﷽؛
#با_پای_دل ....
قسمت ۱۲
نقطه سفر مرزی
اتوبوس تبریز مهران به سلامتی رسید به مهران البته با غرغرهای بیشاز حد آقای راننده!
هوا اینجا خیلی خیلی گرمِ ...
تازیانهی باد میزنه به صورت و دستا...
سرگروه پرچم آبی رنگ یا صاحبالزمان رو آماده میکنه تا اول راهی گم نشیم ...
یه مسیر کوتاهی رو پیاده باید بریم ...
واای الان جاشِ .... شربت آبلیمو صلواتی اونم خنک ...
جاتون خالی ....
با شربت آبلیموها خاطرهها داریم سفر اربعین ... دلچسبترین و نیروزاترین نوشیدنی تو گرمی هوای عراق ...
وضو و نماز ظهر و عصر و ادامه راه ...
هنوز ایرانیم
ادامهی راه رو سوار اتوبوسها شدیم تا برسیم به گیت های خروج ...
(یه راه کوتاه هزینهی هر نفر ۱۰ تومن ...)
پیاده شدنی موکبهای ایرانی رو دیدیم همه مشغول پذیرایی ....
و بلاخره رسیدیم گیت های خروج ...
ادامه دارد .....
روز ۱۲ صفر ۱۴۴۴
#اربعین #امام_زمان
﷽؛
#با_پای_دل ....
قسمت ۱۳
زائر گرمازده!
خب موکبها که بودن،
چرا استراحت نکردیم تا وقتی جلو گیتها خلوت شد از مرز رد شیم ....!
نمیدونم چرا ولی همین که رسیدیم خودمون رو زدیم به دل جمعیت ...
یه نیروی عجیبی آروم و قرار رو ازمون گرفته ....
شوق زیارت ارباب نمیذاره یه لحظهم تو خاک ایران بمونیم ...
از بالا سرمون آبیاری میشدیم ... قطرهای نه آپاشی
اسپری گلاب هم تا حدودی کمک میکرد برا گرمازده نشدن ....
بالای داربست ها یه سرباز داد میزد تو رو خدا هل ندین همدیگه رو ...
ولی چون بین جمعیت پچ پچ بستهشدن مرز بود همه میخواستن به هر طریقی شده برسن به خاک عراق ...
کمی جلوتر که رفتیم با موج جمعیت، دیدم دارم میفتم ... بیحال بیحال
تصور کن
گرما شدید
یه کولهی سنگین رو دوش ... حدود ۷ کیلویی بود انگار
فشار جمعیت و ... تشنگی
به کنار دستیم گفتم حالم خوش نیست ....
سربازا هم دیدن گیچ ویج میزنم یه راه کوچولو باز کردن تا رد شم ..
کنار سالن یه گوشهای افتادم و همه نگرانم ...
تا هلال احمر بیاد هر روش حال خوب کنی که بلد بودن کردن ...
تا اینکه آقا دکتر اومد
همه رو دعوا کرد دارین چیکار میکنین خون بره به مغزش و...!!
گفت گرما زده شدی، بعد بردنم پشت ساختمانی که آدمای بیحال مثل من رو برده بودن برا احیا ...
یه دکتر دیگه اومد و شروع کرد کارشُ ...
گرما زده شدین
منم یخ انگار عالم دیگهای بودم ...
خدا رو شکر همراه کنارم بود ..
دکتر:
+خب یه سرم بزنم ...
- نه لطفا سرم نه!!
(عوارض سرم رو که بدونی طاقت میاری بیحالی رو، طبق تجربه به این رسیدم.)
+خب این شربت آبلیمو رو بخور
- نه فشارش پایینِ بخوره میره اون دنیا.....!
آب یخ رو ریخت سر و صورتم ....
.. دوندوماا
- به حرف اومدم تو رو خدا سرما میخورم نمیتونم #اربعین حرم باشم!
آب رو دادن به همراهم تا پشت گردنم و پاهام بریزه بلکه یکم سرحال بیام .... خیس خیس شدماا ...
اوضاع بدنم بهم ریخت ....
سرمازده شدم اینبار!
ادامه دارد ...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
عصر ۱۲ صفر ۱۴۴۴
#امام_زمان
﷽؛
#با_پای_دل ....
قسمت ۱۴
زائر سرمازده!
از سردی آبی که ریختن ...
کمردرد گرفتم و به خودم میپیچیدم ...
داشتم میمردم
رو همون خاکا حدود ۲۰ دیقهای دراز کشیدم ...
یه برانکاردی نبود تا با آب و خاک تبدیل به مجسمه گلی نشی!
لااقل یه موکتی حصیری ...!
با این حال دعوام هم میکردن که اگه بری عراق کسی محلت نمیذاره چه برسه سرم بزنن بهت ...
اشتباه میکردن
مردم عراق خیلی خیلی خیلی مهموننواز تر از ما بودن ... .
از حال بقیه پرسیدم ...
همراهم گفت
تا دیدن حالت بد شد بدون نوبت هممون رو رد کردن ...
بعد هر سختی اسانی هستاا ...
کمی که خوب شدم
تکیه دادم به رفیق اربعین و کشون کشون رفتیم باجهای که پاسپورتها رو مهر میزد ....
مهر خروج رو زدن
الحمدلله خاک عراقیم .....
اینا رو نوشتم ...
خواستم بدونین تو این سفر سختی هست اونم زیاد
ولی یه لذتهای نابی هست که اگه اونا رو بچشی و قرار باشه بمیری تو این مسیر بازم شوق #اربعین تو سرتِ!
تو همهی این لحظهها
دلم پیش حضرت زینب بود ....
بیبیزینب چه ها کشیدی!
وقتی حالمون بد شد آب بود و ...
اما شما با تازیانه و تشنگی و ....
این مسیر رو رفتین ....
کسی مثل شما مصیبت نکشیده!
سلامُُ علی قلبِ زینب صبور
ادامه دارد ...
عصر ۱۲ صفر ۱۴۴۴
#امام_زمان
﷽؛
#با_پای_دل ....
قسمت ۱۵
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم!
شب رو مهران عراق میمونیم
الحمدلله همه چی هست
آب و غذا و محل استراحت و ...
خلاصه همه امکانات لازم و ضروری
حتی بیشتر ...
ما شهر خودمون انقد شربت و میوه نخوردیم تو یه هفته که اربعین بهمون با مهربونی تعارف میکردن ....
یه شربتایی خوردیم که اولین بار بود مزهش رو میچشیدیم ...
واقعا خوشمزه و گوارا .....
براشون اسم اختراع کردیم ....
اولین نفری که مزهش رو حدس میزد یه اسم بامزه براش میذاشت ...
فک نکنم تا حالا شربت لواشک و تمرهندی خورده باشین ....
ولی ما اربعین خوردیم .... خیلی خوشمزه بود ...
خلاصه
تو وفور نعمت خوابیدیم و صبح راهی کراج (ترمینال) مهران شدیم تا ادامه بدیم سفر رو ....
گروه توافق کرده بودیم اول کاظمین بریم ....
یهو یه اتوبوس عراقی بزرگ پر از صندل
داد زد
کَربلا صلواتی
کَربلا صلواتی ...[این رو با لهجه عراقی بخونین]
سرگروه گفت سوارشین کربلا خواستهتِمون ...
همگی سوار شدیم ....
حالا بذار بگن عراق فلانِ بهمانِ ...
والا ایران سر پول یه پول ناچیز بعضی رانندهها همش غر میزنن و ... ..
اما اینجا
برا ۶۰۰ تومن پول که کرایهی مهران تا کربلا بود فقط یه صلوات فرستادیم!
اینا همه عشق امام حسینِ که عراقیها رو مجنون کرده!
خودشون میگن چند برابر بیشترش امام حسین تا سال بعد بهشون میده ...
بنازم این همه عشق و اعتقاد و ارادت رو ....
اینجوری شد که امام حسین زائراش رو خواست تا شروع سفر #اربعین مون با زیارت کربلا متبرک بشه ....
الحمدلله که در پناه حسینیم ....
ادامه دارد ...
صبح ۱۳ صفر ۱۴۴۴
#امام_زمان صبحت بخیر آقا جان!
﷽؛
🔴 قاعده ۹۹ چیست؟
♻️ پادشاهی به وزیرش گفت: دقت کردی، همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچ چیز ندارد!!
و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روزِ خوبی ندارم!!؟
وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید!!
پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟!!
وزیر گفت: ۹۹ سکه طلا در کیسهای بگذارید و شب، هنگام رفتن خدمتکار به اوبدهید و بگویید این ۱۰۰ سکه طلا هدیهای است برای تو و ببینید فردا چه اتفاقی رخ میدهد!!
پادشاه نقشه را آنطور که وزیر به او گفته بود، انجام داد....
خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و از پادشاه بخاطر این انعام گرانبها تشکر فراوان کرد.
موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!!
پیش خود فکر کرد که شایدآن را در مسیر راه گم کرده است!!
همراه با خانوادهاش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و هیچی پیدا نکردند!!
خدمتکار ناراحت و ناامید به خانه برگشت!!
هزار فکر و پریشانی به سراغش آمد که این یک سکه را کجا گم کرده، با آنکه آن همه سکههای دیگر را در اختیار داشت!!
تمام فکرش معطوف به آن یک سکه بود...
روز بعد خدمتکار پریشان حال بود چرا؟!
چون شب نخوابیده بود، وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت داشت، مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود!!
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست!!
آری، قاعده ۹۹ آن است که داشته های خود را نمیبینیم و تمرکز ما بر روی نداشته هاست...
و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک گمشده میگردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم و فراموش کردهایم که شاید داشته های ما بسیار بیشتر از نداشته هایمان است.
#اربعین
﷽؛
#با_پای_دل ....
قسمت ۱۶
حدود ۶ ساعت راه داشتیم تا کربلا ...
اتوبوس صلواتی کربلایی ما برا صبحانه تو یکی از موکبهای بین راهی نگه داشت ....
اولین صبحانهی سوپر مفصلی بود که خوردیم ....
همه چی بود ...
خبز (نون) داغ و پنیر و سوپ ماکارونی و تخممرغ آپز و چای ایرانی و چای عراقی و ... خلاصه
هر کی هر چی دوست داشت نوش جان کرد....
و عراقی ها همش میگفتن
هلّبکم زائر (خوش اومدین انگار معنیش)
و با روی خوش و لبخند ازمون پذیرایی میکردن ....
کل مسیر اربعین مردای پا به سن گذاشته و جوونای رشید قامت و بچههای کوچولو همشون با احترام و تواضع میگفتن آب خنک زائر ...
باورتون نمیشه چقد خونگرم و مهموننوازن ...
بایدم اینطور باشه ...
کمال همنشین در من اثر کرد ....
خب دا هرکی مجاور اربابم حسین باشه مهربون و متواضع ....
اسنتد های هدیه رو به آشپزای خانم عراقی دادیم و .... خداحافظی کردیم
دوباره یه مسیری رو رفتیم ماشین نگه داشت ...
یه پسر جوون با طبقی از آلو اومد ...
مشت مشت برمیداشتن زائرا
خیلی خوشمزه بود ...
کلی خودیم و ذخیره کردیم برا ادامه راه ...
الان رسیدیم کربلا
هوا خیلی گرمِ
تو یه موکب بین راه کربلا نشستیم و کلی استراحت کردیم
خلاصه یه نصف روز تو موکب موندیم و ناهار و نماز و غسل زیارت و نوشیدنی و شارژ گوشی و ...
دوتا از همسفرا کلی هدیه ریزمیز
انگشتر دخترونه ماشین کوچولو برا بچههای عراقی نزدیک همین موکب دادن ...
هوا کمی خنک شد و راه افتادیم سمت حرم ارباب ...
ادامه دارد ...
ظهر و عصر ۱۳ صفر ۱۴۴۴
#امام_زمان آرزومونِ #اربعین سال آینده هم قدم شما باشیم تو بهشت اربعین
﷽؛
📍توجه، توجه
📯 اطلاعیه ختم انتظار
سلام وقت بخیر
الحمدلله ۳۱ شهریور ۲۵ ُمین دوره ختم انتظار به پایان رسید ...
از همه قبول باشه انشاءالله 🤲
#اَللّٰھـُــمَّعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛
زینب من،
مدافع حرم باش ....!
#حجاب