eitaa logo
باهم
269 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
30.5هزار ویدیو
852 فایل
استقلال آزادي جمهوري اسلامي @Gh123 Admin @Arangeh @Malardiha
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵‌شرایط ظهور ◀️قسمت هفدهم( پایانی) 🔸چند قسمته که با همدیگه داریم راجع به شرایط ظهور صحبت می‌کنیم؛ گفتیم چهار شرط داره: ۱ـ طرح و برنامه ۲ـ رهبری ۳ـ یاران ۴ـ آمادگی عمومی   🔸سه شرط رو توضیح دادیم گفتیم دو تا شرط اول یعنی طرح و برنامه و دو رهبر تأمینش با خداست. خدا طرح و برنامه حکومت امام زمان رو آماده کرده که همین قرآن و سنت و همین روایات معصومینه؛ رهبر این انقلاب هم که خود حضرت مهدی( علیه‌السلامِ) هزار و دویست و خورده‌ای ساله آماده است؛ شرط سوم که یاران هست رو ما باید فراهم بکنیم. توضیح دادیم در چند قسمت. مونده شرط چهارم.  🔸این شرط چهارم رو یک کمی دقت بکنید تا بنده ان شاءالله به لطف خدا واستون توضیح بدم؛ شرط چهارم چیه؟ 🔸شرط چهارم آمادگی عمومیه یعنی اگر اون سه تا شرط قبلی فراهم باشه این شرطه فراهم نباشه بازم ظهور رخ نمی‌ده؛ دو تا کلمه است: آمادگی، آمادگی عمومی. 🔸یه جوری باید توضیح بدیم که با شرط سوم یکی نشه این یه چیز دیگه است.  🔸دقت بکنید گفتیم آمادگی نگفتیم یاری؛ یک عده‌ای باید امام زمان و یاری بکنن؛ یار کیه؟ کسی که سرباز می‌شه بار رو به دوشش می‌کشه‌. بخشی از وظایف حکومت رو میاد انجام می‌ده؛ به اون می‌گیم یار.اون که شرط سوم بود؛ 🔸تو شرط چهارم می‌گیم آمادگی؛ آمادگی می‌دونید یعنی چی؟ یعنی اگر نمی‌تونی یار امام زمان باشی و بخشی از بار حکومت رو برداری حداقل آماده باش وقتی امام زمان و یاران اومدن حرف اینا رو قبول کنی. 🔸 تو یه مثال ساده اگر چرخ حکومت امام زمان رو نمی‌چرخونی چوب لا چرخ امام زمان هم نکنی؛ این یعنی آمادگی.  🔸کلمه دوم عمومیه منظور ما از عمومی همگانی و صد در صد نیست. نمی‌خوایم بگیم همه مردم دنیا باید آماده بشوند.چون می‌دونید هیچ موقع همه مردم دنیا آماده نمی‌شوند؛ تو هیچ زمان پیغمبری این شکل نگرفته که همه مردم آماده بشن و همتون می‌دونید وقتی امام زمان بیاد عده‌ای در مقابل امام زمان می ایستند‌ دشمنانی هستند؛ لذا هیچ موقع همه مردم دنیا آماده نمی‌شوند. اونی که برای ما مهمه عمومه.  🔸یعنی یه بخش قابل توجه بستر جامعه اینجوری باشه؛ مثلاً الان می‌گیم تو ایران ما عموم بانوان ما باحیا هستند نمی‌گیم همه اما واقعاً عموم بانوان جامعه ایرانی ما باحیا هستند. حیا رو درک می‌کنند؛ توجه دارند؛ عموم همچینه یعنی بستر، زمینه، اینجوری باشن. خیلیا اینجوری باشن. 🔸پس شرط چهارم ظهور و قیام امام زمان بعد از این که دو تا شرط اول که فراهمه؛ شرط سوم که یاران اون هم فراهم شد حالا نمی‌گم به این ترتیب به هر نحوی شرط چهارم هم باید باشه و اون این که عموم مردم دنیا نه همه آماده یاری امام زمان، آماده پذیرش حرف امام زمان باشن نه اینکه لزوما یاری بکنن.آمادگی پذیرش داشته باشن. 🔸یه مثال ساده بزنم از هشت سال دفاع مقدس؛ البته نمی‌خوام آمارش رو اینجا کامل باز کنم دارم مثال عرض می‌کنم؛ البته مثال واقعی. 🔸در زمان هشت سال دفاع مقدس همون ابتدای جنگ تحمیلی جمعیت ایران تقریباً سی و پنج، سی و شیش میلیون بود.خُب هشت سال دفاع مقدس نمی‌دونم تا حالا فکر کردید چند درصد مردم ایران رفتند تو جبهه‌ها شرکت کردند؟ به صورت نفرـ بار آمارش موجوده که یک نفر اگر دو بار رفته عدد دو میشه دو نفرـ بار چقدر شرکت کردن. درصد حضور فیزیکی مردم در جنگ درصد خیلی بالایی نیست به پنج درصد نمی‌رسه زیر پنج درصده کسانی که تو جبهه‌ها رفتن شرکت کردن؛ اینا میشن یار. اما عده زیاد دیگه‌ای هم تو ایران اینا واقعاً مؤثر بودند مردم تو ایران اونی هم که تو جنگ شرکت نکردند اما جنگ رو پذیرفته بودند آماده جنگ بودند حداقل چوب لا چرخ نظام نمی‌کردند فهمیده بودند ایام جنگه؛ 🔸اگر نمیرم تو جبهه می‌تونم یه کمک‌هایی بکنم یا حداقل توقعم از مسئولین توقع معقولی باشه بدونم همه چیز مهیا نیست چرا؟ چون ایامه جنگه، خلاصه اینکه شرایط جنگ رو پذیرفته و درک کرده بودند‌. 🔸بازم نه همه مردم ایرانا… همون زمان تو ایران کسانی رو داشتیم از پشت خنجر می‌زدند ولو عده اندکی. منافقین بودند؛ کسانی بودند خانواده شهدا، خانواده رزمنده‌ها رو اذیت می‌کردند؛خیانت به جبهه‌ها می‌کردند؛ اما عموم مردم ایران همراه بودند.آماده بودند که نظام رو،نظامی که درگیر جنگه رو یاری بکنند. پذیرفته بودند. 🔸شرط چهارم ظهور امام زمانم همینه که عموم مردم دنیا نه همه مردم دنیا بپذیرند؛یعنی وقتی امام زمان( علیه‌السلام)تشریف فرما شدند اگر نمیرن بخشی از حکومت رو به دوش بگیرن کمک بکنن؛بپذیرن قبول بکنن این چه که این آقا،این رهبر برامون آورده این نسخه همه ما است.درمان همه ما است.می‌پذیرن این رو.اینم شرط چهارمه. 🔸ان شاءالله شرط سوم و شرط چهارم که ماها باید فراهم بکنیم هرچه زودتر فراهم بشه در کنار شرط اول و دوم که مهیاست بلکه امام زمانمون زودتر ظهور بکنند... @mzhadv
هدایت شده از من انقلابي ام
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe