ادامه قسمت سی و یکم👇🏻
ماشینها از دوردست به من نزدیک شدن گویا میخواستند مثل اژدها مرا ببلعند
از دهانه آنها شعلههای آتش به سوی من پرتاب میشد و جهالت با تمسخر می رقصید و به من میخندید و میخواند: "و من شر حاسد إذا حسد"
سپس میگفت ای بدبخت حسود کدام یک از علما از حسد نجات یافته
و میگفت در این چند منزل که از دست من خلاص شدی خون به جگرم کردی خیال کردی که تیر به ترکش من نمانده حالا بچش که انشاالله خلاصی نخواهی یافت
من با آن حال ضعفی که داشتم خون در عروقم به جوش آمد و با صدای بلند گفتم یا علی
ماشینهای آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند رو به فرار گذاشتند در فرار از یکدیگر سبقت میگرفتند و در حال به یکدیگر میخوردند و خرد میشدند جهالت هم خواست فرار کند ولی زیر چرخ این ماشینها گیر کرده استخوانهایش در هم شکست
از گرمی فضا و تعفن دود عطش بر من غلبه نموده بود
دیدم هادی به طرف من میدود و خیلی سریع به من رسید و خورجینی که در آن هدیه علی علیه السلام بود باز نمود
تنگ بلوری در آن بود بیرون آورد از برق آن صحرا روشن شد
در آن آب سرد و گوارایی بود آن را به من داد خوردم تشنگیم رفع شد و دردهایم مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا کرد
ان الابرار یشربون من کاس مزاجها کافورا آیه ۵ سوره انسان
خواستم سوار اسب شوم دیدم که حیوان از بین رفته
کوله پشتی را برداشتم و خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیره آفریقا بود پر از دود و آتش و ماشینهایی که ها را میبلعیدند و آنها را آتش گرفته بیرون میانداختند
هادی گفت اینها که گرفتار این ماشینها هستند حسودانی هستند که با زبان و دستشان مومنین را آزار دادند و این آتش باطنشان است زیرا که حسد به منزله آتش است
همانطور که در روایات آمده
حسد ایمان را به کام خود میکشد همانگونه که آتش هیزم را میخورد
به هادی گفتم گویا راه را گم کردهایم چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده بود نباید صدمهای بخوریم
گفت راه غلط نشده کمتر کسی است که حسد باطنی اظهار نکرده باشد و اگر تفضلات اولیای امور و خشنودی حضرت زهرا درباره شما نبود حال شما کمتر از این گرفتاران نبود
بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود
به هادی گفتم گویا جهالت هلاک شده من از او خیلی وحشت دارم
هادی گفت او هلاک نشده اما فعلاً از دست او آسایش داری و او به تو نخواهد رسید زیرا وادی السلام نزدیک میشویم و از آن جهت که تکبر نداشتی از وادی تکبر و خودخواهی نخواهیم گذشت
کم کم آثار خوشی و خرمی و چمن و گل و درختان میوهدار و آبشارها و کوههای سرسبز و باغات فراوان نمایان شد
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخالهی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخالهی جوان یک لا قبائی که کارگر سادهی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینهچاکش هم نبود.
دخترخالهی عاشق، مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتاً به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد!
آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد.
رجبعلی رسید به خانهی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» گفت: «منم، رجبعلی»
صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خالهات هم هست».
رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخالهاش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم....
با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن».
پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و از پنجره خانه فرار کرد و برگشت به خانهی خود تا استراحت کند.
صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است!
آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشمپوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشمپوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.
چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!! برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل-پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی. نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما "اصل" چیز دیگری است.
بیهوده نبود که مرحوم بهجت تأکید میفرمودند بر این نکته که:
راه واقعی عرفان «ترک گناه» است.
📔کیمیای محبت
✍🏼محمدی ری شهری
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞تصاویری از جنایت وحشتناک رژیم صهیونیستی
😭تصاویر منتشرشده از بیمارستان المعمدانی نشان میدهد شدت انفجار در این بیمارستان بدن شهدا و مجروحین را بهطرز فجیعی قطعهقطعه کرده است.
طبق گزارشات موجود اکثریت افراد حاضر در محدوده این بیمارستان به طرز فجیعی کشته شدهاند.
در آخرین آماری که اعلام شد 1520 نفر به شهادت رسیدند که اکثرا زن و کودک بودند
📌تصاویر دلخراش است اما کاملا واقعی از جنایات رژیم یهودی کودک کش 😭
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گفت: مردم غزه روزانه ۶ وعده نماز می خوانند
نمازهای صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشاء و نماز میت😭
کودک فلسطینی در حال تلقین شهادتین به برادرش که در بمباران بیمارستان معمدانی به شدت زخمی شده و وضعیت وخیمی دارد.
#طوفان_الاقصی
#محو_اسرائیل
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت لایک کنید 🖤
وضعیت هر روز کودکان فلسطینی که هر روز هم وخیمتر می شود
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت لایک کنید ♡
اهالی خوب کانال کتاب سلام
صبح به خیر
فاجعه ای که شب گذشته رخ داد خیلی دلم را به درد آورد و برای همین پست های بالا را در کانال قرار دادم
امیدوارم با ظهور هر چه زودتر حضرت حجت، خواری و ذلت یهود را احساس کنیم
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
📜برگی از تاریخ
سخنرانی شهید رجایی در شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ 26 مهر 1359
نقطه عطف حضور شهید رجایی در سازمان ملل به کنفرانس مطبوعاتی وی برمیگردد، زمانی که رئیس جمهور فقید ایران در برابر دوربین رسانههای جهان پای برهنه خود را روی میز گذاشت و گفت: "من بهمدت دو سال در زندانهای رژیم شاه معدوم، زندانی کارتر و آمریکا بودم. آثار شکنجه و سختیهایی که در زندان بر من روا شد، بعد از چهار سال هنوز بر بدنم نمایان است. من دو سال تمام ضربات شلاقهای کارتر را بر پای خود احساس کردم و این در حالی است که ما با گروگانها در جاسوسخانه، رفتاری کاملاً انسانی داریم".
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
📚برای عضویت لایک کنید ♡
بعد از این دیگر نقل داستان خلخال زن یهودی بر منابر حرام است!.mp3
7.13M
📢کتاب ترکیبی (سخنرانی)
مسئولين فاسد کشورهای اسلامی به یهودیان کمک می کنند و آنها کودک کشی راه می اندازند😱
بعد از این دیگر نقل داستان خلخال زن یهودی بر منابر حرام است...
گوش کنید سخنان حکیمانه شهید مرتضی مطهری (ره) را درباره یهودیان و مسئولان فاسق و فاسد کشورهای اسلامی...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت لایک کنید ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚼حمایت از غزه
این صحنه ها خیلی دردناکه
بیائید این تصاویر را ببینیم و با کودکان مضطربِ غزه گریه کنیم و برای ظهور حضرت حجت دعا کنیم
🤲🏻اللهم عجل لولیک الفرج 💔
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🚫قرار دادن لینک چهار قسمت احکام وحشیانه صهیونیستها از کتاب تلمود که روزهای گذشته در کانال "کتاب" بارگذاری شده بود.
😨قسمت اول👇🏻
https://eitaa.com/ketab0/1558
😳قسمت دوم👇🏻
https://eitaa.com/ketab0/1564
😡قسمت سوم👇🏻
https://eitaa.com/ketab0/1578
🤯قسمت چهارم👇🏻
https://eitaa.com/ketab0/1587
کتاب
🚼حمایت از غزه این صحنه ها خیلی دردناکه بیائید این تصاویر را ببینیم و با کودکان مضطربِ غزه گریه کنیم
مرگ بر اسرائیل
...و مرگ بر هر کس که حامی اسرائیل است
💎در محضر قرآن
وَأَحْسِن کَمَآ أَحْسَنَ ٱللَّهُ إِلَیْکَ...
و همانطور که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن …
📖سوره القصص آیه ۷۷
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
📜حکایتهای پندآموز
طرز نگاه👀
دو برادر بودند
يكی از آنها منزوی و معتاد🚭
ديگری متشخص و موفق💯
برای همه معما بود👈🏻 چرا اين دو برادر كه هر دو در يک خانواده و با يک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشتهاند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند:
👈🏻 گفت: علت اصلی شكست من، پدرم بوده است! او هم يک معتاد بود، خانواده اش را كتک می زد و زندگی بدی داشت! چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شدهام👌🏼
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند
👈🏻گفت: علت موفقيت من پدرم است😳
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگیاش را میديدم و سعی كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهای شايستهای جايگزين آنها كنم☺️
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
قسمت اول
پس از نجات حضرت موسی و همراهانش از شر فرعون و عبور از دریا، آنها در محل مناسبی رحل اقامت افکندند و زندگی جدیدی را آغاز کردند، به همین جهت محتاج به آیینی بودند که طبق آن عمل کنند و قانونی لازم داشتند که به هنگام نزاع و مخاصمات به آن مراجعه نمایند.
لذا حضرت موسی از خدای خود کتابی خواست که در پرتو آن بنی اسرائیل هدایت گردند و به احکام خدا عمل نمایند، اوامر او را اطاعت و از نواهی و اعمال زشت دوری جویند.
مقصود موسی این بود که قوم با گذشت زمان در وادی بی دینی سقوط نکنند و در امور معاش و معاد دچار اشتباه نشوند.
خدا به موسی علیه السّلام دستور داد خود را تطهیر کند، سی روز، روزه بگیرد سپس به طور سینا برود تا خدا با وی سخن بگوید و دستور خود را، در کتابی که مرجع و منبع امور آنها است دریافت دارد.
موسی از میان قوم خود هفتاد نفر را انتخاب و به طور دعوت کرد. سپس خود زودتر به میقات و وعده گاه پروردگار خود روان شد و پس از سی شب، وصل موسی حاصل شد، ولی برگزیدگان قوم او عقب مانده بودند. در همین موقع بود که از موسی سؤال شد: چرا با شتاب و عجله آمدی؟!
موسی جواب داد: برگزیدگان قوم من در راه هستند، من به علت شوق دیدار تعجیل کردم!
سپس موسی علیه السّلام مأمور شد ده روز دیگر در میقات خود بماند تا وعده او پس از چهل روز به پایان برسد.
از طرفی هنگامی که موسی به سمت کوه طور رهسپار می شد، هارون برادر خویش را به سرپرستی قوم گماشت تا در غیاب او به امور قوم رسیدگی و احوال آنان را بررسی نماید، تا موسی همراه امانت گرانبهای خدا (تورات) بازگردد و به شرافت میعاد خویش با خدا نایل گردد.
چون موسی به طور سینا رسید خداوند او را به تکلم با خویش خشنود نمود. او را مقرب خود ساخت و منزلتش داد. این عمل شوق دیدار پروردگار را در موسی شعله ور کرد و گفت: بار خدایا خود را به من بنمایان تا به تو نظر کنم!
او که از نعمت رسالت بهره مند شده و مورد لطف و تقرب پروردگار قرار گرفته بود، خواهان نظاره جمال حق بود و از طرفی قوم او نیز چنین انتظاری داشتند.
خدای موسی به وی فرمود: هرگز مرا نمی بینی، به جانب چپ نظر کن، اگر کوه به جای خود ماند، تو نیز مرا خواهی دید. موسی نظر به کوه افکند و در آن خیره شد ناگهان کوه متلاشی و بر روی زمین جاری گشت و ناپدید شد. موسی علیه السّلام از این حادثه وحشتناک، مضطرب و هراسان شد و بیهوش بر روی زمین افتاد و سپس خداوند او را مورد لطف و رحمت خود قرار داد تا بههوش آمد و به تسبیح و تکریم خدای متعال پرداخت. آنگاه موسی الواح تورات را که شامل نیازمندیها و احکام بنی اسرائیل بود، دریافت کرد و سپس عرضه داشت: بارخدایا! مرا کرامتی نمودی که قبلا به هیچ کس چنین کرامتی نکرده بودی. وحی شد: ای موسی! من تو را به رسالت و کلام خود برگزیدم، آنچه را به تو نازل کردم بگیر و از شکرگزاران باش.
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
سلام
صبحتون بخیر
امیدوارم روزی خوب و با اخباری خوب و نابودی ظالمین و پیروزی مظلومین داشته باشیم
💎در محضر قرآن
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً
اسراء / 81)
و بگو: حق آمد، و باطل نابود شد، یقیناً باطل نابود شدنی است.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌻سیره بزرگان
آیتالله العظمی آسید احمد آقای خوانساری کسی است که امام درمورد ایشان فرمودند: ایشان اتقیالاتقیاء هستند.
ذکر شده آیت الله خوانساری همسری داشتند که خیلی آقا را اذیت میکرد. حتی اگر درِ خانه آقا میآمدند و میگفتند: با آیتالله العظمی خوانساری کار داریم.
میگفت: کدام آیتالله؟ بروید...
و بعد به آقا فحاشی میکرد! گاهی آقا را با خاکانداز میزد. یک مرتبه دیدند سر آقا شکسته، به یاران نزدیکشان گفته بودند: این مرحمتی خانم است!
مرحوم آیت الله فلسفی تعریف میکردند: یکی از آقایان به ایشان گفته بود👈🏻 آقا! شما چرا اینطور صبوری میکنید؟ طلاقش بدهید برود! گفته بودند: کجا رهایش کنم، بیچاره جایی را ندارد برود، من صبر میکنم!
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
☕️یک فنجان کتاب
از کلیات سعدی
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وآن که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
ادامه قسمت سی و یکم👇🏻 ماشینها از دوردست به من نزدیک شدن گویا میخواستند مثل اژدها مرا ببلعند از دها
قسمت سی و دوم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیودوم
هرچه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و گل و ریاحین و درختان میوهدار بیشتر میشد، تا آنکه کوههای سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و تمیز زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قله آنها خیمههای زیادی از حریر سفید نمایان شد.
هادی گفت: اینجا حومه شهر است اهالی آن در این خیمهها ساکنند، ستونها و نخهای آن خیمهها از طلا بود و طنابها از نقره خام.
به آنجا که رسیدیم هادی گفت: صبر کن تا بروم و خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟
دلم میخواهد چند روزی اینجا بمانم
گفت: این زمین وادی ایمن و عرض مقدس است و باید چند روزی در اینجا بمانی.
پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهرا سلام الله علیها در آن بود بیرون آورد و رو به خیمهای که در قله کوهی دیده میشد گرفت.
من نگاه میکردم وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند.
هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پله خورجین آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم.
گفتم: هادی کجا مرا غریب و بی مونس ترک میکنی؟
گفت: برای مصالح تو میروم، و اینجا وطن توست و در آن خیمه مونس خواهی داشت.
هادی این را گفت و پرواز کرد و من با آن خَدم و حَشَم به خیمه آمدم.
حوریهای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود.
غلامی همچون خورشیدِ درخشان با ابریق(آفتابه) و لَگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد و از آن آب بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خود را در آینه دیدم و در جمال و جلال از آن حوریه زیباتر بودم و سَروری و بزرگواری من بر او محقق شده و هر دو بر روی آن تخت نشستیم.
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
قسمت دوم
بنی اسرائیل منتظر بودند تا موسی پس از سی روز بازگردد، ولی موسی علیه السّلام بدون اینکه پیش بینی کرده باشد، غیبتش طول کشید و به چهل روز رسید. بنی اسرائیل به فکر فرورفتند و گفتند: موسی با ما وعده خلافی کرده و پیمان خود را شکسته است، او ما را در نادانی و شب تاریک رها ساخته است، درحالی که ما شدیدا نیاز به راهنمایی و ارشاد داریم.
در همین حال داعیه شر و فتنه، سامری را تحریک کرد و او فرصت را غنیمت شمرد و به مردم گفت: باید شما برای خویش خدایی انتخاب کنید، زیرا موسی دیگر بازنمی گردد، او رفت تا خدای شما را بیابد ولی حتما راه را گم کرده که آمدنش به تأخیر افتاده و به وعده خود وفا نکرده است.
سامری این سخن را وقتی گفت که ضعف روحی و تمایل به کج روی در بنی اسرائیل تقویت شده بود، مگر اینها کسانی نیستند که قبلا روحشان به کفر متمایل بود و آنگاه که در راه به بت پرستان برخورد کردند، به موسی گفتند: ای موسی برای ما هم خدایی مانند خدایان ایشان قرار ده!
سامری از این کوردلی و زمینه آماده گمراهی استفاده کرد و طلاهای مردم را که برای زینت و آرایش عید خود فراهم کرده بودند، جمع آوری کرد و سپس گودالی کند و طلاها را در آن ریخت و پس از آن آتشی افروخت و از آن طلاهای ذوب شده گوساله ای زرّین ساخت که صدایی هم از آن خارج می شد و مردم را به پرستش و عبادت آن دعوت کرد. بنی اسرائیل که در عقیده خود ضعف داشتند در این امتحان شکست خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند.
هارون که از این واقعه شدیدا آزرده خاطر شده بود به آنان گفت: «ای قوم! بهوش باشید که شما به فتنه سامری و گوساله آزمایش شدید و پروردگار شما خدای رحمان است (نه این گوساله سامری)، از من پیروی و امر مرا اطاعت نمایید. بنی اسرائیل گفتند: ما به پرستش گوساله ثابت می مانیم تا وقتی که موسی نزد ما بازگردد.
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡