فرهنگ کتابخوانی
📚گزیده ای از کتاب ؛ #طوبای_کربلا «قسمت اول » 🛑آیت الله #مرعشی و #عنایت #امام_حسین علیه السلام: 🖋 مر
📚گزیده ای از کتاب ؛ #طوبای_کربلا
«قسمت دوم »
🛑آیت الله #مرعشی و #عنایت #امام_حسین علیه السلام:
....پس از #زیارت و #دعا، نزدیک غروب بود که به غرفه خادم حرم سید عبدالحسین که از دوستان پدرم بود رفتم، از او اجازه خواستم که یک شب در حجره او بمانم در حالی که ممنوع بود؛ اما ایشان موافقت کرد و من آن شب را در حرم ماندم.
پس از تجدید وضو به حرم مشرف شدم و فکر کردم که در کدام قسمت از حرم شریف بنشینم .
معمول بود که مردم در بالای سر می نشستند؛ ولی من فکر کردم که امام در حیات ظاهری خود متوجه فرزند خود #علی_اکبر علیه السلام بوده است و به طور قطع پس از شهادت نیز به سوی فرزند خود نظر دارد؛ از این رو در قسمت پایین پای آن حضرت در کنار قبر علی اکبر علیه السلام نشستم.
اندکی نگذشته بود که #صدای_حزین_قرائت_قرآن را از پشت روضه مقدسه شنیدم، به آن طرف متوجه شدم ، در آن هنگام پدرم را دیدم که نشسته بود و #سیزده_رحل_قرآن نیز کنار وی بود. در جلوی او نیز رحلی بود که قرآنی روی آن بود و قرائت می کرد.
نزد وی رفتم و دست ایشان را بوسیدم.
پرسیدم:
در اینجا چه می کنید؟
جواب داد: ما #چهارده_نفر هستیم که در اینجا #قرآن_مجید_تلاوت می کنیم.
🔸 پرسیدم: آنها کجا هستند؟
فرمود: به خارج حرم رفته اند، سپس با اشاره به رحل ها، آن سیزده نفر را معرفی کرد عبارت بودند از:
علامه #میرزا_محمد_تقی_شیرازی، علامه #زین_العابدین_مرندی، علامه #زین_العابدین&مازندرانی و اسامی دیگر را گفت که به خاطرم نمانده است،
سپس پدرم از من پرسید: در حالی که ایام درس است برای چه کاری به اینجا آمده ای ؟
علت آمدنم را برایش شرح دادم ، پس به من امر کرد که بروم و #حاجتم را با #امام_حسین درمیان بگذارم.
« ادامه دارد....»
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
📚گزیده ای از کتاب ؛ #طوبای_کربلا «قسمت دوم » 🛑آیت الله #مرعشی و #عنایت #امام_حسین علیه السلام: ...
📚گزیده ای از کتاب ؛ #طوبای_کربلا
«قسمت سوم »
🛑آیت الله #مرعشی و #عنایت #امام_حسین علیه السلام:
....پدرم از من پرسید: در حالی که ایام درس است برای چه کاری به اینجا آمده ای ؟
علت آمدنم را برایش شرح دادم ، پس به من امر کرد که بروم و #حاجتم را با امام خویش درمیان بگذارم.
پرسیدم: امام کجا است؟ گفت :بالای ضریح است تعجیل کن ؛ زیرا قصد عیادت زائری را دارد
که بین راه بیمار شده است.
بلند شدم و به طرف ضریح رفتم و آن حضرت را دیدم ؛ اما برایم ممکن نبود که به صورت ایشان نگاه کنم ؛ زیرا چهره مبارک آن حضرت در هاله ای از نور پنهان شده بود .
به حضرت سلام کردم، جوابم را داد و فرمود:
بیا بالای ضریح ، عرض کردم: من شایستگی ندارم که نزد شما بیایم .بار دیگر امر کرد؛ اما بار دیگر شرم و حیا مانع شد که نزد آن حضرت بروم.
پس به من اجازه فرمود در مکانی که ایستاده بودم بمانم. بار دیگر به آن حضرت نگاه کردم، در این هنگام تبسم زیبایی بر لباهای ایشان نقش بست و از من پرسید: چه میخواهی؟
من این شعر فارسی فارسی راخواندم:
🌺 آن را که عیان است/
چه حاجت به بیان است
آن #حضرت_قطعه ای #نبات به من عنایت کرد و فرمود: تو مهمان مایی، سپس فرمود: چه چیز از #بندگان_خدا دیده ای که با آنها #سوء_ظن پیدا کرده ای؟
با این سوال یک دگرگونی در من پیدا شد، احساس کردم به کسی سوءظن ندارم و با همه مردم ارتباط و نزدیکی دارم.
صبح موقع نماز به مرد ظاهر الصلاحی که نماز می خواند اقتدا کردم و هیچ ناراحتی و بد گمانی در من نبود.
حضرت فرمود: به #درس_خود_بپرداز؛ زیرا آن که مانع تو می شد دیگر نمیتواند کاری کند.
وقتی به نجف اشرف بازگشتم همان شخصی که از نزدیکانم بود و مانع درس من می شد خودش به دیدنم آمد و گفت :
من فکر کردم که تو جز تدریس راه دیگری نداری، همچنین حضرت مرا شفا داد و بینایی ام قوی تر شد، سپس قلمی به من بخشید و فرمود:
این قلم را بگیر و با سرعت بنویس. پس از آن ناراحتی قلبم برطرف شد برآیم دعا کرد که در عقیده ام ثابت قدم بمانم .
دیگر حاجتم نیز برآورده شد غیراز مسئله حج که اصلا معترض آن نشد. با آن حضرت و داع کردم و نزد پدرم بازگشتم.
از پدرم پرسیدم: آیا با من امری داری یا خیر؟
گفت: برای #تحصیل_علوم_اجداد خود بیشتر #کوشش کن و نسبت به برادر و خواهرانت #مهربان باش و دین اندکی را که به عبدالرضا بقال بهبهانی دارم پرداخت کن .
پس از آن به نجف بازگشتم، در حالی که همه آن ناراحتی ها و سوء ظن ها از بین رفته بود.
« قسمت آخر »
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1