📚 #داستان_شب
از #عزرائيل پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟
عزرائيل جواب داد:
يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار #ترسيدم.
خنده ام زماني بود که به من #فرمان داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت:
کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش #خنديدم و جانش راگرفتم...
گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در #بياباني گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. #دلم به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم...
ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان #فقيهي را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش #وحشت زده شدم...
در اين هنگام خداوند فرمود:
ميداني آن عالم نوراني کيست؟
او همان #نوزادي ست که جان مادرش راگرفتي.
من مسئوليت #حمايتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود.
💯 @karballa_ir 🔙
#اقای_دلتنگی
باران که میبارد
#دلم برایت تنگ تر میشود
راه میوفتم در خیابان
بدون چتر
من #بغض میکنم و آسمان گریه
❤️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
💯 @karballa_ir 🔙
🔴"چه مدت است که در ...
فضای مجازی #زندگی_می_کنید ؟!
✅حتما دوستانی دارید که نه تصویری از
آنها دیده اید و نه صدایی از آنها شنیده اید !
ولی... #دوستشان_دارید...
بهشان علاقه مندید...
حواستان به آنها هست...
#گاهی آنقدر دلتنگ می شوید که نمی شود
حتی روزی با او ، صحبت نکرد ... اگر با او
صحبت نکنید انگار چیزی گم کرده اید ...
دوست ندیده ... حتی صدایش را نشنیده... ... #دوست_مجازی ...!
خودم که اینگونه هستم ... دوستان زیادی دارم که
ندیده ام آنها را و نه شنیده ام صدایی از آنها ...
و چقـدر زود بــه زود #دلم برایشان #تنــگ می شود ...
بعضی از دوستان مجــازی ، چقــدر خوبن ...
#بگذریم ... خواستم بگویم ...بیایید ...
امام زمان (عج) را هم در حد یک دوست مجازی
#دوست_داشته_باشیم ...!
او را هم ندیده و نشنیده خریدار باشیم ...
#رفیق_شویم با او ... آن هم از نوع واقعی ...
چقدر رفاقت با امام زمان خوب است ...
اگر هر روز با یاد او چشمانت را باز کنی ...
و شب ، چشمانت را با یاد او ، ببندی ...
#دوست_داشتن #رفاقت_با_او
#سرباز_باشیم #سربار_نباشیم
برای فرج دل هایمان ... #دعا_کنیم ...
💯 @karballa_ir 🔙
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
آیا هنـوز مانده #دلـم را صدا ڪنے
نوبت نشد ڪہ داد دلـم را دوا ڪنے
از شَر نَفس، #خستہ ام پناهم
نمےدهےپاسخ بہ التمـاس #نگاهـم نمےدهے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#کرونا
#momo
#امام_حسن_عسکرئ
#شهید_محمد_محمدي
#ربیع_الاول
#استیضاح
#صلح_امام_حسن
#نفوذ
#امام_رضا
#عید_بیعت
💯 @karballa_ir 🔙
❣ #سلام_امام_زمانم❣
آیا هنـوز مانده #دلـم را صدا کنی
نوبت نشد که داد دلـم را دوا کنی
از شَر نَفس، خسته ام پناهم نمی دهی
پاسخ به التمـاس نگاهـم نمی دهی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
💯 @karballa_ir 🔙
📚 #داستان_شب
از #عزرائيل پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟
عزرائيل جواب داد:
يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار #ترسيدم.
خنده ام زماني بود که به من #فرمان داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت:
کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش #خنديدم و جانش راگرفتم...
گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در #بياباني گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. #دلم به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم...
ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان #فقيهي را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش #وحشت زده شدم...
در اين هنگام خداوند فرمود:
ميداني آن عالم نوراني کيست؟
او همان #نوزادي ست که جان مادرش راگرفتي.
من مسئوليت #حمايتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود.
💯 @karballa_ir 🔙
📚 #داستان_شب
از #عزرائيل پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟
عزرائيل جواب داد:
يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار #ترسيدم.
خنده ام زماني بود که به من #فرمان داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت:
کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش #خنديدم و جانش راگرفتم...
گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در #بياباني گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. #دلم به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم...
ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان #فقيهي را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش #وحشت زده شدم...
در اين هنگام خداوند فرمود:
ميداني آن عالم نوراني کيست؟
او همان #نوزادي ست که جان مادرش راگرفتي.
من مسئوليت #حمايتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود.
💯 @karballa_ir 🔙
از #عزرائيل پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟
عزرائيل جواب داد:
يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار #ترسيدم.
خنده ام زماني بود که به من #فرمان داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت:
کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش #خنديدم و جانش راگرفتم...
گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در #بياباني گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. #دلم به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم...
ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان #فقيهي را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش #وحشت زده شدم...
در اين هنگام خداوند فرمود:
ميداني آن عالم نوراني کيست؟
او همان #نوزادي ست که جان مادرش راگرفتي.
من مسئوليت #حمايتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود.
💯 @karballa_ir 🔙