eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
366 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
710 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
#خاطرات‌_امیرالمومنین‌_علیه_السلام ✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت هفتم «ازدواج با دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله» 🔻به محضر رسول خدا رسیدم آن بزرگوار با روی گشاده فرمودند: «با من کاری داشتی»؟ من از نزدیک بودن خویش با ایشان و توفیقاتم در پیش قدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا یاد کردم. حضرت فرمودند: «یاعلی، تو در نظر من برتر از این ها هستی»! عرض کردم: « ای رسول خدا، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه می دهید از دخترتان، فاطمه، خواستگاری کنم»؟ 🔻ایشان فرمودند: «منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضای تورا به او بگویم». فاطمه سلام الله علیها به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفش هایش را از پا خارج کرد، آنگاه آب آورد تا پدر وضو بگیرند سپس پای وی را شست و درکنارش نشست. 🔸فرمودند: دخترم فاطمه من! 🔹فاطمه: در خدمت شما هستم ای رسول خدا. 🔸پدر : تو علی ابن ابیطالب را خوب می شناسی، از فضایل و سوابق او در اسلام آگاه هستی. از سوی دیگر، می دانی که من از خدای خود خواستم که بهترین و محبوبترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. 🔻اکنون علی برای ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. می خواهم بدانم نظر تو چیست؟ فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد؛ اما برخلاف خواستگاری های قبل آثار ناخشنودی در چهره او مشاهده نشد رسول خدا صلی الله علیه و آله از جای برخاستند و با خوش حالی فرمودند: الله اکبر! سکوت فاطمه نشانه رضایت اوست. 🔻در این هنگام جبرئیل بر ایشان نازل شد و گفت: «ای محمد، فاطمه را به همسری علی انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه». رسول خدا به خواستگاری من جواب مثبت دادند و افتخار همسری فاطمه را نصیب من ساختند. 📚 منابع: ۱. امالی شیخ طوسی مجلس 2 صفحه 39 ۲. بشارت المصطفی صفحه 262 ۳. مناقب آل ابی طالب جلد 3 صفحه 350 📘 کتاب علی از زبان علی 🌹 @baalitamahdimeybod 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_172 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• یکی بود یکی نبود یه روزی ... یه جایی ....
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• " آقا سلام سلام آقا سلام آقای خوبی ! خوشیدِ من کی میرسی ....." - پاشو دیگه عشقم ! امروز میخوام یه میز صبحونه واست بچینم که حَظ کنی ! صدای آهنگی که از تلویزیون پخش میشد و صدای احسان که نویدِ سفره ای رنگین را میداد کافی بود تا دل از تخت کنده و بالاخره بعد از دو روز و دو شب اسیرِ رختخواب بودن کمی ، فقط کمی راحت تر روی پاها ایستاده و به سمت سالن برم آبی به دست و صورتم زدم و بدونِ دیدنِ خودم داخل آینه به سالن رفتم من روزه نبودم انگار احسان میز را برای دونفر چیده بود ! دو بشقاب حاویِ نیمروی عسلی نونِ تازهء محلی که عطر خوشی در فضا پراکنده بود یه کاسه عسل و در کنارش کره یه تیکه پنیر لیقوان که از همین جا هم بزاق دهانمو وادار به ترشح کرده بود کاسه ای شیره ارده یه ظرف مغز گردو و .... یه کاسه از همون مربای نگون بخت که دیروز به هلاکت رسید ! کی میخواست این ها رو بخوره ؟ - بشین عزیزم اینم از شیرِ گرم ! از شیر گرم متنفر بودم و احسان خوب میدونست پسرهء تُخس قصد داشت صدای مخالفتم رو در بیاره ولی کور خونده بود اگه تو احسانِ پرتو هستی منم دیبا شریف هستم جناب ! دو قاشق پُر عسل ریخت داخل شیر و شروع کرد به هم زدن - بخور تا دهنت باز شه لیوان به دست با خودم فکر می کردم چطور باید این مایعِ بد بوی زیادی شیرین رو بخورم که دستش روی دستم نشست و لیوانو به لبهام نزدیک کرد - بخور دیگه یه لیوان شیر میخوای بخوری ، زهر مار که نیست قربونت برم آباربکلا .... بخور که از گلوی منم بره پایین بی انصاف مهلت نفس کشیدن هم نمیداد اونقدر دستشو روی لیوان فشار داد تا مجبور شدم کلِ محتویاتش رو بخورم گلوم از شیرینیش سوخت سریع به سمت ظرفشویی رفتم و لیوانی برداشتم تا آب بخورم امروز این مرد بازیش گرفته بود به سرعت از جا پرید و لیوانو از دستم کشید - اِ .... نشد دیگه این آبو بخوری حالت بد میشه عزیزِ دل بزار شیرینیِ عسل حالتو جا بیاره بیا یه تیکه گردو بخور مزهء دهنت عوض بشه نمیدونم واقعاً از لجِ احسان بود که مخالفتی نمیکردم یا از این توجهِ افراطی لذت می بردم ! هر چی که بود این بازی برام جذاب و دوست داشتنی بود - باز کن دهنتو که یه تیکه دیگه اومد درست مثلِ بچه ها که مامانها باید قطار و هواپیما و ماشین میشدند تا غذا را به خوردشون بِدن ، حالا من اون بچه شده بودم و احسان اون مادرِ بینوا ! - بخور دیگه دیبا ! بچه که نیستی بیا اینا همش شیش تا گردو بود واست مغز کردم ... این تیکه رو بخوری سه تا تیکه دیگه میمونه به زور میجویدم و به زور قورت میدادم این چیزی که در دهانم‌ مثلِ گچ شده بود - باز کن فدات شم یه قاشق مربای بهارنارنج همراهش بخور که از گلوت پایین بره امتناع نکردم کافی بود نه بیارم تا به زور دهنمو باز کنه و لقمه ها رو بچپونه توش مردِ زورگویِ من ! با قورت دادنِ مربا دیگه جا نداشتم واقعاً سیر شده بودم گرچه حتی یه لقمه نون هم نخوردم یه لیوان شیر و دو قاشق عسل و شیش تا گردو و یه کاسه مربا برای پر کردنِ معدهء شیش نفر کافی بود چه برسه به من دستمو جلوی دهنم گرفتم تا بفهمه کافیه ولی دست بردار نبود - نه بابا ! نه تخم مرغ خوردی و نه نونِ تازه به جونِ خودم نخوری نمیذارم بری دستش به سمتِ نیمرو رفت و من با دهانی که هنوز با مربا و گردو درگیر بود از فرصت استفاده کردم و به سرعت از پشتِ میز بلند شدم دستمو خوند و از جا پرید - وایسا ببینم ناقلا عمراً بتونی از دستم در بری ! من فرز تر از احسان بودم به سمتِ اتاق دویدم ولی همین فشار کافی بود تا درد ، دوباره در دندهء شکستهء سینه ام بپیچه و نفسم بره یه دستم روی دندهء مصدوم نشست و دستِ دیگه رو به چهارچوبِ در اتاق گرفتم نیم خیز شده و با دهانِ باز به زور سعی داشتم نفس بکشم - دیبا جان ! چی شدی تو ؟ ببینمت آروم کمک‌ کرد تا به سمتش برگردم و بعد کمرمو صاف کرد تا فشار کمتری به خودم بیارم - آروم عزیزم آروم .... سعی کن نفس بکشی به تخت رسیدیم و با کمکش دوباره دراز کشیدم اینبار چشم هام از فشارِ درد بسته شده بود و تازه نمِ اشکی که از لای پلکهام سرکشی کرد رو احساس کردم ..... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• گاهی وقتها لازم بود کمی زور گفتن و کمی زور شنیدن اگر به دیبا بود نه چیزی می خورد و نه توجهی به وضعیتِ بدنیش داشت با عشق میز صبحانه رو چیدم و با لذتی آمیخته به شیطنت هر چیزِ مقوی که دوست داشت و نداشت به خوردش دادم این مطیع بودنش رو دست داشتم وقتی رام و آرام بود وقتی از من حساب میبرد احساس میکردم غرورم به درجهء هزار میرسه وقتی اینطور فرمانبردار میشد شاید درست نبود دیکتاتوری برای هیچ مخاطبی قابل تحمل و دوست داشتنی نبود ولی شاید طبیعتِ خاندانِ پرتو منو اینطور بار آورده بود که حکومت کردن برام جذاب تر از محکوم بودن بود وقتی به زور اون لیوان شیر عسلی که حتی خودم حاضر نبودم بخورم ، قورت داد وقتی مانع شدم تا بعد از اون آب نخوره وقتی شیش تا گردو به خوردش دادم و بعد برای پایین رفتن از گلوش به مربای بهارنارنج متوسل شدم در تمام لحظات دوست داشتم اعتراض کنه ، مخالفت کنه ، دنبالِ بهانه بودم تا صدایی از گلوش خارج بشه ولی اینبار تموم زورگویی هامو تحمل میکرد ، لب از لب باز نمیکرد تا حالمو بیشتر از قبل بگیره عشقِ شیرینم ! همسرِ مهربونم ! رفیقِ همراهم ! دوستش داشتم و دوستم داشت و این از تمومِ رفتارهامون معلوم بود فقط دلخور بود و من تمام تلاشمو می کردم تا دلشو از کدورت پاک کنم دیبا مالِ من بود هم روح و هم جسمش خنده هاش ، گریه هاش ، دلبری هاش همه چیزش مالِ من بود و بس این دختر و دیوانه وار دوست داشتم عشقِ دیبا منو یه مجنون واقعی کرده بود صدای زنگ گوشی بلند شد و من به سرعت جواب دادم تا دیبا بیدار نشه پیمان بود !!! - سلام - سلام استاد خوبی ؟ - کجایی احسان ؟ - به مامان خبر دادم ... چطور ؟ - اون که کوچه غَلَطی بود دادی تا پیگیرت نشه من بزرگت کردم پسر ... کجایی ؟ - ترکیه .... اَمر ؟ - احسان ... منو احمق فرض نکن لطفاً چه اتفافی افتاده که یهو غیب شدید ؟ دیبا ... دیبا کجاست ؟ - پیشِ شوهرش ... اگه کاری نداری من برم .... دیبا منتظرمه - احساااان ! - چیه چرا داد میزنی ؟ ببین پیمان ! اومدیم ماه عسل ، من و همسرم ، با هم دیگه ، قراره چند روز دور از نگاه های آنالیزگر مادر ، راحت و آسوده زندگی کنیم احیاناً شما مشکلی داری ؟ - گوشی رو بده دیبا ببینم - من باید بدم خدانگهدار - احسان گفتم گو.... بی توجه به حرفهای ناتمومِ پیمان قطع کردم همه مقصر بودند هر کدوم از اعضاء خانوادم در حالِ امروز دیبا نقشی داشتند که قابل بخشش نبود 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ چهارشنبه 👈 29 بهمن 99 👈 5 رجب 1442 👈17 فوریه 2021 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 تقارن نحسین ،صدقه صبحگاهی رفع نحوست است . 👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.ان شاءالله 🚘مسافرت :خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ نامه نگاری به دوستان . ✳️ درختکاری . ✳️ رفتن به تفریحات . ✳️ دیدار دوستان . ✳️ و خرید جواهرات نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان خواهد شدان شاءالله.و مباشرت برای سلامتی بدن نیک است 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث زردی رنگ می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث سرور و شادی می شود. 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است . الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن .... و مفهوم آن این است که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد .ان شاء الله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 0912 353 2816 025 377 47 297 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید 📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۹ بهمن ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 17 February 2021 قمری: الأربعاء، 5 رجب 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت ابن سکیت رحمة الله علیه، 224ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️8 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️20 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️21 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد 🗓 چهارشنبه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۹۹ 🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۲ 🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۳ 🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۷ 🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۴۱ 🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۵۸ 🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۲۷ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 ۵۲۸ ⚡️نکته مهم: احکام شرعی سوره های سجده واجب حتما رعایت شود 🌍eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
#خاطرات_امیر_المومنین‌_علیه‌_السلام ✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستان
Montazer: ✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت هشتم: «خطبه عقد من و فاطمه و یک ماه انتظار» 🔻خطبه عقد در مراسمی علنی در مسجد توسط من (حضرت علی علیه السلام) خوانده شد. خطبه ای که ابتدایش با حمد و ثنای الهی نسبت به پرودگار و صلوات بر پیامبر شروع شد و با تعیین مهریه حضرت زهرا به مبلغ چهارصد درهم و دینار در حضور شاهدان ادامه یافت. در پایان نیز رسول خدا سخنان مرا تأیید کردند و اصحاب به پیامبر تبریک گفتند. 🔻یک ماه گذشت و من هر روز به حضور رسول خدا می رسیدم و نماز جماعت را با آن حضرت می خواندم بدون اینکه درباره فاطمه سخنی با ایشان مطرح کنم. تا اینکه به پیشنهاد همسران پیامبر علاقه من به برگزاری ازدواج به پیامبر مطرح شد. ام ایمن به حضرت عرض کرد: ای رسول خدا اگر خدیجه زنده بود، چشمانش با ازدواج فاطمه روشن می شد. اکنون علی دوست دارد فاطمه را به خانه خود ببرد و زندگی شان را آغاز کنند. شما هم چشم فاطمه را به دیدار همسرش علی روشن کنید. 🔻...رسول خدا به ام سلمه و بانوان دیگر عرض کردند اتاقی (اتاق ام سلمه) را برای آنها آماده کنند و فاطمه را برای رفتن به خانه بخت آماده کنند و مقدمات عروسی را فراهم سازند. ✳️ خرید جهیزیه و اثاث منزل رسول خدا به من فرمودند: اکنون تو نیز برخیز و زره خود را بفروش. من زره خود را فروختم و پول آن را در مقابل پیامبر قرار دادم. ایشان از من نپرسیدند که پول ها چه مقدار است و من نیز چیزی نگفتم. ایشان بخشی از پول را برای خرید عطر برای فاطمه به بلال دادند و بخشی دیگر را به ابوبکر دادند و فرمودند برای فاطمه لباس مناسب و اثاث منزل تهیه کن، که عبارت بود از 16 قلم شامل یک لباس و روسری برای فاطمه و لوازم ضروری آغاز زندگی. 🔻 هنگامی که خرید لوازم انجام شد، اصحاب اثاث را به منزل رسول خدا آوردند. حضرت با دیدن لوازم در حالی که آنها را جا به جا می کردند، فرمودند: خدا این ها را برای اهل بیت من مبارک قرار دهد. 🔻... بخدا سوگند، در طول زندگی مشترک من با فاطمه، تا هنگامی که از دنیا رحلت کرد، وی را هیچگاه ناراحت و عصبانی نکردم و او را به کاری برخلاف میلش وادار نساختم. او نیز در این مدت، مرا ناراحت وعصبانی نکرد و در هیچ کاری برخلاف خواست من گامی برنداشت! 🌹 روابط ما آنچنان صمیمی بود که هرگاه محزون و اندوهگین می شدم، فقط تماشای چهره فاطمه می توانست اندوه از قلبم بزداید و با نگاه به رخسار فاطمه بود که غم ها را از یاد می بردم! 📚 منابع: ۱. کشف الغمه جلد 1 صفحه 363 📘 کتاب علی از زبان علی ↩️ ادامه دارد.... 🌹 @baalitamahdimeybod 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab