بچه بودم يه مدت ميرفتم كلاس بوكس
بابام ميومد به مربيه ميگفت : بیست بيشتر ميدم اينو كتك بزنين بدنش سفت شه
ديگه بعد يه مدت ديدم دارم قطع نخاع ميشم ادامه ندادم 😔😂😂
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هیچی دیگه
آخوندا که نرفتن هیچ
اونهایی که رفتن هم دونه دونه دارن رجعت میکنن
😊
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#نصیحت_علیرضامون
عین این مکالمه پدرو پسریه
پسر: پدر من میخوام ازدواج کنم😍☺️
پدر: بگو ببخشید!🙄
پسر: برای چی؟😐
پدر: بگو ببخشید😒
پسر: آخه برا چی؟😕
پدر: اول بگو ببخشید😑
پسر: آخه اشتباهم چیه؟😟
پدر: اول باید بگی ببخشید😏
پسر: چرااا؟ لاقل دلیلشو بهم بگو🙁
پدر: گفتم اول باید بگی ببخشید😑
پسر: خب باشه پدر... ببخشید😐😞
پدر: خب پسرم، دوره آموزشی تموم شد! حالا دیگه وقتشه که زن بگیری، وقتی یاد گرفتی که بدون دلیل معذرت خواهی کنی یعنی میتونی ازدواج کنی😂😂😂
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هر که را دوست شدم
دشمن جان گشت مرا...
👤ملک الشعرای بهار
🌸🌞🌸🌞🌸🌞🌸🌞🌸
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان
سرم بر شانه ات
یعنی
جهانی غرق خوشبختی ...❤️
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان
تو را
چند بار دوست دارم
ولی
هر بار بسیار تر ...
🍃🌸🌺🌸🌸🌸🌺🌸🍃
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان
سخن عشق
نه آن است که
آید به زبان
ساقیا می دِه و
کوتاه کن
این گفت و شنود...
👤حافظ
🍃🌸🌸🌸🌸🌸 🍃
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
📚 #داستان٩۶٩
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت14
این قسمت: #پوريای_ولی
راوی:ايرج گرایی
مسابقات قهرمانی باشگاهها در سال 1355 بود.
مقام اول مسابقات، هم جايزهی
نقدی میگرفت، هم به انتخابی کشــور میرفت.
ابراهيم در اوج آمادگی بود.
هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد.
مربيان میگفتند:
امسال در 74 کيلو کسی حريف ابراهيم نيست.
مسابقات شروع شــد.
ابراهيم همه را يکیيکی از پيش رو برميداشت.
با چهار کشتی که برگزار کرد به نيمهنهایی رسيد.
کشتیها را يا ضربه میکرد يا با امتياز بالا ميبرد.
به رفقايم گفتم:
مطمئن باشــيد، امسال يه کشتیگير از باشگاه ما ميره تيم ملی.
در ديدار نيمهنهایی با اينکه حريفش خيلی مطرح بود ولی ابراهيم برنده شد.
او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پايانی او آقای «محمود.ك» بود.
ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهای جهان شده بود.
قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم:
من مسابقههای
حريفت رو ديدم.
خيلی ضعيفه،
فقط ابرام جون،
تو رو خدا دقت كن.
خوب کشتی بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملی انتخاب ميشي.
مربی، آخرين توصيهها را به ابراهيم گوشــزد میکرد.
در حالیکه ابراهيم بندهای کفشش را ميبست.
بعد با هم به سمت تشک رفتند.
من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم.
ابراهيم روی تشک رفت.
حريف ابراهيــم هم وارد شــد.
هنوز داور نيامده بود.
ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد.
حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم.
اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد.
بعد هم حريف او جایی را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزنی تنها، تســبيح به دســت، بالای سکوها نشسته.
نفهميدم چه گفتند و چه شــد.
اما ابراهيم خيلی بد کشــتی را شــروع کرد.
همهاش دفاع ميکرد.
بيچاره مربی ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صدايــش گرفت.
ابراهيم انگار چيزی از فريادهای مربی و حتي داد زدنهای
من را نميشنيد.
فقط وقت را تلف ميکرد!
حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلی ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد.
مرتب حمله میکرد.
ابراهيم هم با خونسردی مشغول دفاع بود.
داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد.
در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم، قهرمان 74 کيلو شد!
وقتی داور دســت حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشحال بــود!
انگار که خودش قهرمان شده!
بعد هر دو کشتيگير يکديگر را بغل کردند.
ِ حريف ابراهيم در حالی که از خوشــحالی گريه میکرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد!
دو کشــتیگير در حال خروج از سالن بودند.
من از بالای سکوها پريدم پایین.
باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم.
داد زدم و گفتــم:
آدم عاقــل،
اين چه وضع کشــتي بود؟
بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوی ابراهيم و گفتم:
آخه اگه نميخوای کشتی بگيری بگو، ما رو هم معطل نکن.
ابراهيم خيلی آرام و با لبخند هميشگی گفت:
اينقدر حرص نخور.
#سلام_بر_ابراهیم
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان٩٧٠
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت15
بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد.
سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت میزدم.
بعد يك گوشــه نشستم.
نيم ساعتی گذشت.
کمی آرام شدم.
راه افتادم که بروم.
جلوی در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود.
همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلی از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند.
خيلی خوشحال بودند.
يکدفعه همان آقا من را صدا کرد.
برگشــتم و با اخم گفتم:
بله؟!
آمد به ســمت من و گفت:
شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟
با عصبانيت گفتم:
فرمايش؟!
بيمقدمه گفت:
آقا عجب رفيق با مرامی داريد.
من قبل مســابقه به آقا ابرام گفتم،
شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هوای ما رو داشته باش،
مادر و برادرام بالای سالن نشستند.
كاری كن ما خيلی ضايع نشيم.
بعد ادامــه داد:
رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت.
نميدونی مــادرم چقدر خوشحاله.
بعد هم گريهاش گرفت و
گفت:
من تازه ازدواج کردهام.
به جايزه نقدی مسابقه هم خيلی احتياج داشتم،
نميدونی چقدر خوشحالم.
مانــده بودم كه چه بگويم.
کمی ســکوت کردم و به چهرهاش نگاه كردم.
تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده.
بعد گفتم:
رفيق جون،
اگه من جای داش ابرام بودم،
با اين همه تمرين و سختی کشيدن اين کار رو نميکردم.
اين کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه.
از آن پســر خداحافظی کردم.
نيم نگاهی به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم.
در راه به کار ابراهيم فکر میکردم.
اينطور گذشت کردن،
اصلاً با عقل جور درنمیياد!
با خودم فکر میکردم،
پوريایولی وقتی فهميد حريفش به قهرمانی در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت.
اما ابراهيم...
ياد تمرينهای سختی که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم.
ياد لبخندهای
آن پيرزن و خوشحالی آن جوان، يکدفعه گريهام گرفت.
عجب آدميه اين ابراهيم!
#سلام_بر_ابراهیم
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
از حیف نون پرسیدن خواهرت ازدواج کرد؟🤔
گفت دوماهه !😍
پرسیدن با کی؟🤔
گفت غریبه نیست دامادمونه😐😂😂😂😂😂😂😂😂
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
بابام گفت سخت ترين كار دنيا؟
گفتم دوس داشتن كسي كه دوست نداره؟
گفت نه!!!
بزرگ كردن يه گاو توی خونه بجای طويله
منو میگفت 😢😂
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
میخوای بهت بگم چندتا خواهر برادر داری؟؟؟؟
معادله عجیب اما واقعی
تعداد برادراتو به علاوه 3 کن
حاصلو ضربدر 5 کن
حاصلو به علاوه 20 کن
حاصلو ضربدر 2 کن
حاصلو به علاوه 5 کن
حاصلو به علاوه تعداد خواهرات کن
حاصلو از 75 کم کن
یه عدد 2 رقمیه
سمت چپی(دهگان)= تعداد برادر
سمت راستی(یکان)= تعداد خواهر
کف کردی؟؟؟؟؟😁
بفرست برای هم گروهیات 😎
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat