eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
209 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃 🔗🍃🔗🍃🔗🍃 🍃🔗🍃 🔗 ♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• روزهای با احسان بودن سرشار از حسِ خوبِ خوشبختی بود لحظاتی که هم عطر خوشبختی در فضا پیچیده بود و هم طعمِ خوشبختی رو با تموم وجود احساس میکردم بدون شک جایی که من باشم و احسان باشه و خبری از حضور مادرش نباشه ، خودِ خودِ بهشته ! وقتی میدیدم تمام و کمال مالِ خودمه اینکه تموم توانشو به کار می بست تا دلم به این زندگی و حمایتِ خودش دلگرم بشه اینکه عشق و محبت از تک تک حرکاتش می ریخت و مهم تر از همه اینکه در برابر تماس های پیمان و مادرش و اصرار برای بازگشت به عمارت سرسختانه ایستاد تا این ده روز به بهترین لحظاتِ زندگیم تبدیل بشه و تا پایانِ عمر ، هر وقت کم آوردم و آزرده شدم با یاد آوریِ این روزها دوباره انرژی بگیرم برای ادامه دادنِ زندگی که هیچ چیزش قابل پیش بینی نبود ساعت هنوز سه بود و تا غروب پنج شیش ساعتی مونده بود احسان به شدت تشنه و کلافه بود من خودمو با جمع و جور کردن خونه و تدارک افطار سرگرم کرده بودم که با اصرار های شوهر جان مجبور شدم بعد از خوندنِ سهمِ امروزم از قرآن ، خودمو به خوابِ نیم روز دعوت کنم امروز درست دوازده روز از فاجعه ای که باعث شد من و احسان دوباره از بن بستِ بی اعتمادی برسیم به روزنهء امید و اعتماد ، میگذره بعد از خوردنِ سحری و خوندنِ نماز حرکت کردیم ، خیلی امیدوار نبودیم قبل از نماز ظهر به تهران برسیم ولی ترجیح دادیم با زبان روزه حرکت کنیم - چیزی یادت نرفته خانوم ؟ - نه عزیزم .... فقط کاش با گلنسا هم خداحافظی می کردیم - دیشب خدا حافظی کردی دیگه خانوم طلا - آره ... آدمای خوبی بودن دلم واسشون تنگ میشه - ایهیم سلیمان از اون کردای پهلوونه از همونا که مرام و مردونگیشون زبانزده - آخرش نفهمیدم اینجا چرا اینقدر کرد داره - منم خیلی اطلاعات ندارم ولی شنیدم یه زمانی کردهای کرمانشاه ایران و سلیمانیهء عراق مهاجرت کردن به این منطقه و الانم حضور پررنگ این قومِ با محبت و جوانمرد ، حاصلِ همون مهاجرت گستره هستش - جالبه ... نمیدونستم میگم راست راستی تک پسرشون رو به همین سادگی از دست دادن ؟ اینبار نگاهی لبریز از افسوس به من انداخت و گفت - به همین سادگی که تو میگی .... دو سالی طول کشیده دو سال مریض داری و اسیر بیمارستان بودن دو سال بین امید و ناامیدی دست و پا زدن دو سال خون دل خوردن ... خرج کردن و از دست دادن دارایی های مادی و در نهایت از دست دادن بزرگترین سرمایهء عمر و زندگیشون ! - خیلی دردناکه .... خیلی زیاد - قدر داشته هاتو بدون عزیزم پدر با آبرویی که هر چند کنارت نیست ولی اعتبار و حرمت و آبروش تا همیشه همراهته مادری که از جون و عمرش برات مایه میذاره خواهر دسته گلی که لااقل برای من یکی داشتنش آرزوی بزرگیه و .... شوهر همه چی تمومی که لنگه نداره ! - بله ..... سفر شیرینی که با تلخی و به اجبار آغاز شده بود در حالی به پایان رسید که هم من و هم احسان بارها و بارها به عشقی که نسبت به همدیگه داشتیم اعتراف کردیم و همینطور این دوری و نزدیکی باعث شد بیشتر قدر و قیمت این زندگی و همدیگه رو بدونیم تصور نداشتن و نبودنِ احسان دیوانه کننده بود فقط ای کاش میتونستم پاک کن بردارم و نقشی که اون شب با حماقت و دیوانگی روی جسم و روحم انداخته بود پاک کنم تا پروندهء شوهرم پاکِ پاکِ پاک بمونه غافل از بازیهایی که روزگار در پیش داشت و خوابهایی که برای زهر کردنِ این حال خوش برای ما دیده بود .! ♦️رمان قاب خاتم مختص مخاطبان کانال👇 |√• @naghsedel •√|‌ ❌کپي حرام❌ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• 🔗 🍃🔗🍃 🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗 🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗