چرا کسی نمیگه یکی از عناوین اتهامی #علیرضا_اکبری افشای محل بایگانی مرکزی اسناد موشکی بوده که اسرائیل بعداً در یک عملیات، با به شهادت رساندن پرسنل مرکز، بیشتر اسناد را سرقت کرد؟
#نیروی_قدس_سپاه_پاسداران
🔘https://eitaa.com/joinchat/2646278352Cb26420e514
سلام 🌺🙏
انسان آزاد آفریده شده است اما در زنجیری است که خود بافته است...
ژان ژاک روسو
Man is born free. The chain he's trapped with he himself has made.
@kashkoolesalavat
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
📚 #داستان٨۴۵
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃#پارت5🍃
💠گفتم:
ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد.
بعد هم آمد و کنار من نشست.
حاج آقا داشت صحبت میکرد.
از مظلوميت امام حسين (ع) و کارهای يزيد میگفت.
اين پسر هم خيره خيره و با عصبانيت گوش میکرد.
وقتی چراغها خاموش شد، به جای اينکه اشک بريزه، مرتب فحشهای ناجور به يزيد میداد!!
ابراهيم داشت با تعجب گوش میکرد.
يكدفعه زد زير خنده.
بعد هم گفت:
عيبی نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده.
مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير میكنه.
ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبی کنيم هنر کرديم.
دوستی ابراهيم با اين پسر به جايی رسيد که همهی كارهای اشتباهش را کنار گذاشت.
او يکی از بچههای خوب ورزشکار شد.
چند ماه بعد و در يکی از روزهای عيد، همان پسر را ديدم.
بعد از ورزش، يک جعبه شيرينی خريد و پخش کرد.
بعد گفت:
رفقا من مديون همهی شما هستم، من مديون آقا ابراهیم هستم.
از خدا خيلی ممنونم.
من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
مــا هم بــا تعجب نگاهش میکرديم.
بــا بچهها آمديم بيــرون، توی راه به کارهای ابراهيم دقت میکردم.
چقــدر زيبا يکیيکی بچه ها را جــذب ورزش میکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت میکشاند و #به_قول_خودش_میانداخت
#تو_دامن_امام_حسين(ع).
🍃ياد حديث
#پيامبر_به_اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند:
" #يا_علی،
اگر يک نفر به واسطهی تو هدايت شود، از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است".
٭٭٭
📿از ديگــر کارهایی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام میشــد اين بود که بچهها به صورت گروهــی به زورخانههای ديگر میرفتند و آنجا ورزش میکردند.
يک شب ماه رمضان ما به زورخانهای در کرج رفتيم.
🍃آن شب را فراموش نمیکنم.
ابراهيم شعر میخواند.
دعا میخواند و ورزش میکرد.
مدتی طولانی بود که ابراهيم در كنار گود مشغول شنای زورخانهای بود.
چند سری بچههای داخل گود عوض شدند،
اما ابراهيم همچنان مشغول
شنا بود.
اصلا به کسی توجه نمیکرد.
پيرمردی در بالای ســكو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه میکرد.
پيش من آمد.
ابراهيم را نشان داد و با ناراحتی گفت:
آقا، اين جوان كيه؟!
با تعجب گفتم:
چطور مگه!؟
گفت:
"من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا میرفت.
من با تســبيح، شنا رفتنش را شمردم.
تا الان هفت دور تسبيح رفته يعنی هفتصدتا شنا!
تو رو خدا بيارش بالا الان حالش به هم میخوره."
وقتی ورزش تمام شد،
ابراهيم اصلا احساس خستگی نمیکرد.
انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهيم اين کارها را برای قویشــدن انجام میداد.
هميشــه میگفت:
بــرای خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدنی قوی داشــته باشــيم.
مرتب دعا میکرد كه:
خدايا بدنم را برای خدمت كردن به خودت قوی كن.
ابراهيم در همان ايام، يک جفت ميل و سنگ بسيار سنگين برای خودش تهيه کرد.
حسابی سر زبانها افتاده و انگشت نما شده بود.
اما بعد از مدتی ديگر جلوی بچهها چنين کارهایی را انجام نداد!
میگفت:
اين کارها عامل غرور انسان می شه.
میگفت:
مردم به دنبال اين هســتند كه چه کســی قویتر از بقيه است.
من اگر جلوی ديگران ورزشهای سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم میشوم.
در واقع خودم را مطرح کردهام و اين کار اشتباه است.
🌱بعد از آن وقتی مياندار ورزش بود و میديد که شــخصی خسته شده و کم آورده، سريع ورزش را عوض میکرد.
اما بدن قوی ابراهيم يکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که "ســيدحســين طحامی" قهرمان کشــتی جهــان و يکی از ارادتمندان حاجحســن،
به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#سلام_بر_ابراهیم
.
#بیادعلیرضا
از
#کانال_رمانهای_زیبای_مذهبی
🌸🌺🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃🌸🌺
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
#صلوات_نثار
#شهید_ابراهیم_هادی
ودیگر شهدای جاویدالاثر
وپدران ومادرانشون
📚 #داستان٨۴۶
#ﺣﻀﺮﺕ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ_ﻋﻠﻴﻪ_السلام ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ..
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ
ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...
#ﺣﻀﺮﺕ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ_ع ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪاوند
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﻛﻨﻲ،،ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن.
ماهيان ازآشوب دريا به خدا شكايت بردند، درياآرام شد وآنهاصيد تور صيادان شدند.
آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا،دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام.
#دلتان_همیشه_آرام .
#بیادعلیرضا
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌺🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍃🌺
📚 #داستان٨۴٧
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 #پارت6🍃
#پهلوان
راوی: حسين اللهكرم
📿ســيدحسين طحامی (کشتیگير قهرمان جهان) به زورخانهی ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد.
هر چند مدتی بود که ســيد به مســابقات قهرمانی نمیرفت،
اما هنوز بدنی بســيار ورزيده و قوی داشــت.
بعد از پايان ورزش، رو کرد به حاجحســن و گفت:
حاجی، کسی هست با من کشتی بگيره؟
حاجحســن نگاهی به بچهها کرد و گفت:
ابراهيم، بعد هم اشاره کرد، برو وسط گود.
ًدر کشتی پهلوانی، حريفی که زمين بخورد، يا خاک شود میبازد.
کشتی شــروع شد.
همهی ما تماشــا میکرديم.
مدتی طولانی دو کشتیگير، درگير بودند، اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادی به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتی پيروز نداشت.!
بعد از کشتی، سيدحسين بلندبلند میگفت:
بارک الله،
بارک الله،
چه جوان شجاعی،
ماشاءالله پهلوان!
٭٭٭
🍃ورزش تمام شده بود.
حاجحسن خيرهخيره به صورت ابراهيم نگاه میکرد.
ابراهيم آمد جلو و با تعجب گفت: چيزی شده حاجي!؟
حاجحســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت:
قديمها تو تهران،
دو تا پهلوان بودند به نامهای حاجسيدحسن رزاّز و حاجصادق بلورفروش،
اونها خيلی با هم دوست و رفيق بودند.
توی کشــتی هم هيچکس حريفشــان نبــود.
اما مهمتر از همــه اين بود که بندههای خالصی برای خدا بودند.
هميشه قبل از شروع ورزش، کارشان را با چند آيه از قرآن و يه روضهی مختصر و با چشمان اشــک آلود برای آقا اباعبدالله (ع) شروع میکردند.
نفسِ گرم حاجمحمدصادق و حاجسيدحسن، مريض شفا میداد.
بعــد ادامه داد:
ابراهيم،
من تو رو يه پهلوان میدونم مثل اونها!
ابراهيم هم لبخندی زد و گفت:
نه حاجی،
ما کجا و اونها کجا.
بعضــی از بچه ها از اينکه حاجحســن اينطور از ابراهيــم تعريف میکرد،
ناراحت شدند.
🌱فردای آن روز پنج پهلوان از يکی از زورخانههای تهران به آنجا آمدند.
قرار شد بعد از ورزش، با بچههای ما کشتی بگيرند.
همه قبول کردند که حاجحسن داور شود.
بعد از ورزش، کشتیها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد،
دو کشتی را بچههای ما بردند،
دو تا هم آنها.
اما در کشتی آخر، كمی شلوغ کاری شد!
آنها سر حاجحسن داد میزدند.
حاجحسن هم خيلی ناراحت شده بود.
من دقت کردم و ديدم کشــتی بعدی بين ابراهيم و يکی از بچههای مهمان اســت.
آنها هم که ابراهيم را خوب میشناختند مطمئن بودند که میبازند.
برای همين، شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
همه عصبانی بودند.
چند لحظهای نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد.
با لبخندی که بر لب داشــت با همهی بچههای مهمان دست داد.
آرامش به جمع ما برگشت.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#سلام_بر_ابراهیم
.
#بیادعلیرضا
از
#کانال_رمانهای_زیبای_مذهبی
🌸🌺🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃🌸🌺
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
#صلوات_نثار
#شهید_ابراهیم_هادی
ودیگر شهدای جاویدالاثر
وپدران ومادرانشون
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📚 #داستان٨۴٨
#داستان_آموزنده
🔆 #جام_زهر
🌟در صحرا مىگشت .
تشنگى بر جانش چنگ انداخته بود .
از دور كاروانى را ديد كه مى آيد .
نزديك آنان شد.
گفت:
آيا شما را آبى هست كه بنوشم.
گفتند:
مشكهاى ما نيز خالى شده است .
با ما باش تا ساعتى ديگر به آبادى رسيم.
🌟مرد گفت :
در ميان اسباب و اثاثيه شما جامى مىبينم؛
آيا آن نيز تهى است؟
گفتند:
آن جام، پر است؛
اما از زهر .
گفت:
زهر از كجا و براى كه مىبريد؟
گفتند:
در آن شهرى كه ما بدان سو مىرويم،
حاكمى است كه دشمنانى دارد .
برخى را به شمشير نتوانست كشت .
از ما زهرى خواست تا دشمنان پنهان را با آن بكشد .
چه، همه را با تيغ نمى توان از ميان برداشت .
مرد، گفت:
آن را به من دهيد كه من را نيز دشمنى است كه به تيغ شمشير از پاى در نمى آيد .
💫اميد كه اين زهر بر آن دشمن خونى كه در درون من است، كارگر افتد .
جام را گرفت و خواست كه بنوشد.
گفتند: اگر خواهى كه بنوشى، قطره اى تو را كفايت كند،
كه اين جام براى كشتن لشكرى است .
🌟گفت:
از قضا اين دشمن كه در درون من است، به عدد لشكرى است .
بسا مردان كه از پاى درآورده، و بسا خونها و آبروها كه ريخته و بسا آدميان كه از دشمنى او به هلاكت افتاده اند .
جام را از او گرفتند و گفتند:
💫 آن دشمن كه تو مى گويى، به اين حيلت و ضربت، از پاى در نمى آيد .
از کتاب
📚 #حكايت_پارسايان،
رضا بابايى
✾📚. #بیادعلیرضا
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
📚 #داستان٨۴٩
🔆 #امام_سجاد(ع)
🍃🍂در مدينه خانواده هاى بى نوايى بودند كه عددشان از صد كم تر نبود و شبانه آذوقه آنان مى رسيد و نمى دانستند كه چه كسى آن را مى آورد؛
هنگامى كه #امام_سجاد(ع) از دنيا رفت ،
ديدند كه نيكوكارى شبانه ، قطع شد.
🍃🍂آن حضرت شب هاى تاريك از خانه بيرون مى آمد و انبانى بر پشت ، به در خانه هر بينوايى كه مى رسيد، آن را مى زد و به صاحب آن خانه مى داد.
چهره را پوشانيده بود كه بينوايان او را نشناسند و پيوسته مى
🍂🍃 #فرمود:
#نيكوكارى_نهانى ،
#آتش_خشم_خدا_را_خاموش
#مى كند.
🍂🍃زُهَرى ، در شبى سرد و بارانى ، #امام_سجاد(ع) را مى بيند كه بارى از آرد و هيزم بر پشت گرفته و مى رود،
زُهَرى مى گويد:
#يابن_رسول_الله ،
اين چيست ؟
🍂🍃 #امام_مى_گويد:
عزم سفرى دارم ؛
توشه راه را مى برم در جايى محفوظ بگذارم .
🍂🍃زهرى مى گويد:
اجازه بدهيد كه غلام من آن را بياورد. امام نمى پذيرد.
زهرى مى گويد:
خودم آن را بر دوش مى گيرم ؛ چون مقام شما بالاتر از اين است .
🍃🍂 #امام_مى_فرمايد:
ولى من مقام خود را بالاتر از اين نمى دانم كه چيزى را بر دوش ببرم كه راحتى سفر من در آن است و وسيله آسايش من در جايى است كه عزم رفتنش را دارم ؛
تو را به خدا سراغ كار خود برو و به من كارى نداشته باش .
زهرى مى رود؛ پس از چند روزى امام را ملاقات مى كند و از تاءخير سفر جويا مى شود؛ امام مى فرمايد:
سفرى كه تو گمان كردى منظور نبود؛ بلكه مقصود، سفر مرگ بود كه براى آن آماده مى شدم .
🍂🍃هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفت و مى خواستند پيكر نازنينش را غسل دهند، مى بينند كه پشت مباركش مانند زانوى شتر، پينه بسته است !
كسانى علت را جويا مى شوند؛ در جواب مى شنوند كه جاى انبان هايى است كه شبانه بر پشت مى گرفت و به خانه فقرا و بينوايان مى برد.
از کتاب
📚 #حسد،
آية الله سيد رضا صدر
✾📚 #بیادعلیرضا
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
🌺🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌺
📚 #داستان٨۵٠
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#یک_گردان_رختشوی!
🌷جعبهجعبه تاید و وایتکس و صابون میخریدم.
خانمهای همسایه هم به هر بهانهای تاید میآوردند.
رختهای بیمارستان سرخ بود از خون. چندبار آنها را میشستم و لکهها را توی دست میسابیدم تا تمیز شود.
شبانهروز درگیر شستوشو بودم.
وقتی توی حیاط جوی خون راه میافتادم گریه من هم شروع میشد.
داغ جوانهای غرق خون هم شد مثل داغ زهرا و بچههایش.
دیگر جز کمک به جبهه هیچ چیز برایم اهمیت نداشت.
🌷یک روز یکی از بچههای بسیج، وقتی پتوها را خالی کرد،
چند بسته تاید هم گذاشت رویشان.
بهش گفتم:
«اینا برای چیه؟»
گفت:
«شما هر روز دارید از جیب خودتون خرج میکنید.
هربار یه مقدار فاب براتون میآریم تا با اونها بشورید و کمتر بهتون فشار بیاد.»
ناراحت شدم.
گفتم:
«نه! دیگر نیار.
شرم دارم از این همه خون ریخته.»
🌷اصلاً به پول، استراحت و خورد و خوراک فکر نمیکردم.
شب و روز دغدغه جنگ را داشتم.
تا پاییز ۶۰ توی خانه رخت شستم.
بعد هم رختشوی خانه بیمارستان شهید کلانتری راه افتاد، یک گردان از خانمها شدیم رختشوی آنجا.
راوی:
#سرکار_خانم_خدیجه_داغری
منبع:
سایت باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 #بیادعلیرضا
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
زحمت تولید خبر دروغ با رسانه ایرانی و بازنشر آن هم با اینترنشنال!
🔹قیمت چراغ علاالدین نفتی معمولی در بازار حدود ۴۰۰ هزار تومان است اما یک رسانه، دو نمونه قدیمی و آکبند(همان چیزی که به آن عتیقه یا جنس تزیینی و آنتیک گفته میشود) را منتشر کرده و سعودی اینترنشنال هم بازنشر میکند.
🔹جالب این است که طبق نمودار قیمت، آبانِ امسال قیمت این محصول ۱ میلیون بالاتر از حال حاضر بوده است!
@BisimchiMedia