📚 #معرفی_کتاب
پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته)
اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا میزد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند...
#مسیح_کردستان
#شهید_محمد_بروجردی
#نصرت_الله_محمود_زاده
🌸 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته) اسمش محمد بود، مادرش او
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
در سمت راست، انبار بزرگ لاستیک(کیان تایر)بود. نگهبان در حیاط قدم می زد. میرزا باید پنجره ی انبار را که به سمت خیابان بود، می شکست و نارنجک را پرتاب می کرد. احد طبق برنامه موتور را به پیاده رو برد و درست زیر همان پنجره ایستاد. میرزا روی زین ایستاد. یک دستش روی سر احد بود که نیفتد و در دست دیگرش نارنجک بود. احد کاملا توقف کرد. میرزا ضامن نارنجک اول را کشید و با قدرت به سوی پنجره پرت کرد.
🍃🌼🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
آیت الله بهشتی لبخندی زد و به میرزا گفت: شما دو ماموریت دارید. یکی تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام ایشان و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام درصورت ورود ایشان به ایران. میرزا به سوی آیت الله مطهری رفت که او را ببوسد. آیت الله او را لحظه ای بر سینه ی خود فشرد و این از نگاه آیت الله بهشتی دور نبود. نگرانی آنها، در آن شرایط از اوضاع انقلاب بسیار بود…
🍃🌼🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۳):
میرزا گفت: ما باید طرح بزرگی را اجرا کنیم. هدف از این طرح صرفاً بالا بردن روحیه مردم است. من از آخرین پیام آقا این طور دستگیرم شد که تا مردم وارد صحنه نشوند، کاری از گروه های سیاسی و نظامی برنمی آید.
” ما نباید توی لاک خودمان فرو برویم و از مردم فاصله بگیریم”.
🍃🌼🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۴):
مینی بوسِ مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال پرسی گرمی با مصطفی کرد. اول پیشانی او را بوسید و لبخند زنان دو دکمه بالایی پیراهن مصطفی را بست وگفت: من آقا مصطفی را این طوری بیشتر دوست دارم.
با اینکه میرزا دست کم ۱۵ سال از مصطفی کوچکتر بود اما با رفتارش مصطفی را تحت تاثیر خود قرار می داد.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مسیح_کردستان
#شهید_محمد_بروجردی
📚 @ketabekhoobam