eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
244 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
26.6هزار ویدیو
207 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
😊😊😊😊😊😊😊😊🌸 ١٣٧ ✏️بهلول سڪه طلائی در دست داشت و با آن بازی می‌نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است، جلو آمد و گفت: اگر این سڪه را به من بدهی در عوض ده سڪه را ڪه به همین رنگ است به تو می‌دهم!! بهلول چون سڪه‌های او را دید، دانست ڪه سڪه‌های او از مس است و ارزشی ندارد. به آن مرد گفت: به یک شرط قبول می‌نمایم! آن هم این است که سه مرتبه مانند الاغ عرعر ڪنی!!! مرد شیاد قبول کرد و مانند خر عرعر نمود! بهلول به او گفت: تو با این خریت فهمیدی سڪه‌ای ڪه در دست من است از طلاست؛ چگونه من نفهمم ڪه سڪه‌های تو از مس است. 📚 ✏️ 👇👇🇮🇷🇮🇷 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوت کنید دوستان و عزیزان دیگر را سلام علیکم https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
اما عاشق وقتی ام که من دلیلش باشم ... ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
خدایا جهان را پادشاهی توراست...
🌺🌸💕💕💕💕💕🌸🌺 ١٣٨ 💫روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.» روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.» شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.» حکیم پاسخ زیبایی داد: این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🍀🔷❤️💧💧❤️🔷🍀🌸 ١٣٩ ✏️ یک روز ملا نصرالدین هوس چلوکباب کرد. یک من گوشت خرید و به خانه آورد و به زنش گفت: «ظهر که من برگشتم برایم چلوکباب درست کن.» ولی زن ملا بعد از رفتن او، گوشت ها را کباب می کند و با چند تن از دوستانش می خورد. ظهر وقتی ملا به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت زن حیله گر گفت: «من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمام گوشت ها راخورد!» ملا بدون اینکه حرفی بزند رفت ترازو آورد و بعد گربه را گرفت و در یک کفه ی ترازو گذاشت و در کفه ی دیگر سنگ یک منی قرار داد و شروع به وزن کردن گربه کرد و دید وزن گربه درست یک من است، پس ملا با تعجب رو به زنش کرد و گفت: « زن اگر این گربه است، پس گوشت ها چه شده و اگر این یک من گوشتی است که من خریدم پس گربه کجاست؟» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
١۴٠ مردى از پرسيد: چرا سفر مرگ براى ما ناخوش آيند است و از او استقبال نمى كنيم؟! حضرت فرمود: « شما خانه آخرت را خراب كرده ايد و خانه دنيا را آباد، طبيعى است كه انتقال از اقامتگاه آباد به جايگاه خراب براى شما ناخوشايند است .» بحارالانوار، ج44، ص110، ح1. 🌺 🌺 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🍀🔷❤️💧💧❤️🔷🍀🌸 ١٣٩ ✏️ یک روز ملا نصرالدین هوس چلوکباب کرد. یک من گوشت خرید و به خانه آورد و به زنش گفت: «ظهر که من برگشتم برایم چلوکباب درست کن.» ولی زن ملا بعد از رفتن او، گوشت ها را کباب می کند و با چند تن از دوستانش می خورد. ظهر وقتی ملا به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت زن حیله گر گفت: «من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمام گوشت ها راخورد!» ملا بدون اینکه حرفی بزند رفت ترازو آورد و بعد گربه را گرفت و در یک کفه ی ترازو گذاشت و در کفه ی دیگر سنگ یک منی قرار داد و شروع به وزن کردن گربه کرد و دید وزن گربه درست یک من است، پس ملا با تعجب رو به زنش کرد و گفت: « زن اگر این گربه است، پس گوشت ها چه شده و اگر این یک من گوشتی است که من خریدم پس گربه کجاست؟» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺💕💕🌺🌸 ١۴١ مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "🌹 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌺💕💕🌺🌸 ١۴١ مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "🌹 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺💕🌷💐🍄💐🌷💕🌺🌸 ١۴٢ 🔴 . پادشاهی می‌خواست نخست‌وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند. پادشاه به آنان گفت: درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد. قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می‌توانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخست‌وزیری انتخاب می‌کنم. پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد. در باز شد و بیرون رفت! آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست‌وزیرم را انتخاب کردم. آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد و فقط گوشه‌ای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل کند؟ مرد گفت: مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟ فقط در سکوت مراقبه کردم.  به خودم گفتم «از کجا شروع کنم؟» نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئله‌ای وجود دارد؟ چگونه می‌توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی‌نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است. پادشاه گفت: آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید، نمی‌توانستید آن را حل کنید. این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
❇️ 💢خوشا به حال آنها (ياوران حضرت مهدي عليه‌السلام) در زمان صلح و آرامش آنها. خوشا بر شکيبايی آنها در راه دينشان. چقدر مشتاقم که آنها را در زمان ببينم. خداوند بين ما و آنها و شايستگان از پدران، مادران، همسران و فرزندانشان در بهشت برين جمع خواهد فرمود. 📚 اصول کافي، ج1،ص٢٧١ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
سلام نور چشمان!😊🌸 این آدرس کانال «تلاوت روزانه قرآن» هستش:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2021851139Cd560dd7e3d یعنی در این کانال هر صبحگاه : 👈یک صفحه قرآن + صوت + ترجمه ، گذاشته میشه تا کسانی که دوس دارن قرآن بخونن و در طول روز به هر دلیلی قرآن تو دسترسشون نیست بتونن از طریق گوشی خودشون روزی یک صفحه قرآن بخونن 🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌺 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2021851139Cd560dd7e3d حتماً در کانال عضو بشید 👌 این پیام رو هم منتشر کنید. نشرش هم حتماً براتون خیر و برکت داره التماس دعای خیر...🌺
سلام ، وقت بخیر🙏🌹 سوره مبارکه فصلت آیه 22 وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ بر فرض) شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از عمكردتان را نمى داند، ولى (نسبت به اعضاى بدنتان كه وسيله ى گناه شما بودند) نمى توانستيد چيزى را پنهان كنيد كه گوش و چشم ها و پوستتان بر ضد شما گواهى دهد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 باران که میبارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند.این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند. When it rains, all birds fly for shelter. But the eagle alone avoids the rain by flying above the clouds.
هدایت شده از اخبار برگزيده
17.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺لطفا به دیده شدن این بی نظیر کمک کنید نمیدانم کار چه کسانی است متن عالی نوع خواندن سرود عالی همخوانی متن ، محتوا و ریتم اهنگ با تصاویر عالی تر... هرچه در دل شماست هرچه دوست داشتید این روزها گفته شود در این ویدئو هست پس لطفا به دیده شدنش کمک کنید. پرچم بالاست ✌️🇮🇷
١۴٣ ✏️ دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با، خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به پنج وقت به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.» ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar بروح امام وشهدا و امواتمون
جابر جعفى به محضر مبارك امام باقر عليه السّلام عرض كرد:فرج شما اهل بيت عليهم السّلام چه زمانى خواهد بود؟ حضرت فرمودند: هيهات،هيهات!فرج واقع نخواهد شد؛مگر بعد از آن‌كه شما غربال شويد،بعد[دوباره]غربال شويد،بعد[بار سوم]غربال شويد رُوِيَ عَنْ جَابِرٍ اَلْجُعْفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَتَى يَكُونُ فَرَجُكُمْ فَقَالَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لاَ يَكُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا .... ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
١۴٣ ✏️ دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با، خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به پنج وقت به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.» ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar بروح امام وشهدا و امواتمون
١۴۴ 📚 مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت: … در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد متوجه نمی‌شد... تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مَبَر..تا خیک خیک نریزی..!!»   ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
١۴۴ 📚 گویند عُزیر همان ارمیای پیامبر است که خداوند بر قوم بنی اسرائیل مبعوث کرد. روزی عزیر چون وارد باغ خود شد، دید درخت ها سبز و سایه آنها گسترده است و زمان برداشت میوه آنها نزدیک شده است. نغمه بلبلها گوش را می نوازد و پرندگان به طرب آمده اند. عُزیر ساعتی در این باغ بیاسود و از نسیم جان پرور آن بهره مند و از تماشای سبزه و چمن و طراوت یاس و یاسمن غرق در نشاط شد، آنگاه سبدی از انگور و سبد دیگری از انجیر و مقداری نان به همراه برداشت. سوار بر الاغ خود شد و راه منزل خویش را در پیش گرفت. عزیر در بازگشت خود آنچنان در اسرار آفرینش به فکر فرو رفت که راهش را گم کرد چند لحظه بعد خود را در میان ویرانه ای دید که از دهکده خرابی حکایت می کرد. «ارمیا آن روز که از شهری که بام هایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد و با خود می گفت: چگونه خداوند اهل این ده ویرانکده را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت و به او گفت؛ چقدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز یا پاره ای از روز را درنگ کردم. خداوند فرمود: نه، بلکه صد سال درنگ کردی، به خوراک و نوشیدنی خود بنگر که طعم و رنگ آن تغییر نکرده است و به دراز گوش خود نگاه کن، که چگونه از هم متلاشی شده است. این ماجرا برای آن است که هم به تو پاسخ گوییم و هم تو را در مورد معاد نشانه ای برای مردم قرار دهیم. و به این استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته و به هم پیوند می دهیم. پس گوشت بر آن می پوشانیم. پس هنگامی که چگونگی زنده ساختن مرده برای او آشکار شد. گفت: اکنون می دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست.» 🌸🌸🌺🌺 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
💠علامه حسن حسن‌زاده : دو چیز باعث تاریکی قلب و بی حالی در عبادت می شود : ۱- زیاد حرف زدن ۲- زیاد خوردن 💢 👇 آی دی کانال:👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
27.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنام خدا سلام رفقا ، با اینکه امتحان داشتم ، از داغ دل ام ، ۳ساعت ونیم نشستم این کلیپ رو درست کردم و نمیگم خوبه . بضاعت من همینقدربود.. واقعا همه تلاشمو کردم خوب دربیاد حالا اگه در انتشار کوتاهی بشه ، دیگه از گردن ما ردشده.... 🔷 سید رضایی ظلم همه ظالمین رو بخودشون برگردون . آمین ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🌸🌺🌼😊😊😊🌼🌺🌸 ١۴۵ ریشه ی ضرب المثل" " کنایه از ...به برمیگردد.. در آنزمان برخی رجال سیاسی ودرباریان برای تظاهر وریا واظهار مراتب چاکری وارادت به شاه و نوکری به آشپزخانه ی سلطنتی میرفتند ومشغول پوست کندن بادمجان وچیدن آن به دور ظرف آش یا بشقاب خورشت میشدند. (اینکار را عامدانه طوری انجام میدادند که ناصرالدین شاه هنگام سرزدن به آشپزخانه آنها را ببیند)..!! : "اعلیحضرت از من هم خواست که در آشپزان شرکت کنم.. بنده هم اطاعت کردم ومشغول پوست کندن بادمجان شدم.. درهمین موقع ملیجک به شاه گفت : بادمجان هایی که توسط یک فرنگی پوست گرفته میشود نجس است.. شاه این حرف را به شوخی گرفت ولی محمدخان(پدر ملیجک) با نوک کارد بادمجان هایی را که من پوست کنده بودم برچید و جمع کرد تا مبادا دستش به آنها نخورد..!!! به عبدالله مستوفی(مورخ و نویسنده شهیر ایرانی) ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
≼• 🌷 •≽ : ▫️بیش از دویـست هزار نفر در جنـگ تحمیلی به شهـادت رسیدند، و امروز یڪ میـلیـون نفر دیـگر شهـیـد بشود؛ این جامعه و ایـن نظام ارزش ایـن فداڪارے ها را دارد... . . چَشمـِ تو بـود ڪه پرِ پـروازِ ما شـد🕊 .. ≼•🌷.• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از عباس کردمیهن
2⃣2⃣2⃣ ملازم اول، غوّاص ♦️ خاطرات محسن جامِ بزرگ ✅بارها زمزمه تبادل اسرا در اردوگاه افتاده بود، اما هربار هیچ اتفاقی نیفتاد یا ما بی خبر بودیم. باز هم این قصه تکرار شد و حتی تلویزیون عراق تبادل اسرای قدیمی را نشان داد. سئوال مهم برای ما این بود، وقتی اردوگاه تکریت یازده با جاه و جلالش مفقودالاثر است تکلیف ما چه می شود؟ در آن روزها ما حالتی برزخی داشتیم. از طرفی می گفتیم که آزاد می شویم از طرفی هم می گفتیم اسم ما و حتی شاید اردوگاه ما در جایی ثبت نشده باشد که صلیب سرخ بیاید احوالی از ما بگیرد! از طرفی به دل خودمان وعده می دادیم صدام ما را می خواهد چه کار، ما به چه دردش می خوریم؟ اما می دانستیم این شمر عده ای از اسرای خاص را به بخش ملحق، یا بیرون از اردوگاه برده و ما هیچ خبری از آنها نداریم.( مثلاً تیم فرار احمد چلداوی، علی باطنی، مسعود ماهوتچی، هاشم انتظاری و خطیبی از این گروه بودند که در حین فرار به دام عراقی ها افتاده بودند.) هر روز در این افکار بودیم که فکر می کنم بعد از ظهر روز بیست و نهم مرداد ۱۳۶۹ اعلام کردند: تمام مجروح ها از آسایشگاه ها بیرون بیایند. انبوهی از اسرای جانباز دست و پا و چشم و غیره در محوطه جمع شدند. حدود صد نفر از چهارده آسایشگاه، با ترس و لرز کنار هم قرار گرفتیم. گویا آزادی ما قطعی بود! جعفر زمردیان و برخی دیگر از دوستان که از کنار من رد می شدند، تقریباً همه این جمله را تکرار می کردند: حاجی! ما را یادت نرود، خبر سلامتی ما را به خانواده های مان برسان!( در واقع همه ما مفقود یا شهید بودیم و خانواده های اسرای اردوگاه تکریت یازده هیچ خبری از فرزندانشان نداشتند.) آمار گرفته شد. شب بود که دو اتوبوس وارد اردوگاه شدند و ما را سوار کردند. چون شب بود این بار پرده ها کشیده نشد. تصور می کردیم الان ما را مستقیم به مرز می برند و تمام! احساس مزه آزادی وادارمان کرد که بگو بخندی داشته باشیم. این حلاوت چندان دوام نیافت، زیرا نگهبانان داخل اتوبوس، با سیلی های آبدار از بچه ها زهر چشم گرفتند. همچنان تهدید و فحش چاشنی کارشان بود. چاره ای نبود. همه کِز کردیم روی صندلی ها و به بیرون خیره شدیم. اتوبوس می رفت و تا چشم کار می کرد بیابان بود و بیابان. از همشهری ها، قاسم بهرامی و محمد جربان( او سرباز لشکر ۲۱ حمزه یا ذوالفقار بود‌.) را بیاد دارم که در اتوبوس همراه هم بودیم. اتوبوس برای نماز نایستاد ولی یک جا توقفی کوتاه کرد و ماموران عراقی هندوانه ای خریدند و در کمال ناباوری قاچی هم به ما دادند! وارد شهر بغداد که شدیم پرده ها انداخته شد. مسافتی در شهر چرخیدیم و سپس وارد پادگانی شدیم. بدون هیچ دلیلی دو سه روز در آن پادگان بلاتکلیف نگه مان داشتند. در این ایام غذای مختصری به ما دادند. اعتراض که کردیم، گفتند: شما در آمار اینجا نیستید. این هم که می دهیم از سرتان زیادی است! در آنجا دو اتوبوس دیگر هم به ما ملحق شدند. صبح روز چهارم بیدارمان کردند و نفری یک صمون دادند و دستور دادند که سوار اتوبوس ها بشویم. ادامه دارد
هدایت شده از مهدی ساغری
سلام: پیشنهاد بخصوص در هفته بسیج ۱- در پایگاه های مقاومت، وانت هایی مجهز به بلندگو و با سرودهای زمان جنگ آماده باشند. هر جا شلوغ شد بلافاصله حاضر شوند و فضای روانی را در دست بگیرند. ۲- به محض رصد محل فراخوان ها، هیات ها و مساجد فراخوان بدهند و پیش از اغتشاشگران در محل حاضر شوند. با شعار و پرچم ۳- مواکب در سطح شهرها برپا شوند. به یاد شهدای مناطق مختلف ۴- خودروها را به پرچم ایران مزین کنیم. ۵- مراسم سوم و هفتم و چهلم شهدا را پرشور و در همه مساجد برپا کنیم. ۶- یگان های بسیج از دانشجویی تا طلبه و اصناف، با لباس خاکی و لباس بسیج مانورهای شهری بدهیم. همراه با پخش گل و چفیه و پرچم ایران. ۷- یگان های موتوری همراه با پرچم در سطح شهرها مانور دهند. ۸- اجرای سرودهای حماسی توسط گروه موزیک نیروهای نظامی در سطح شهرها و خیابان‌ها ۹-... شما این پیام را کپی کنید و موارد را اصلاح کنید یا به آنها اضافه کنید تا یک بسته نوآورانه کنشگری فعال اجتماعی استخراج شود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💧💦💧💦💧💦💧💦💧💦💧 ١۴۶ (ع)✏️ در اواخر عمر حضرت داوود (ع)، از طرف خدا به او وحى شدکه : از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن. داوود (ع) چندين فرزند از همسران مختلف داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادرش نزد داوود(ع) محبوب بود. داوود پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار دهم. همسر داوود ع: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد. داوودع: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خداوند نتوان دست برد. از سوى خدا وحى ديگرى به داوود ع شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن و فعلا کسی را انتخاب نکن. از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود(ع) براى قضاوت آمدند. آنها به داوود ع گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار میباشد. خداوند به داوود ع وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى و جانشین توست. داوود (ع) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند. باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمده اند و به درختان من صدمه زده اند. دامدار: من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفته اند. در ميان پسران داوود کسی سخنى نگفت جز سليمان (ع) كه به صاحب باغ درخت انگور فرمود: اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمده اند؟ باغدار: شبانه آمده اند. سليمان ع: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم میکنم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند. داوود (ع) به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمتگذارى و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاى دامدار برابر قيمت انگور آن سال باغ است. سليمان ع: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور، که از ريشه قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار میدهند. خداوند به داوود ع وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان است. اى داوود ع ! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را. تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان (ع) وصى تو شود. اراده_هاست. 👇👇🇮🇷🇮🇷 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌿🌹🕋🌹🌿🌸 💐دلت راباقرآن زنده کن💐           ♻️آگاه‌باشید‌که‌تنھا‌ . باآهنگ غمگین وفازدپ آرام نمیشوید ᳝‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺🌸 بقرہ بخش سیزدهم🌸🌺✨ ✨اشارہ به👇 ⚡امتحان حج ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ با سلام دوستان ارجمند خودرا با کانال آشنا بفرمایید... @dastanayekhobanerozegar