eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
83 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب یک نفوذ جذاب و دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد.. یک مصری می‌تواند تل
📌 (۱): آنچه او را نگران می ساخت خواجه شارل سمحون است. – چه اتفاقی برایش افتاده ؟ احوالش چطوره ؟ _ داره آماده می شه که مصر رو ترک کنه – کجا می ره ؟ – معمولا فرانسه – مطمئنید ؟ –این آخرین اطلاعاتیه که از اون داریم ….جالب برایم این بود که همه حرفهایی که توی رستوران قاهره زده بودم. بدون کم و کاست به اسرائیل رسیده! 🔹🔹🔹 📌 برشی از کتاب (۲): یک روز صبح، زنگ تلفن خانه اش به صدا درآمد در حالی که خسته بود از خواب بیدار شد. می دانست که استیر است. استیر گفت: مثل اینکه روزنامه های صبح رو نخوندی. رأفت در حالی که خمیازه می کشید، پرسید: چطور مگه ؟ – دیروز یک جاسوس که برای مصر کار می کرده رو دستگیر کرده اند! در یک لحظه تمام اتاق دور سر رأفت چرخید. زبانش بند آمده بود. 🔸🔸🔸 📌 برشی از کتاب (۳): هنگامی که بیخور شطریت در شب نشینی ها به دیدن رأفت می رفت، در گوشه ای با او خلوت می کرد و شراب می نوشید. رأفت هم بدون اینکه لب به مشروب بزند، تنها به مشارکت با دوست خود تظاهر می کرد. مرد یهودی به درجه ای از مستی می رسید که زبانش باز می شد و در همین زمان، هوشیاری جوان به نهایت خود می رسید؛ زیرا این موجود دائم الخمر سرّی ترین مسائل امنیتی اسرائیل را برملا می کرد…. 🔹🔹🔹 📌 برشی از کتاب (۴): رأفت توانست در طی چند ماه، شبکه جاسوسی اش را محکم کند. مجموعه ی اول را بعضی از دانشمندان، استادان دانشگاهها و محققین تشکیل می داد. پایه ی دوم، مجموعه ی اقتصادی بود که بعضی از سرمایه داران را در خود جای داده بود و پایه ی سوم مجموعه ای سیاسی بود که بسیار اهمیت داشت…. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب «مجموعه رمان خانه عنکبوت ۲؛ سکوی پنهان» داستانِ یکی از پیچیده‌ترین مأموریت‌های سا
📌 (۱) تمام تحلیل‌ها بدون استثنا حکایت از آن داشتند که تلاش‌های دیپلماتیک با وجود فشردگی و سنگینی، هیچ نتیجه‌ای در بر نخواهند داشت و اسرائیل مصمّم به اجاره‌ی سکّوی حفّاری است. برخی اخبار نیز حاکی از آن بود که اجاره‌ی سکّوی حفّاری صورت گرفته است. چند هفته گذشت و هیچکس از مکان سکّوی حفّاری اطلاعی در دست نداشت. مصری‌ها در تحرک گسترده و سنگین خود، گستره‌ی وسیعی از دریاها و بندرهای دنیا را پوشش دادند و اطلاعاتی را به دست آوردند. همه‌ی این اطلاعات یک مطلب را تأیید می‌کردند: "سکّوی حفّاری اکنون وجود خارجی دارد و اسرائیل آن را اجاره کرده است." اما اکنون این سکّو کجا است؟ رویدادها با شتاب فراوان پشت سر هم روی می‌داد و دیگر هیچ نیرویی روی زمین یافت نمی‌شد که بتواند مانع آن شود. 📌 برشی از کتاب (۲) شکی نبود اوضاع به سرعت به نقطه بحرانی نزدیک می‌شد و ضرب آهنگ حادثه‌ها هر لحظه تندتر. هر اقدامی - هر چند هم کوچک - اثر و معنای خاص خود را خواهد گذاشت. "نديم هاشم" هم به خوبی می‌دانست اکنون در چه شرایطی به سر می‌برد. در آن لحظه‌های بسیار شگفت، آن وقتی که کلمات معانی خود را از دست می‌دهند و قهرمانی و شجاعت و پایداری و دلیری، حالتی می‌شود که انسان در آن از خودش جدا می‌شود تا با واقعیت جدیدی پیوند بخورد که حوادث بر او تحمیل کرده است، در آن لحظه‌ها یک راه بیشتر فرا روی انسان نمی‌ماند و آن اینکه با ثبات و استوار با حادثه روبه رو شود. سخنان افسر امنیت در فرودگاه اورلی بسیار محترمانه بود، اما همانند گلوله سرکش از میان لبانش خارج شد. وقتی او از ندیم خواست چمدان‌ها را باز کند، مطمئن شد که حصار امنیتی ایجاد شده برای او در فرودگاه دچار اشتباه شده و او اکنون شناسایی شده است. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب مجموعه رمان خانه عنکبوت/4: شکار شکارچی (دوره دو جلدی) داستان هایی واقعی از رخنه اطلاعا
📌 (۱) در لحن ابوسلیم نوعی تهدید نهفته بود که از نبیل دور نماند! دستش را به سوی بشقاب دراز کرد و به سکوت پناه برد. دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود. دریک لحظه ابوسلیم با لبخند پرسید: _ میترسی؟ _ معلومه. این احتمال وجود نداره که یکی از مصر این موضوع رو بفهمه؟ _ چه چیزی رو بفهمه؟ _ اینکه من برای اطلاعات اسرائیل کار می کنم. 📌 برشی از کتاب (۲) نبیل خسته، از پا افتاده، ناتوان و گرسنه بود. افکار مانند موجی سهمگین به ذهنش هجوم می آوردند. از صبح که اسم باروخ را شنید، ترس در دلش جای گرفت و یقین کرد آن فکری که پس از ملاقات با راشیل به ذهنش رسیده بود، درست بوده است. احساس کرده که ابوسلیم برایش کاری نمی کند و به سؤال هایش پاسخ نمی دهد. به دلیل نامعلومی، در میان صحبت هایش به یاد شرلی هایمان افتاد. همان دختری که دلش را ربوده بود و به یاد آورد که او یهودی بود و به او قول داده بود که هرگز با اقوامش در اسرائیل نجنگد. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046