eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• دلشکسته تر از شب و روزِ قبل بودم دیشب تا صبح بی خواب شدم من بی خواب بودم و احسان لحظه ای دستش را از روی پیشانی برنداشت واکنشِ عجیبی بود او که بارها گفته بود علاقه ای به دختر داییش نداره پس چرا این واکنش رو نشون میداد ؟ شاید من زیادی حساس شده بودم ولی اگه حالا که پریا به این سرعت داشت به خونهء بخت می رفت ، احسان از انتخابِ من پشیمون شده باشه ! اگه در اون شرایط بدونِ عشقِ واقعی و فقط بخاطرِ رو کم کنیِ مادرش منو انتخاب کرده باشه ! اگه چند وقتِ دیگه ازم خسته بشه و تازه متوجهِ تفاوتهای بینِ دو خانواده بشه ! خدای من ! من بدونِ احسان پوچ و خالیَم نه ! اون از من دست نمی کشه - چرا بازی میکنی با غذات ؟ الان اذان میگن اونوقت تو هنوز غذات مونده - اشتها ندارم - چرا ؟ خوبی ؟ اصلاً میخوای روزه نگیر ! ها ؟ - خوبم عزیزم دیشب تا صبح با خودم فکر کردم با یادآوریِ نصیحت های مامان به این نتیجه رسیدم بهتره بجای حساسیت های بی مورد ، تمامِ تلاشمو برای حفظِ زندگی و محبتِ همسرم بکنم همین لفظِ سادهء " عزیزم " گاهی وقتها معجزه میکرد - باشه قربونت برم ولی قول بده اگه اذیت شدی روزَتو باز کنی ... باشه ؟ چشم بر هم نهادم و با لبخندی کمرنگ خیالش را راحت کردم امروز باید به پروانه کمک‌کنم نمیدونم تاثیری داره یا نه ولی شاید اگه مادر احسان ببینه حرفهاش برام اهمیت داشته ، در رفتارهاش تجدیدِ نظر کنه ! ......................... - دیبااااا - جانم ؟ چرا داد میزنی احسان جان ؟ - بدو دیگه مگه نمیبینی مادرم خیلی وقته منتظره ؟ اوف ... چه گیری افتادم از دستِ این مادرِ فولاد زره نمیدونم چرا منو با زنی که کمِ کم سی سال با هم تفاوت سنی داشتیم مقایسه میکرد خودش کت و شلوار پوشیده و کرواتی بسته بود مادرش هم کت و دامنی پوشیده و از یک ساعت قبل روی مبل های سالن نشسته و هر ده دقیقه یکبار ساعت را اعلام میکرد مونده بودم منِ بیچاره که بهم مهلتِ یک آرایش ساده را هم نمیدادند با دقت رژ لبِ قهوه ای رنگی روی لبهام کشیدم تا آرایشِ ساده و محوِ روی صورتم کامل بشه و بعد کیف و چادر به دست از پله ها پایین رفتم - بریم - چه عجب ! سر کار عِلیه تشریف فرما شدن اگه سختت بود میگفتی من با آژانس میرفتم نیازی نبود این همه معطل کنی عرووس ! بازهم کنایه های مادر و بی توجهیِ پسر ! دومی خیلی بیشتر از اولی دلم را به درد آورد ولی من به خودم قول داده بودم صبوری پیشه کنم تا همان که جهان تاج میگفت " جای پا " ، در این زندگی محکم کنم 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab