♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_182
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
من بودم و عشق بود و ماه !
من بودم و عشق بود و زندگی !
من بودم و عشق بود و احسانِ عزیزم !
- قیافشو نگاه !
سرم را به معنی چی شده تکون دادم که که دوباره گفت :
- شدی عینِ بچه ای که افتاده وسط ظرفِ سِرِلاک !
- بلال همینه دیگه
وقتی میخوری لذت میبری ولی بعدش سیاهیِ روی دندونا ، حرصِ آدمو در میاره
- ایهیم
با دو گازِ دیگه ، جنازهء بلال رو کنارِ پاش گذاشت و خیره به من منتظر موند تا به قولِ خودش ببینه کیِ مثلِ جوجه نوک زدنم تمام میشه !
خوب بود
هم بلال و هم ماه و هم دریا !
هم احسان و هم مهربونی هاش و هم آرامشی که به قلبم سرازیر شده بود
گرچه عاشقانه هاش در پوششی از غرور و سرسختی پیچیده شده بود ، ولی من از این عشقِ آمیخته به زورگویی هم لذت میبردم
- میگم ...
- جان ؟
- میگم سوغاتی بخریم ؟
نگاهِ عاقل اندر سفیهی به چشمهای منتظرم انداخت و بعد از زدنِ دو ضربهِء آروم به پیشانیم گفت :
- خودت بگو
این تو مخه یا گچ عزیزم ؟
- احساااان !
- مگه دروغ گفتم که جوش آوردی جیگر ؟
از چمخاله چی بخریم ببریم بگیم از ترکیه آوردیم ؟؟؟
- راست میگی ولی .... ولی خودمون چی ؟
من از اون کولوچه ها دوست دارم
لحنِ خاصی که برای همین یک جمله به کار بُردم دلِ خودمو آب کرد چه برسه به احسان که حسابی پُشتِ این چراغ قرمزِ جسمی و اجباری متوقف شده بود و راه به جایی نداشت
- یعنی من مونوم تو کار خدا !
اگه این ناز و غُمزه و لوندی رو از شما زنا بگیره چه افساری دارید واسه رام کردنِ ما مردای بدبخت !!!
خندید و خندیدم ...
بلند و مردانه ..... نازک و ریز و زنانه
- عاااااشقتم !
بعد از چند شب تحمل بی خوابی و بد خوابی و دردِ روح و جسم ، دیشب شبِ شیرینی رو پشت سر گذاشتیم .
یه جورایی احساس میکردم تبدیل شدم به شخصیتهای کارتونی که وقتی ذوق زده و متاثر میشن بالا سرشون قلب میترکه
احسان از همون لحظه ای که داخل ماشین نگاهش به نگاه ترسیده و شرمندهء من گره خورد انگار گرهِ کورِ بین ابروهاش از بین رفت و تا همین لحظه که کم کم هوا داره روشن میشه و صبح از راه میرسه دیگه هیچ شباهتی نه به آدمِ دو ماه قبل و نه به آدمِ دو شب قبل نداره
شده یه آدمِ دیگه ......
گاهی وقتا با خودم فکر میکنم هیولای اون شب ، اصلاً احسان نبود !
روحِ آدمی بود که جسم و روحِ اونو تسخیر کرده و افسارِ اختیارشو بدست گرفته بود تا از اون یه موجودِ خبیث و بی وجدان بسازه
چند دقیقه ای هست که بیدار شدم و چشمهامو به میهمانیِ چهرهء مهربونش دعوت کردم تا به اندازهء این دو روز تحریمِ اجباری و دوری سیراب بشم از دیدنِ روی ماهش
هر کاری کردم نتونستم بر هوسِ نوازشِ موهای سیاهش غلبه کنم و حالا که انگشتام لای موهاش به حرکت در اومده ، انحنای لبخند هم لبهاشو آراسته کرده
این سکوت یعنی " ادامه بده عزیزم ! من بیدارم "
- دلم واسه رقصِ انگشتات میونِ موهام تنگ شده بود دیبا جان
- منم
لای یکی از چشمهاشو باز کرد و با بدجنسی گفت :
- دلم میخواد یه بار دیگه این کلمه رو در جوابِ عشقولانه های من بگی تا حالتو اساسی بگیرم
- منم
- ببین که خودت خواستی
هنوز دردِ دندهء شکسته ام ادامه داشت و همین دست و پایش را برای شیطنت می بست
- حیف که دست و بالم زیادی بسته .... اگر نه ...
- من گشنمه !
- ای خدا ... من چی میگم خانوم چی تحویلم میده
- خب وقتی گشنمه بگم بیا گرگم به هوا بازی کنیم ؟
- یه امروزم بتازون که چند روز دیگه باید دوباره روزه بگیری
- حیف شد
چند روز روزه رو از دست دادیم
دلم تنگ شده واسه لحظه های سحر و افطار
- منم
اینبار نوبت احسان بود که سوزنش روی " منم " گیر کنه و باعث بشه صدای خنده هام حسابی اتاقو پر کنه
- بخند عزیزم
بخند که فقط خنده لیاقتِ نشستن توی صورتتو داره عشقم
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab