eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - تبریک میگم پریا جون ... آقا فرشاد امیدوارم خوشبخت بشید - مرسی دیبا جون جوری دستها را در هم حلقه کرده بودند که به گمانم هیچ سیل و طوفانی نمیتوانست به این راحتی قفلش را باز کند در چشمهای جهانگیر خان هم حس بدی نسبت به خودم نمیدیدم ... به گمانم تنها آدم راضی به ازدواج احسان و پریا عمه خانم بود که شاید به حُکم بزرگتر بودن کسی جرات نمی کرد روی حرفش حرفی بزنه باز هم کنایه های جهان تاج و نگاه ناراضی او که امشب بارها و بارها به نگاه پر تمسخر دیگر زنهای خانواده پیوند خورده و به سمتم نشانه رفته بود جشن به رسم این خاندان ، مختلط بود ...... جوانها و پیرها ، زنها و مردها ، دختر و پسر ... همه دست در دست هم روی استیج بالا و پائین می شدند تا انرژی ذخیره شده در اندامهایشان را با رقص و پایکوبی تخلیه کنند شب سیزدهم ماه رمضان بود و من متعجب از اینکه چرا دو شب صبر نکرده بودند تا جشن را در شب میلاد امام حسن برگزار کنند ! - کجایی دیبا ؟ امشب زیادی تو فکری ؟ - همین جام .... میگم چرا صبر نکردن پس فردا شب جشن بگیرن ؟ - چطور مگه ؟ - آخه شب میلاد بود - چه دل خجسته ای داری تو .... این جماعت که الان عین .... تو هم میلولن اگه عقیده ای به این چیزا داشتن که الان دارو ندارشونو به نمایش نمیذاشتن لبخندی زدم و رو به او گفتم - خوبه من ساده اومدم .... هیچ وقت دوست نداشتم جلب توجه کنم - به نظر من همینم زیادیه ! - وا .... یعنی چی احسان ... نمیشه عین گری گوریا بیام جشن ! - زن فقط کافیه پیش چشم شوهرش جلوه کنه تو هم که شکر خدا با آرایش و بی آرایش پیش چشمم جلوه گری خوشگل خانوم من که خوشحالم ساده ای ... هم ساده و هم با حجاب ! - خودمم خوشحالم ولی فکر کنم از نظر این جمع زیادی مسخره باشه - گور پدر دیگران ... مهم من هستم و تو و اونی که همیشه و همه جا هست و میبینه کارهامونو - چه خشن ! میگم تو با هیچ کدوم از فامیلات صمیمی نیستی ؟ - چرا عزیزم هستم ... منتها الان نه دلم میخواد و نه جرات می کنم تنهات بذارم - چرا اونوقت ؟ - زیادی خوردنی شدی میترسم تا برسیم خونه چیزی ازت باقی نذارن این آدما ! - وا !!! - والا نمیدونم مسخره می کرد یا واقعاً میترسید از اینکه با جوونای مجلس ارتباط برقرار کنم ولی در هر دو صورت به نظرم ترسش هم بی مورد بود و هم مسخره ... هیچ وقت مردم گریز و منزوی نبودم و حالا هم گرچه احسان کنارم بود ولی دلم می خواست با بقیه آشنا بشم چیزی که احسان اصلاً دوست نداشت ! شبی که به بهانهء وصلت پریا و فرشاد رنگی شده بود با بدرقهء دو عاشق دلداده به پایان رسید و ما بعد از پشت سر گذاشتن خوب و بدهای این مراسم حالا در مسیر بازگشت به عمارت بودیم جهان تاج بانو دوباره با اقتدار کنار احسان نشسته بود و من با بُغضی در گلو ، نگاهمو به خیابونای شهر که این ساعت از شب زیادی خلوت شده بود و حوصلهء آدمو سر میبرد ، انداختم . بدترین لحظات برام همین لحظه هاست همین لحظه ای که این زن متکبر پشت به من نشسته و رو به احسان حرفهاشو جوری میزنه که انگار من اینجا نیستم - دیدی ؟ دیدی چجوری وسط مجلس می درخشید ؟ به خدا قسم امشب از خجالت آب شدم جلو فامیلا ... همه با افتخار دخترای خودشون یا عروسشونو با انگشت نشون میدادن اونوقت من مونده بودم چی بگم ! بگم این آدمی که خوشو بقچه پیچ کرده و آدم فکر میکنه مرض کچلی داره عروسمه ؟ خدایا خدایا ! دارم خفه میشم احسان ..... نمیدونم بُغضی که یه لحظه صداشو تحت تاثیر قرار داد واقعی بود یا ساختگی ! ولی همون کافی بود تا احسان در برابر تموم بی احترامی هایی که اینقدر واضح به من کرد سکوت کنه و یه بار دیگه دلمو بشکنه 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab