eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
209 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_180 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• حالا که من از راه رسیدم سعی داشت زودتر از این
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• دختر نازک نارنجیِ من ! - میگم ... دوباره نگاهی که بعد از دو روز به چشمهام دوخته شد - میگم ... آشتی ؟ خط کنار لبش اگر نشانِ خنده نبود پس به چه چیز باید تشبیه میشد ؟ - نامردی زدی .... میدونی ؟ آهِ سردی از سینه بیرون دادم و با شرمساری سری به تائید تکان دادم - میدونم - دلمو بدجوری شکستی احسان ... میدونی ؟ اینبار بیشتر از خودم و کردارم خجالت کشیدم - میدونم - چینیِ احساسم شکسته ، مثلِ کوهِ اعتمادم که کمر خم کرده ، مثلِ دلم که بدجور شکسته بوسه باران کردم همان دستی را که در میانِ پنجه ام اسیر بود - خودم بند میزنم چینیِ احساستو عزیزم خودم اعتمادتو دوباره جلب میکنم عشقم خودم دنیاتو رنگی و از نو میسازم دلبرکم - احسان ! - جان احسان ؟ عمر احسان ! - من ..... من میترسم اگه .... اگه .... یه روزی .... دوباره ..... - نترس قربونت برم الهی نترس دیگه یه روزی وجود نداره دیگه قرار نیست این اتفاق شوم تکرار بشه - ولی ..... - ولی نداره گلم .... قول میدم اینبار شرافتمو گرو میذارم به جونِ مامان که خودت میدونی چقدر واسم عزیزه ! راضی میشی ؟ و اینبار نوبت دیبا بود که با تکون دادن سرش مُهر تایید بزنه بر رضایتی که در انتظارش بودم خدایا حکمتتو شکر باید امروز این اتفاق می افتاد تا دوباره بفهمم عشق و احساسِ بین من و دیبا از تموم دارایی های دنیا با ارزش تره خدایا شکرت - نکن زشته ! - دلم میخواد شما مشکلی داری ؟ آسمون به قرمزی میزد خورشید در دلِ آبیِ آسمون خون به پا کرده بود غروبِ یک روز گرم تیر ماه ... کنارِ طولانی ترین ساحلِ خزر ! احسان ، بی توجه به آدمهایِ اطرافمون دست انداخته بود دورِ شونه هام و منو به معنای واقعیِ کلمه بغل کرده بود یعنی زندگی همین نبود ؟ عشق و خوشبختی همین نبود ؟ دستهای حمایتگری که بی توجه به نگاهِ دیگران ، حصاری از امنیت بسازه به دورِ نهالِ نازکِ وجودت ! - دوستت دارم عزیزم ! - منم - عاشقتم عشقم ! - منم - دیوونتم دیوونه ! - منم یه لحظه سرشو گذاشت روی سرم و با لحنی شاکی بین جمله های شاعرانه و اعترافاتِ عاشقانه ای که می کرد گفت : - یعنی من موندم تو کفِ این همه احساسات که از کلماتت میریزه خودمو کشتم از عمقِ ذهنم واژه های عاشقانه واسش ردیف کردم اونوقت خانوم خودشو هلاک کرده " منم " " منم " مشتم همراه با خندهء پرصدایی که روی لبم نشسته بود ، سینه اش را نشانه رفت - نکن وروجک ! هیچ وقت فکرش را نمی کردم یه روز لبِ ساحل بشینم و همراه با همسرم بلال گاز بزنیم ! اونم زمانی که شب شده و ماه نگاهِ مهربانش رو به ما و لحظه های شیرینمون دوخته ! 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab