💦☘💦🍀💦💚💚💦🍀💦☘💦
#داستان٢٠٧
❇️ #چشم_برزخی علامه حسن زاده آملی و
رؤیت روح میرزا جواد اقا ملکی تبریزی❇️
#علامه_حسن_زاده_آملی_رضوان_الله_عليه:
تامدتها فکر می کردم قبر مرحوم #حاج_میرزا_جواد_آقاى_ملكى در نجف اشرف است ،
تا این كه در شبى از نیمه دوم رجب ١٣٨٨(نیمه دوم مهر ۱۳۴۷) در حدود سه ساعت از شب رفته(گذشته بود) ، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى ، در كنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد.
با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملكى سخن به میان آوردم و سؤال از تربتشان كردم ،
فرمودند:
قبر ایشان همین شیخان قم نزدیكى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد.
من به محض شنیدن این كه لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم كه در كدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى كردم
شتابان به سوى شیخان قم رفتم كه مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه كردم كه بعضى را تا حدى تشخیص دادم .
بعضى را چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛
با خود گفتم حالا كه شب است و تاریك است باشد تا فردا،
داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته كه باز هم نظرم به الواح قبور بود كه دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت :
آقا قبر میرزا جواد آقاى ملكى را مى خواهید؟
و مرا در كنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد كه از قبرستان به در رود،
من بى اختیار تكانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم :
آقا من كه قبر ایشان را مى خواستم اما شما از كجا
مى دانستید؟
آن شخص در همان حال كه به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت :
✨ #ما_مشترى_هاى_خود_را_مى_شناسیم .✨
📚 #هزار_و_یک_کلمه.
🌐 كانال عرفان أهل البيت عليهم السلام🌐
✨به نيت هديه به
#ارواح_شهداء و
#اموات گراميتان وكسب
#ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽🔽👇براى عضويت👇🔽🔽🔽
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
###&&&&&$$$$&&&&##
#داستانک٢٠٧
#تلنگر
💫 #قبری_در_مغازه
#ابن_بطوطه :
در سفرنامه اش می نویسد:
در شیراز سه روز بودم و این سه روز در مسجد جامع شیراز ماندم، مردم در این مسجد اعتکاف می کردند که این مسجد مربوط به ششصد سال قبل است
بعد رفتم بازار شیراز چشمم به دکانی افتاد که یک نفر نورانی اهل تقوی ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن می خواند،
رفتم نزدیک سلام کردم
نشستم او هم پذیرایی کرد،
گفتم :
شما اینجا چه می کنی؟
گفت:
من شغلم تجارت است هرگاه مشتری نباشد قرآن می خوانم، نگاه کن فرشها را عقب زد دیدم قبر است،
گفت:
این گور خودم است،
کنار قبر خودم می نشینم برای خودم قرآن می خوانم،
قبرم را در مغازه ام قرار داده ام که گول دنیا را نخورم.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌐 #صلوات_بر_أهل_البيت_السلام🌐
✨به نيت هديه به
#ارواح_شهداء و
#اموات گراميتان و
كسب #ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽🔽👇براى عضويت👇🔽🔽🔽
═✧❁🔻🔴🔻❁✧═
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
بما هم #عاقبت بخیری عطا کن
به برکت
#صلوات_برمحمد_وآل_محمدص
═✧❁🔺🔴🔺❁✧═
هدایت شده از عرفان اهل البيت عليهم السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️فرارسیدن شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بر شما مخاطبین گرامی تسلیت باد
🎥 فیلم ۵۷ سال پیش قبرستان بقیع
ویدیوی بالا برای سال ۱۳۴۴ و روضهخوانی روی تصویر برای حج سال ۱۳۵۵ است.
🌐 كانال عرفان أهل البيت عليهم السلام🌐
✨به نيت هديه به #ارواح_شهداء و #اموات گراميتان وكسب #ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽👇براى عضويت👇🔽🔽
═✧❁🔻🔴🔻❁✧═
@erfan_allah
═✧❁🔺🔴🔺❁✧═
#داستان٣٣٠
#حکایت
🌿 جود و بخشش #حاتم_طائی 🌿
#علامه_حسن_زاده_آملی
💠 آن حاتم طائی که می شنوید یک شمّه ای از جود الهی را حکایت می کند.
مهمانخانه حاتم طائی چهل در داشت.
هرکس از هر دری می خواست، وارد می شد.
آدم سخی و بخشنده ای بود.
جناب سعدی در بوستان حکایتش را آورده،
مطلعش اینست:
ندانم که گفت این حکایت به من
که بودهست فرماندهی در یمن
فرماندهی در یمن بود خیلی جود و بخشش داشت.
مردم نشسته بودند بر سر سفره اش، غذا می خوردند؛
یکی به زبان آورده و از حاتم طائی تعریف کرد.
این فرمانده این تمجید را شنید و خوشش نیامد.
زیردستانش را جمع کرد و گفت:
« تا این حاتم طائی زنده است نمی گذارد ما اسم و رسمی پیدا کنیم.
او را از میان بردارید.
می توانید این کار را بکنید؟
چنین و چنان هم جایزه تعیین می کنم.»
یکی از زیردستانش گفت:
« من می روم سرش را برایتان می آورم.»
راه افتاد رفت در میان قبیله ی طی.
به یک نفر برخورد کرد گفت:
« اینجا طایفه ی طی هست؟»
_ « بله»
_ « این آقا که جود و بخشش دارد خانه اش کجاست؟
آقای حاتم .
( البته حاتِم صحیح است)
گفت:
« بفرمایید من شما را می برم و نشانتان می دهم خانه اش کجاست.
امشب پیش من باش،
فردا شما را می برم پیش حاتم طائی.
می خواهی چکار کنی؟ »
گفت:
« می خواهم او را ببینم.»
او را برد خانه.
این مهمان دید میزبان آدم بزرگواری است.
نمی داند که او خود حاتم طائی است.
میزبان او را گرم گرفت و از او پذیرایی کرد.
مهمان هم از برخورد او خیلی خوشش آمد.
_ « از کجا می آیی؟»
_ «از یمن»
_ « برای چه؟»
_ « مشکلی دارم.
نمی توانم با شما در میان بگذارم.»
_ « چرا؟ تو مهمان منی. »
هرچه بود او را به حرف آورد.
او هم اظهار کرد و گفت:
« من مشکلی دارم؛ مأمورم، اگر انجام ندهم خودم و دودمان من در معرض خطر خواهند بود.»
گفت:
« من مشکلت را حل می کنم. مشکلت چیست؟
آیا کاری از من ساخته است یا نه؟»
گفت:
« اگر اظهار نمی کنی و حرفش را جایی نمی زنی مشکل من اینست که از من سر حاتم طائی را خواسته اند.»
گفت:
« پدر آمرزیده،
این که مطلبی نیست که.
( حالا خودش حاتم طائی است)، اینکه خیلی آسان است.
فردا صبح با سر حاتم طائی می روی پیش فرمانده یمن، بدون اینکه کسی خبردار شود.»
برخاست و رفت، شمشیر به دست آمد و گفت:
« بزن».
مهمان گفت:
« چرا؟»
گفت:
« مگر سر حاتم طائی را نمی خواهی؟
فرمانده سر مرا خواسته.»
_ « شما حاتم طائی هستی؟»
_ « بله»
مرد به دست و پای حاتم طائی افتاد و بنا کرد به عذرخواهی و تضرع و زاری.
با جود و سخای حاتم طائی،
زندگی اش خوب شد.
🌸 اینها که جود و سخای خلق را می شنوی،
شمّه ای از آن جود الهی است.
.. آنچه را که در این نشئه می بینید شمّه ای است؛
همه به تعبیر قرآن کریم آیت اند؛
آیات اند.
🍁 آیت یعنی نشانه و نمونه. اگر اینجا قدرت می بینید؛
اینجا علم می بینید؛
دیگر صفات حُسنی،
اسماء علیا،
همه ، هر چه می بینید همه آیات اند.
🌿 پیاده شده از فایل صوتی
🌐 كانال
🌐 #داستانای_خوبان_ روزگار)
✨به نيت هديه به #ارواح_شهداء و #اموات گراميتان وكسب #ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽🔽👇
براى عضويت👇🔽🔽🔽
═✧❁🔻🔴🔻❁✧═
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
═✧❁🔺🔴🔺❁✧═
🔷💦🔷💦
#داستان٣٣٠
#حکایت
🌿 جود و بخشش #حاتم_طائی 🌿
#علامه_حسن_زاده_آملی
💠 آن حاتم طائی که می شنوید یک شمّه ای از جود الهی را حکایت می کند.
مهمانخانه حاتم طائی چهل در داشت.
هرکس از هر دری می خواست، وارد می شد.
آدم سخی و بخشنده ای بود.
جناب سعدی در بوستان حکایتش را آورده،
مطلعش اینست:
ندانم که گفت این حکایت به من
که بودهست فرماندهی در یمن
فرماندهی در یمن بود خیلی جود و بخشش داشت.
مردم نشسته بودند بر سر سفره اش، غذا می خوردند؛
یکی به زبان آورده و از حاتم طائی تعریف کرد.
این فرمانده این تمجید را شنید و خوشش نیامد.
زیردستانش را جمع کرد و گفت:
« تا این حاتم طائی زنده است نمی گذارد ما اسم و رسمی پیدا کنیم.
او را از میان بردارید.
می توانید این کار را بکنید؟
چنین و چنان هم جایزه تعیین می کنم.»
یکی از زیردستانش گفت:
« من می روم سرش را برایتان می آورم.»
راه افتاد رفت در میان قبیله ی طی.
به یک نفر برخورد کرد گفت:
« اینجا طایفه ی طی هست؟»
_ « بله»
_ « این آقا که جود و بخشش دارد خانه اش کجاست؟
آقای حاتم .
( البته حاتِم صحیح است)
گفت:
« بفرمایید من شما را می برم و نشانتان می دهم خانه اش کجاست.
امشب پیش من باش،
فردا شما را می برم پیش حاتم طائی.
می خواهی چکار کنی؟ »
گفت:
« می خواهم او را ببینم.»
او را برد خانه.
این مهمان دید میزبان آدم بزرگواری است.
نمی داند که او خود حاتم طائی است.
میزبان او را گرم گرفت و از او پذیرایی کرد.
مهمان هم از برخورد او خیلی خوشش آمد.
_ « از کجا می آیی؟»
_ «از یمن»
_ « برای چه؟»
_ « مشکلی دارم.
نمی توانم با شما در میان بگذارم.»
_ « چرا؟ تو مهمان منی. »
هرچه بود او را به حرف آورد.
او هم اظهار کرد و گفت:
« من مشکلی دارم؛ مأمورم، اگر انجام ندهم خودم و دودمان من در معرض خطر خواهند بود.»
گفت:
« من مشکلت را حل می کنم. مشکلت چیست؟
آیا کاری از من ساخته است یا نه؟»
گفت:
« اگر اظهار نمی کنی و حرفش را جایی نمی زنی مشکل من اینست که از من سر حاتم طائی را خواسته اند.»
گفت:
« پدر آمرزیده،
این که مطلبی نیست که.
( حالا خودش حاتم طائی است)، اینکه خیلی آسان است.
فردا صبح با سر حاتم طائی می روی پیش فرمانده یمن، بدون اینکه کسی خبردار شود.»
برخاست و رفت، شمشیر به دست آمد و گفت:
« بزن».
مهمان گفت:
« چرا؟»
گفت:
« مگر سر حاتم طائی را نمی خواهی؟
فرمانده سر مرا خواسته.»
_ « شما حاتم طائی هستی؟»
_ « بله»
مرد به دست و پای حاتم طائی افتاد و بنا کرد به عذرخواهی و تضرع و زاری.
با جود و سخای حاتم طائی،
زندگی اش خوب شد.
🌸 اینها که جود و سخای خلق را می شنوی،
شمّه ای از آن جود الهی است.
.. آنچه را که در این نشئه می بینید شمّه ای است؛
همه به تعبیر قرآن کریم آیت اند؛
آیات اند.
🍁 آیت یعنی نشانه و نمونه. اگر اینجا قدرت می بینید؛
اینجا علم می بینید؛
دیگر صفات حُسنی،
اسماء علیا،
همه ، هر چه می بینید همه آیات اند.
🌿 پیاده شده از فایل صوتی
🌐 كانال
🌐 #داستانای_خوبان_ روزگار)
✨به نيت هديه به #ارواح_شهداء و #اموات گراميتان وكسب #ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽🔽👇
براى عضويت👇🔽🔽🔽
═✧❁🔻🔴🔻❁✧═
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
═✧❁🔺🔴🔺❁✧═
🔷💦🔷💦
#داستان٣٣٠
#حکایت
🌿 جود و بخشش
#حاتم_طائی 🌿
#علامه_حسن_زاده_آملی
💠 آن حاتم طائی که می شنوید یک شمّه ای از جود الهی را حکایت می کند.
مهمانخانه حاتم طائی چهل در داشت.
هرکس از هر دری می خواست، وارد می شد.
آدم سخی و بخشنده ای بود.
جناب سعدی در بوستان حکایتش را آورده،
مطلعش اینست:
ندانم که گفت این حکایت به من
که بودهست فرماندهی در یمن
فرماندهی در یمن بود خیلی جود و بخشش داشت.
مردم نشسته بودند بر سر سفره اش، غذا می خوردند؛
یکی به زبان آورده و از حاتم طائی تعریف کرد.
این فرمانده این تمجید را شنید و خوشش نیامد.
زیردستانش را جمع کرد و گفت:
« تا این حاتم طائی زنده است نمی گذارد ما اسم و رسمی پیدا کنیم.
او را از میان بردارید.
می توانید این کار را بکنید؟
چنین و چنان هم جایزه تعیین می کنم.»
یکی از زیردستانش گفت:
« من می روم سرش را برایتان می آورم.»
راه افتاد رفت در میان قبیله ی طی.
به یک نفر برخورد کرد گفت:
« اینجا طایفه ی طی هست؟»
_ « بله»
_ « این آقا که جود و بخشش دارد خانه اش کجاست؟
آقای حاتم .
( البته حاتِم صحیح است)
گفت:
« بفرمایید من شما را می برم و نشانتان می دهم خانه اش کجاست.
امشب پیش من باش،
فردا شما را می برم پیش حاتم طائی.
می خواهی چکار کنی؟ »
گفت:
« می خواهم او را ببینم.»
او را برد خانه.
این مهمان دید میزبان آدم بزرگواری است.
نمی داند که او خود حاتم طائی است.
میزبان او را گرم گرفت و از او پذیرایی کرد.
مهمان هم از برخورد او خیلی خوشش آمد.
_ « از کجا می آیی؟»
_ «از یمن»
_ « برای چه؟»
_ « مشکلی دارم.
نمی توانم با شما در میان بگذارم.»
_ « چرا؟ تو مهمان منی. »
هرچه بود او را به حرف آورد.
او هم اظهار کرد و گفت:
« من مشکلی دارم؛ مأمورم، اگر انجام ندهم خودم و دودمان من در معرض خطر خواهند بود.»
گفت:
« من مشکلت را حل می کنم. مشکلت چیست؟
آیا کاری از من ساخته است یا نه؟»
گفت:
« اگر اظهار نمی کنی و حرفش را جایی نمی زنی مشکل من اینست که از من سر حاتم طائی را خواسته اند.»
گفت:
« پدر آمرزیده،
این که مطلبی نیست که.
( حالا خودش حاتم طائی است)، اینکه خیلی آسان است.
فردا صبح با سر حاتم طائی می روی پیش فرمانده یمن، بدون اینکه کسی خبردار شود.»
برخاست و رفت، شمشیر به دست آمد و گفت:
« بزن».
مهمان گفت:
« چرا؟»
گفت:
« مگر سر حاتم طائی را نمی خواهی؟
فرمانده سر مرا خواسته.»
_ « شما حاتم طائی هستی؟»
_ « بله»
مرد به دست و پای حاتم طائی افتاد و بنا کرد به عذرخواهی و تضرع و زاری.
با جود و سخای حاتم طائی،
زندگی اش خوب شد.
🌸 اینها که جود و سخای خلق را می شنوی،
شمّه ای از آن جود الهی است.
.. آنچه را که در این نشئه می بینید شمّه ای است؛
همه به تعبیر قرآن کریم آیت اند؛
آیات اند.
🍁 آیت یعنی نشانه و نمونه. اگر اینجا قدرت می بینید؛
اینجا علم می بینید؛
دیگر صفات حُسنی،
اسماء علیا،
همه ، هر چه می بینید همه آیات اند.
🌿 پیاده شده از فایل صوتی
🌐 كانال
🌐 #داستانای_خوبان_ روزگار)
✨به نيت هديه به #ارواح_شهداء و #اموات گراميتان وكسب #ثواب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨
🔽🔽🔽👇
براى عضويت👇🔽🔽🔽
═✧❁🔻🔴🔻❁✧═
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
═✧❁🔺🔴🔺❁✧═