هدایت شده از بغض قلم
🌧باران
درهای آسمان بسته بود، آسمان بخیل و تهیدستتر از زمین، چشم در چشم مردمی داشت که خشکسالی، تاب و توانشان را ربوده بود.
کوفه بود و عطش، کوفه و زمینهایی ترک بسته و کامها و نگاههای منتظر باران.
مردم رمق رفته و نومید و پریشان به دیدار علی(عليهالسلام) آمدند که ای خلیفه، کاری بکن که قحط آبی و تشنهکامی زمین، مرگ را همسایه و همنفس زندگیمان ساخته است.
امام فرزندش حسین را طلبید.
عزیزم حسین، دعا کن تا عبوسی آسمان بشکند، تا باران ببارد، تا زمین و زمان سیراب شود.
حسین برخاست.
سر برهنه کرد و پای نیز.
دست برداشت.
پیش و بیش آسمان
اشک ریخت و زمزمه کرد:
خدایا! ای بخشنده خیرات
و نازل کننده برکات!
آسمان را بر ما سرشار بباران
و ما را از بارانی
بسیار، فراگیر، انبوه،
پردامنه، پیوسته ریزان،
شکافنده و روان
سیراب فرما،
بارانی که با آن
بندگان ناتوان را بنوازی
و خاک مرده را
میهمان زندگی سازی.
آمین یا ربالعالمین
آذرخش چشم آسمان را خیره کرد.
ابرها متراکم و انبوه باریدند.
عربهای بادیهنشین به کوفه که میآمدند میگفتند: درهها و تپهها را دیدیم که آب چونان مار در آنها پیچ و تاب میخورد.
حرث این خاطره را با خویش داشت
و اینک در کربلا میدید که کوفیان سیراب دیروز و امروز، آب بر حسین و خانوادهاش بستهاند.
شب هشتم محرم، حرث مردد در سپاه عمرسعد مانده بود.کسی در او میخواند مگر نیایش حسین را فراموشکردهای؟! به اشاره او آسمان بارید.
شب نهم فرارسید. حرث پس از عبادت شبانه که رسم دیرینهی زندگیش بود، چشم بر هم نهاد، او بود و دوزخ و شرارهها که از چشمها میبارید و پیامبر که به عتابش میگفت: سر یاری فرزندم نداری؟
صبح عاشورا حرث به دریای حسین پیوستد. تیرباران آغاز شد.
میجنگید و رجز میخواند.
دمی بعد امام به بالینش رسید.
چند قطره باران از آسمان نگاه حسین
حرث را تا بهشت بدرقه کرد.
📒کتاب آینهداران افتاب/ جلد اول/ شهیدان تیرباران صبح/ حرثبنامروالقیسکندی
#حرث_بن_امروالقیسکندی
#آینه_داران_آفتاب
#شب_جمعه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil