسَلام اِی همِهیِ
دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها)
#سلام_ارباب ✋🏻
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم 💚
وعدهی وصل توام داد اندکی تسکینِ دل؛
تا رُخِ خوبت نبینم دل نیاساید مرا
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتبیستونه سراب🕳 از صدرا خدا حافظی کردم و برگشتم فائزه به صندلی کنارش اشاره
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتسیام
سراب🕳
زهرا نگاهش رو از روی صورت ندا برداشت و کنجکاو پرسید ؟
_منظورت از اون دو نفر کیا هستن؟مگه چکار کردن
گلوش رو صاف کرد و ادامه داد
_البته اگر دوست داری بگو وگرنه بریم سر بحث خودمون حرفای که قرار بود در مورد پیر زاده بهمون بگی
ندا فنجون قهوه ش رو روی نعلبکی گذاشت
_ همه این اتفاق های این چند وقت مسببش همین پیرزاده از خدا بی خبره اگر اون همه حرف الکی و دروغ رو به سهیل نزده بود و شایعه پراکنی نکرده بود اینطوری اوضاع و احوال من بهم نمیریخت
هرسه تا از حرفی که شنیدیم جا خوردیم با نگاه متعجب و مبهوت به صورتش خیره شدیم
فائزه همونطور که چشمش هاش گرد شده بود لبهاش رو از هم جدا کرد و پرسید
_چه شایعه ای ؟سهیل کیه؟
نفسش رو با آهی که حاکی از ناراحتی بود بیرون فرستاد
_سهیل کیانی
حرفهاش لحظه به لحظه ما را بیشتر متعجب میکرد و زهرا زبونش رو روی لبش کشید
_منظورت دکتر کیانی دانشگاه خودمونه؟
با تکون دادن سرش جواب زهرا رو داد
_آره من و سهیل کیانی قرار بود آخرای تابستون برای ادامه تحصیل بریم آلمان که کیانی بعد از پیگیری هاش گفت باید صبر کنیم طرحت کامل تموم بشه بعد بریم چند باری برای رفتنمون با پیرزاده حرف زده بود همدیگه رو دیده بودن قرار شد تا قبل از شروع شدن طرح من کارهای بله برون و عقد انجام بدیم بعد سهیل اگر بتونه یه کاری کنه زودتر بریم و بعد از تموم شدن تخصص من برگردیم و جشن عروسی بگیریم همه چیز داشت خوب پیش میرفت چند جلسه ای خانواده هامون همدیگه رو دیدن و قرار و مدار ها رو گذاشتن تا اینکه چند روزی از سهیل خبری نبود، بهش زنگ میزدم و پیام میدادم جواب نمیداد، زنگ میزدم خواهر و برادرش میگفتن سهیل میگه خودش تماس میگیره ولی بازم خبری ازش نمیشد این تغییر یهوییش داشت اذیتم میکرد تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم برم بیمارستان ببینمش و دلیل این رفتارهاش رو بفهمم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
با چشم های اشکی به پسرش خیره شد ناباورانه گفت
_به خاطر این سر من داد میزنی?
احمد رضا کلافه نگاهش رو به مادرش داد
_چرا بیرونش نمیکنی
توانایی نگاه کردن به چشم.های مادرش رو نداشت سرش رو پایین انداخت
_چرا ازش حمایت میکنی اصلا به تو چه ربطی داره که این زن کی میشه
تمام رگ های بدن احمد رضا که قابل دیدن بودن بیرون زده بود و عرق روی پیشونیش به وضوح دیده میشد
_ چرا عین یه ولگرد پرتش نمیکنی از این خونه بیرون
طاقت احمد رضا سر اومد و با فریاد گفت
_چون زنمه
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری?
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید?
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید?
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17