📕 #نیستان_دی؛ همآوایی #عرفان و #حاج_قاسم_سلیمانی
‼️ عرفان و #حاج_قاسم؟!... تعجب میکنید؟ اگر شما هم مثل خیلیها حاج قاسم را فقط در حد نام میشناسید، حق دارید تعجب کنید. شک به دلتان راه ندهید که تقریباً بقیه هم مثل شما هستند. این، تجربه زیستهای است که در این چند ماهه بعد از انتشار #نیستان_دی، با آن دست به گریبان بودهام. هر وقت در مورد این کتاب با کسی صحبت میکنم، صدی به نود، اولین واکنشش را میتوانم حدس بزنم؛ ابرو بالا میاندازد و نگاهش یخ میکند و چشمهایش از حدقه میزند بیرون و دهانش تا نیمه باز میشود و صدایی شبیه خرناس از گلویش میپرد بیرون؛ عرفان و حاج قاسم؟! مگر میشود؟ مگر ممکن است؟ حاج قاسمِ #شخصیت_نظامی چه صنمی با عرفان دارد؟
❌این درجه از حیرت، بیشتر برمیگردد به اینکه ما آدمهای دور و بر خودمان را خوب نمیشناسیم و اگر هم میشناسیم، ناقص میشناسیم. این مسئله حتی میتواند درس بزرگی برای داستاننویسها باشد. کار اصلی #نویسنده_داستانی، پردازش است؛ پردازش همهچیز؛ همه آنچه که ما از آنها با عنوان عناصر داستانی یاد میکنیم؛ از شخصیتها و گفتگوها گرفته تا محیط پیرامون و زمان و مکان و پیرنگ و خیلی چیزهای دیگر. همه اینها در وهله اول، نیاز به پرداخت فنی دارند و بعد هم یافتن حلقه ارتباطشان با داستان. هر جا که پای پردازش بلغزد، داستان استخوانبندی درستی پیدا نخواهد کرد.
✅حاج قاسم را همه ما میشناسیم؛ نه از آن شناختهای درستودرمان و همراه با جزئیات، که هر کدام بهاندازه سعه وجودی و قدرت درکمان از اطراف و بهعلاوه، عزم و اراده جدیمان برای شناختن انسانهای مهمی که چهبسا در زندگی فردی و اجتماعی ما نقش داشته باشند. تعریف #جامعه یعنی همین؛ اینکه هر کس بهقدر توش و توانش، در زندگی دیگران تأثیر دارد و تأثیر میگیرد و نقش خودش را ایفا میکند و پیش میرود و تأثرش بهجای خود، اما شاید تأثیرش تا بعد از مرگش هم ادامه داشته باشد.
💯حاج قاسم عزیز ما، از آن سنخ آدمهایی است که همچنان در حال شدن است و توقفی در کارش نیست. او چونان رسل، همچنان جلو میرود و هدایت میکند و صراط مستقیم را نشان اهلش میدهد و به توبه میانگیزاند و بازمیگرداند. اما بیانصافی است که بخواهیم او را فقط محصور در چند حلقه فیلم و قاب عکس نظامی ببینیم و همواره #تفنگ به دست، تصورش کنیم. جنبه عرفانی حاج قاسم، بیشتر از بُعد نظامیاش نباشد، کمتر نیست. با این حال حتی میتوان ادعا کرد جریان زندگی او همهاش منتهی به #عرفان است و آن هم عرفان ناب و چیزی جز این نمیتواند حق مطلب را ادا کند. این نکته را کسی درمییابد که بداند عرفان چیست و مسائلش را خوب بشناسد.
🔰در مرامنامه #عرفان_اسلامی، عرفانی پذیرفته است که در حرکت و پیشرونده باشد، نه منزوی و یکجانشین. بهعبارتی، #جهادگر باشد، نه زاهدانه صرف. این، اشتباه بزرگ ماست که عرفان را بهطور مطلق، معادل ذکر و عبادت و زهد و کنجنشینی میدانیم. چه بسیار بودهاند در طول تاریخ، عارفانی که اهل #جهاد بودهاند و معروف شدهاند به شیخ غازی، به معنای جنگاور، و سرانجام هم در نبرد با کفار، به #شهادت رسیدهاند. پس عرفان را در معنای حقیقی آن نباید از جنگ و جهاد در راه خداوند، و شهادت که مقصد نهایی و نقطه اتصال با پروردگار یکتاست، جدا دید.
⚠️#نیستان_دی دقیقاً در همین جهت سیر میکند؛ اینکه جنبه نظامی حاج قاسم، بر جنبه عرفانیاش سایه نینداخته و او گرچه جنگاور و جهادگر است، اما مگر عرفان جدای از جهاد است که او را نظامی بدانیم و #عارف نه؟! عرفانی که میانهای با جهاد ندارد، شاخصه اصلی عرفانهای نوظهور است و آنچه بهراستی بدان عرفان کاذب میگوییم. عرفان حقیقی در تعادل پیش میرود و حاج قاسم بهواقع، نمایانگر آن است و هر که جز این اعتقاد داشته باشد، نه #عرفان را خوب شناخته و نه #حاج_قاسم را.
✍🏻#یادداشت نویسنده کتاب #حسین_زحمتکش_زنجانی
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
✅ این داستان ۲۰۰صفحهای را #فاطمه_بختیاری نوشته است. در ابتدای کار میفهمم که نویسنده یک زن است و شخصیت نوجوان داستان هم یک دختر؛ نه اینکه به اصطلاح «درآمدن» یا «درنیامدن» شخصیت اثر، خیلی ارتباط مستقیمی به این مسئله داشته باشد ولی بیتأثیر هم نیست. شخصیت «صدیقه» درآمده است و میشود همپای او از خانه خالهثریا بیرون آمد، به کوچهپسکوچههای قم رفت، به ضریح #حرم_حضرت_معصومه(س) چسبید، گلدانهای پدربزرگ را جابهجا کرد، با زینب خندید و ترسید و بازی کرد، از دست مأموران دولتی #پهلوی فرار کرد و به یاد باباعلی و مامانصبا افتاد که چه مظلومانه زمین را ترک کردهاند. صدیقه نقطه اتصال ما به داستان است. او هم قفل درِ داستان است و هم کلیدش. همین نکته است که کتاب #پدربزرگ_و_راز_صندوقچه را مهم میکند که حتی شده یکبار آن را حتما خواند؛ چون نوجوانش حتی اگر خودش آغازکننده ماجراها نباشد، ولی ادامهاش میدهد و پیش میبرد و به نقطه تهِ جمله آخر میرساند. این صدیقه است که در تمامِ داستان میچرخد و دیده میشود؛ حتی اگر پدربزرگ اولین کنش داستان را انجام میدهد و محکم به درِ خانه خالهثریا میزند و آخرین کنش هم مال اوست و آه میکشد و از شکاف چادر ماشین بیرون را نگاه میکند. #شخصیت_پردازی مراحل مختلف دارد که یکی از آنها احساس حضور است. احساس کنی واقعا دختربچهای در قم لابهلای صدای #تفنگ و بگیر و ببند ساواک، پشت پنجره ایستاده و به انتظار پدربزرگش است تا بیاید و بپرسد: «چرا اینطوری شدی؟ چرا رفتارت اینقدر عجیب است؟».
⬇️⬇️⬇️