♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_184
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
شاید حالا که اون بحران عاطفی و جسمی رو تا حدودی پشت سر گذاشته بودیم ، زمان مناسبی بود تا حرفی که مدت ها بود بهش فکر میکردم به زبون بیارم
- میگم احسان !
- جان !
- الوعده وفا ...
لقمه را قورت داد و چشمی به معنای " چی میگی تو ! " برام ریز کرد !
- یادته گفتی امتحاناتم تموم بشه منو میبری شرکتت سر کار ؟
با لبی خندون و دست به سینه ، تکیه زد به صندلی جوابم را داد
- سر کار خانوم الان چی کم دارن که باید برن سر کار ؟
- منظورم این نیست
خودت میدونی چی میگم
- ولی ...
من دوست دارم وقتی میام خونه ، خانومم سرحال و سرزنده باشه ، نه خسته و بی حوصله !
- احسان !!!
اذیت نکن دیگه
- نه فدات شم
محیط کارِ مردونه به دردت نمی خوره
من ترجیح میدم بمونی خونه و در آرامش زندگی کنی
دلیلی برای تحملِ دغدغه های کاری وجود نداره
- ولی من دوست دارم تجربه کنم
خودت قول دادی
یادت رفت ؟
- یادمه ولی ...
- خیلی نامردی
این جمله با غِیظ از بینِ لبهام خارج شد و به قصد ترکِ آشپزخونه از پشت میز بلند شدم
به ما نیومده در صلح و آرامش زندگی کنیم
ولی با اسیر شدنِ دستم بینِ دستهاش به اجبار متوقف شدم
- دیبا !
به جون خودم بری تو فازِ قهر و سکوت نه من نه تو
قهر و سکوت !
تنها هراسِ احسان همین بود
انگار احساسی که با این بد قولی لطمه می خورد مهم نبود
انگار دلی که با این رفتار می شکست اهمیت نداشت
دستمو به زور از دستش بیرون کشیدم و به سمتِ پذیرایی رفتم
- خیلی بدی
خیلی بد قولی
خیلی آدمِ بی خودی هستی
من حرص می خوردم و احسان انگار از آتیشی که به دلم انداخته بود لذت می برد
کنترل تلویزیون رو برداشتم و کانال ها رو بالا پائین کردم که خودشو به من رسوند
به زور خودشو روی مبل دو نفره و کنارم جا داد
- همین آدمِ بی خود یه سورپرایز واست داره
بی توجه به ذوقِ لانه کرده در صداش خودمو مشغول تماشای اخبار نشون دادم
- باشه
محل نده
فقط وقتی به جای تو با جهان تاج بانو رفتم گِله نکنی ؟
نامِ مادرش صدای اعتراضمو بلند کرد
- همین دیگه
دنبال بهانه بودی منو از سرت باز کنی
به گمونم از اعجازِ دستها و آغوشش به خوبی خبر داشت وقتی راه و بی راه منو در این حصارِ امن به اسارت می گرفت
- قربون خانوم حسود خودم برم من
- حسودم خودتی
ببین احسان قول دادی باید پاش وایستی
زیر حرفت بزنی ...
انگشت اشاره ام که تهدیدوار تکان میخورد را با دستش پائین آورد و بین جملهء ناتمامم پرید
- همون مبلغی که قبلاً میزدم به حسابت کافیه ؟
هنوز جملهء سوالیشو هضمنکرده بودم که خودش ذهنمو روشن کرد
- همون سه تومنو میزنم به کارتت تا خیالت راحت باشه
حرصم از حرفی که زد در اومد
- میدونستی خیلی ... خیلی ...
من از شدت حرص کلمات را گم کرده بودم و احسان سرشو به دو طرف تکون میداد و با دیدنِ چهرهء خشمگینم لبخند میزد
- خیلی بدی احسان
مگه من کلفتِ خونتون هستم که اینجوری میگی ؟
- اوووف !
تو چرا کج فهم شدی دیبا ؟
من منظورم این نبود به خدا
- بود یا نبود تحقیرم کردی
لذت میبری دائم یادآوری کنی که تو شاه بودی و من گدا ؟!
- دیبا !!!!
خیلی بچه ای ...
- اِ .. نه بابا
حالا فهمیدی من بچه هستم ؟
همین بچه از توی آدم بزرگ خیلی خوش قول تره
- کشتی منو
بابا خوش قول
بابا متعهد
بابا کوشا
- مسخره میکنی ؟
- معلومه ؟
این مرد امروز قصد آزارم را داشت !
- اصلاً قهر ... قهر ... تا روز قیامت !
- حرف که میزنی ؟
یه لحظه یاد سریال خانهء سبز افتادم
- خیلی رو داری به خدا
- میدونم
- اِ ... باشه
پس بشین که باهات حرف بزنم
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab