eitaa logo
🏴کیف الناس🏴
377 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
8.1هزار ویدیو
144 فایل
«بسم الله القاصم الجبارین» «وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ» 💯کانالی متفاوت👌 😊 برای سرگرمی اسلامی ☺️ ارتباط با ادمین @amirmehrab56 آغاز فعالیت دوباره....۱۴۰۱/۰۷/۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
متن زیر یکی از شورانگیز ترین اسناد تاریخی است که عظمت والای یاران امام حسین (ع) را نشان میدهد هر كس كه از انسانيت، مردانگي و غيرت ديني سخن مي‌گويد، اگر با تاريخ اسلام آشنا باشد، ناخودآگاه نام حسين عليه‌السلام به ذهن او پاي مي‌نهد.  هر يك از ياران امام در كربلا به گونه‌اي جلوه‌گر شدند تا آينه‌اي از يك يا چند ويژگي امام خود باشند. همان یارانی که وقتی بزرگ مرد تاريخ اسلام، حسين بن علي عليهم السلام، از همراهان خود بيعت برداشت و فرمود راه بر شما باز است، آن‌ها در پاسخ گفتند:  خدا را سپاس كه اين شرافت را به ما نصيب كرد كه در كنار شما به شهادت رسيم و اگر دنيا باقي باشد و ما در آن جاودان باشيم، قيام با شما را بر ماندن در اين دنيا ترجيح مي‌دهيم» و البته امام عشاق نیز در تمجید از این سخن یاران باوفایش حجت را تمام کردند و فرمودند: من ياراني باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي‌شناسم، و اهل بيتي نيكوكارتر و وابسته‌تر از اهل بيت خويش سراغ ندارم، پس خداوند همه شما را جزاي خير عطا كند» یکی دیگر از مردان شریف روزگار "حباب بن عامر بن كعب بن تميمي" بود بعد از اینکه با مسلم بیعت کرد و روزگار مسلم آنطور شد او از خفقان کوفه گریخت و تنها و اشک‌ریز و بیابان‌نورد جستجو میکردد تا کاروان حسین را همراه و همسفر باشد.مرد می‌گریست و می‌خواند و هر از چندگاه افق را می‌نگریست که شاید شبحی، نشان کاروانی، شیهه‌ی اسبی و غبار برانگیخته‌ای بیابد. شب وقتی همسرش را وداع گفت، تلاطم اشک او در پرتو شعله‌ی لرزان فانوس، قلبش را لرزاند؛ امّا چه زود بر خود نهیب زد که حَباب! مبادا ایمانت به سستی حباب به رنگی و رقص و چرخشی مرگ را تسلیم شود. سه فرزندش را آهسته بوسید. خیره در پرتو شمع چهره‌ی معصومشان را مرور کرد و ناگهان در چشم بر هم نهادنی، رسته و رها و آزاد از خانه بیرون زد. چه سبک‌روح و یله آمده بود.جز اندک توشه‌ای و سپر و شمشیر و زره چیزی بر اسب نیست. پس از شهادتِ هانی بیست و دو روز مخفیانه زیسته بود؛ گاه در کوه، گاه در خانه‌ی دوستان و خویشاوندان، و گاه دور از چشم مأموران و جاسوسان عبیدالله سری به همسر و فرزند زده بود و اینک در نیمه‌شب آخرین روز ماه ذی‌الحجّه از کوفه‌ی ننگ و نیرنگ بیرون آمده بود تا قافله‌ی حسین را که به سمت کوفه می‌آمد همراه و یاور باشد. تمام شب را به‌شتاب رانده بود. بیداری شبانه، خستگی جست‌وجو آرام‌آرام به سراغ چشم‌هایش می‌آمد؛ امّا حبّاب استوارتر و عاشق‌تر از آن بود که با این بادهای ناساز بشکند. بی‌هراس از نگاه حرامیان می‌راند. شب فرا رسید و به کنار نخلستان شُراف رسید. به‌دقّت به زمین نگریست. جای پای اسبان پیدا بود. انبوه ردّپاها گواه عبور کاروانی بزرگ بود. ردّ کاروان را گرفت ، اشک مثل ستاره‌های شب بر گونه‌های حبّاب می‌چکید. در خاموشی بیابان، آرام‌آرام جان ملتهب حبّاب آرام شده شوق صبح و رسیدن، بر قلبش چنگ می‌زد. با اندک آبِ همراه وضو ساخت. به نماز ایستاد. مناجات نرم او در خلوت و خاموشی دشت، پژواکی لطیف داشت. لقمه‌ای گلوی او را نواخت و جرعه‌ای آب کام خشکیده‌اش را طراوت بخشید. ساعتی بعد خواب، مهمان صمیمی پلک‌های مسافر شد تا صبح‌گاه شاداب‌تر و شکفته‌تر به جست‌وجوی دوست برخیزد. غروب دوم محرم بود که آفتابِ گم‌شده‌ی حبّاب از مشرق صحرا تابید. به حسین رسید؛ به یوسف غریب خویش، به محبوبی که در کوفه همه‌ی روزها را به شوق آمدنش با مسلم گذرانده بود. دیدار عاشق و معشوق تماشایی است. حبّاب بن عامر، عاشق پاکباز و بی‌پروا، به معشوق رسیده بود. - مولایم حسین کجاست؟ قلب تا گلوگاهش بالا می‌پرید. نزدیک‌تر شد. یاران به امام اشارت کردند. - السّلام علیک یا بن رسول الله. - السّلام علیک و رحمه الله. کیستی؟ به اندرون آی. - جان و هستی‌ام فدایت، حبّاب بن عامرم که به یاری آمده‌ام. - خداوند جزای خیر و پاداش نیکو عنایت فرماید روزها در پی هم گذشت و یاران قلبشان میتپید برای پرواز حبّاب زخمی و خونین‌تن شمشیر می‌زد. بازوان ستبرش را چندین چوبه‌ی تیر زخمی کرده بود. تیری بر قلبش نشست. دنیا پیش نگاهش رنگ باخت. تیره شد به همان تیرگی که از لحظه‌ی پیوستن به کربلا، در تماشای درون خویش به دنیا احساس می‌کرد. زانوانش خم شد و غمگنانه و معصوم بر خاک افتاد. حبّاب دریا شده بود. قطره‌ای بود که به دریا پیوسته بود. آخرین دم وقتی امام کنارش رسید، واپسین رمق را به دست‌هایش بخشید. تکیه کرد و نیم‌خیز شد. به امام، به محبوب و معشوق، سلام داد. جواب شنید و به تبسّمی سر بر خاک داغ نهاد و چشم به ملکوت هستی گشود. امام سر به آسمان برداشت. قطره اشکی در چشم‌هایش درخشید. آرام زمزمه کرد: خدایا بهشت را بر او مبارک گردان 🍁 سلام بر حسین (ع) و یاران با وفای ایشان @keyfonas
حکایت🕊 مؤلف کتاب «زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) و شخصیّت دو امامزاده مجاور آن» معجزه و کرامتى که براى خود او اتّفاق افتاده در تألیفاتش ذکر می‌نماید، که به شرح زیر است: «در عهد صباوت و کودکى که از عمرم حدود پنج سال بیش نگذشته بود، روزى به همراه برادر بزرگم به پشت بام خانه رفته و خواستیم از گذرگاه باریک و تند میان حیاط خلوت و حیات بزرگ، بگذرم. ناگهان در میانه راه دچار سرگیجه شدم و با از دست دادن تعادل خویش بى اختیار از ارتفاع هفت مترى سقوط نموده و با صورت و سر به کف حیاط زمین خوردم و بخشى از آجرها و مصالح ساختمانى نیز پس از سقوط رویم ریخت و به جراحات من افزود. بر اثر سقوط از دیوار و ریختن مصالح ساختمانى بر من، صداى مهیبى در خانه طنین انداز شد; به گونه اى که همه خانواده سراسیمه از درون منزل بیرون ریخته و به ناگاه با پیکر در هم شکسته و بى روح و آغشته به خون من رو به رو شدند. اهل خانواده، از دیدن آن منظره وحشتناک فریاد سردادند و بر اثر شیون و فریاد آنان همسایگان آگاه شدند و منزل مملو از زن و مرد و پیر و جوان شد. گر مادر و بستگانم صحنه غمبار و رقّت انگیزى را پدید آورده بود. در این میان، برخى از بستگان به سرعت خود را به حرم مطهّر امامزاده حمزة بن موسى (علیه السلام) می‌رسانند و مرحوم پدرم را از آن جا به منزل آورده و از جریان آگاهش می‌سازند و عدّه اى دیگر به سراغ پزشک می‌روند. به طورى که به من گفته‌اند، پیکر بى حسّ و حرکت مرا در ملافه اى قرار داده و چند نفرى آن را به مطبّ مرحوم دکتر تقى خان سالارى، پزشک معروف شهر رى می‌برند و ایشان پس از معاینه دقیق و کنترل علایم حیات اظهار می‌دارند که: «متأسّفانه این کودک مرده است. او را ببرید و پس از تیمّم دادن، به خاک بسپارید». و این بدان جهت بود که شکستگى پیشانى و صورت و گردن و دیگر قسمت‌های بدن و خونریزى شدید و بسیار زیاد، دیگر جایى براى غسل دادن نمانده بود، لذا گفت که بدنم را تیّمم دهند. بستگان و آشنایان پس از شنیدن اظهار پزشک سرشناس شهر، از حیات و زندگى من ناامید می‌شوند و با شیون و گریه بسیار، پیکر مرا به دوش کشیده و براى مراسم دفن و کفن آماده می‌شوند. مرحوم پدرم- که خدا او را غریق رحمت و احسان خویش سازد و در جوار اولیاى خود او را جاى دهد- خطاب به بستگان و همسایگان می‌گوید: «در این مورد شتاب نکنید، شما او را به خانه انتقال دهید، اجازه و فرصت دهید تا من به حرم مطهّر سیّدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) شرفیاب شوم شاید بتوانم زندگى مجدّد و شفاى فرزندم را بگیرم در غیر این صورت به خانه باز نخواهم گشت». با این سخن، بستگانم پیکر درهم و شکسته و بى جان مرا به خانه می‌آورند و در درون پلاسى در گوشه اطاق قرار داده و بر گرد آن حلقه عزا و سوگوارى زده و مردم نیز براى عرض تسلیت و دل دارى به مادر و خانواده و بستگانم شروع به رفت و آمد می‌کنند. از آن سو پدرم بى درنگ به حرم مطهّر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) تشرّف یافته و به آن سیّد الکریم توسّل جسته و شفا و زندگى و حیات من و بینایى چشم خود را تقاضا می‌کند و با همه وجود به عرض می‌رساند که: «مولاى من! سرورم! آقایم! تا زندگى و شفاى پسرم را برایم از خدا نگیرید من به خانه باز نمی‌گردم». شرایط عجیب و رقّت بارى پیش آمده بود: از یک سو پدرم در حرم به دعا نشسته و زندگى مرا می‌طلبید و از سوى دیگر، بستگانم در کنار پیکر بى روحم سوگوار و بلاتکلیف بودند. کم کم مردم شهر رى و اهالى منطقه، زبان به نکوهش و ملامت پدر و بستگانم گشوده و می‌گفتند: «آخر این چه اصرار بى جایى است که شما دارید؟ شما مرده را روى زمین نهاده و انتظار زنده شدن او را می‌کشید؟ به جاست که او را بردارید و به خاک بسپارید و آن گاه از خداى بنده نواز فرزند دیگرى به جاى او بخواهید». امّا پدرم به طورى که به من نقل شده است، به نظرات مردم توجّه نکرده و به توّسل خالصانه و جدىّ خویش ادامه داده و تا شب سوّم هم چنان مصرّانه خواسته خویش را می‌خواهد. شب سوّم بود که در عالم خواب متوّجه می‌شود شخصیّت گران قدر و فرزانه اى به او می‌گوید: «.. اما بینایى چشم خودت دیگر باز نمی‌گردد; چرا که مقدّرات این است و امّا فرزندت را به اذن آفریدگار توانا و مهر و لطف او شفا بخشیدیم، بپا خیز و به خانه‌ات بازگرد!». پدرم به ناگاه از خواب بیدار می‌شود و بى اختیار از شادمانى فریاد می‌کشد و خدمت گزاران حرم مطّهر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را بیدار می‌نماید که: «پسرم به طور قطع زنده شده است; چرا که الان در خواب دیدم که حضرت او را شفا بخشیده است».
وى در همان ساعت از شب از حرم مطهّر به خانه باز می‌گردد و هنگامى که پشت دروازه خانه می‌رسد صداى شادمانى مادرم را می‌شنود که می‌گوید: «یکى به حرم برود و به پدرش اطلاّع دهد که فرزندت به لطف خدا زنده شده است». پدرم درب منزل را می‌کوبد و می‌گوید: «باز کنید خودم آمدم @keyfonas ادامه 👇 و خود خوب مى دانم که حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) پسرم را به من بازگردانیده و او را شفا بخشیده است». سه روز پس از اعلان مرگ من از سوى پزشک، بار دیگر مرا به مطب او می‌برند و از او تقاضا می‌کنند که مرا معاینه نموده و زخم‌های پیکرم را پانسمان و شکستگی‌های مرا درمان کند. پزشک یاد شده، نخست عصبانى می‌شود که: «شما مرده را سه روز نگاه داشته‌اید؟ چرا دفن نکرده‌اید؟ و براى چه باز نزد من آورده‌اید؟». اما پس از اصرار بستگانم مرا می‌پذیرد و پس از معاینه شگفت زده می‌بیند که بدنم گرم است و قلب کار می‌کند و سایر علایم حیاتى در من موجود و وضعیّت رو به بهبودى است، لذا با دیدن این شرایط بى اختیار فریاد می‌کشد که: «این معجزه حضرت مسیح است». اما پدرم ضمن اداى احترام به حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) می‌گوید: «نه! این کرامت از مولا و سرورم حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) است». سرانجام پزشک یاد شده، زخم‌ها را پانسمان می‌کند و شکستگی‌ها را می‌بندد و داروى لازم را براى بهبودى و باز یافتن صحت کامل می‌دهد و بدین سان من به زندگى دیگرى باز می‌گردم، ولى براى این که، این کرامت را فراموش نکنم، اثر آن در پیشانى و صورتم باقى مانده است. پس به شکرانه این عنایت در تاریخ 1365 هـ . ق کتابى در شرح حالات حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) نگاشته و در سال 1367 هـ . ق به همّت آقاى محمّد على علمى به چاپ رساندم». @keyfonas
مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی مسخره کردن خدا (نعوذبالله) به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای. لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش ؟ یکی ازپیامدهای مسخره‌کردن دیگران فراموش کردن خداست. {هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِي‌الْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ} اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران] به هر گونه که می خواهد تصویر می کند @keyfonas
مولي الموحّدين ، أميرالمؤمنين حضرت امام عليّ بن ابيطالب عليهما السلام مي فرمايند : لأن تكون تابعاً في الخير ، خيرٌلك من أن تكون متبوعاً في الشّرّ . در خوبي ، پيرو باشي ، بهتر از آن است كه در بدي پيشوا باشي. (غررالحكم و دررالكلم حدیث ٧٣٦١) @keyfonas
مراقب باش! ابوبصیر می گوید: در بودم، به یکی از درس قرائت قرآن می آموختم. روزی در یک موردی با او کردم! مدتها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی گرداند، این چه سخنی بود که به آن گفتی؟ از شدّت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: باش که تکرار نکنی. 📚بحار، ج 46، ص 247 @keyfonas
آیا پیامبر اسلام(ص) فرمود که حتی اگر دخترم فاطمه(س) هم دزدی کند دستش را می‌کنم؟! آیا مطرح کردن چنین موضوعی، به مقام شامخ بانوی اول اسلام نیست؟ ✅سرقت چه باشد و چه پنهان، چه از مردم باشد و چه از بیت المال، چه افراد فرودستی باشند و چه صاحب منصب و خانواده‌دار و ...، موضوعی است که در قرآن و بر حرمت و زشتی آن بارها تأکید شده است.  ✅این موضوع تا اندازه‌ای است که بر اساس برخی گزارش‌ها پیامبر اسلام(ص) اعلام کرده که حتی نزدیک‌ترین فرد به او - یعنی دخترش فاطمه س - نیز در صورت ارتکاب چنین گناهی از آن مصون نخواهد ماند. عائشه می‌گوید: زنی در زمان پیامبر(ص) دزدی کرد. او نزد اسامة بن زید رفتند تا او نزد رسول خدا(ص) برای آن فرد مجرم کند، اما پیامبر(ص) به اسامه فرمود: گروه‌هایی قبل از شما نابود شدند. (یکی از دلایلش این بود) هنگامی که انسان اصل و نسب‌داری (که طبیعتاً از هوادارانی نیز برخوردار بود) مرتکب دزدی می‌شد، از صرف نظر کرده، اما سارقان ضعیف و بی‌سر و پا را مجازات می‌کردند. به خدا سوگند اگر فاطمه(س) دزدی کند، دستش را قطع می‌کنم. ✅اما در ارتباط با این گزارش باید گفت؛ در بیشتر موارد برای موضوعاتی تاریخی از این دست، سندی ذکر نشده و اعتبار کتاب، معیار اعتبار گزارش است و حتی اگر سندی هم وجود داشته باشد، بر اساس مبانی رجالی شیعه، سند صحیح ارزیابی نمی‌شود، اما با این وجود،‌ مشکلی در محتوای روایت وجود ندارد تا پذیرش آن‌را دچار مشکل کند و آنچه گفته شده با دیگر آموزه‌های اسلامی نیز همخوان می‌باشد؛ زیرا می‌کند که اگر دین امری را واجب می‌کند، متصدیان دین نباید بر خلاف آن عمل کنند و نباید بین افراد وجود داشته باشد. در موجود در این گزارش، جسارتی به وجود مقدس حضرت زهرا(س) وجود ندارد؛‌ زیرا اجرای حد را مشروط بر رخدادی نموده که به نظر شیعه و اهل‌سنت هرگز اتفاق نخواهد افتاد. ✅این تعبیر پیامبر اسلام(ص) در مورد دخترشان مانند تعبیر پروردگار نسبت به شخص پیامبر(ص) است که در آیات پایانی سوره حاقه می‌فرماید: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین! اگر او (پیامبر) به دروغ‌ سخنانی را به ما نسبت می‌داد، ما از او انتقام گرفته و رگ گردنش را خواهیم کرد! نه پیامبر(ص) به خدا دروغ خواهد بست و نه حضرت فاطمه(س) دست به دزدی خواهد زد و تمام اینها تنها برای نشان دادن اطاعت از خدا و خودداری از است و این‌که منتسب بودن به بزرگان به تنهایی نمی‌تواند برای جلوگیری از مجازات باشد. 📚 الطبقات الکبری، ج 4، ص 52 📚 مفاتیح الغیب، ج 23، ص 317 @keyfonas
امام صادق (ع) هرگاه برادرت سرزده بر تو وارد شد، با آنچه فراهم دارى، از او پذيرايى كن؛ امّا اگر دعوتش كرده بودى، تا جايى كه در توانت هست، برايش بكوش 📚دعائم الإسلام ج 2 ص 107 @keyfonas
کار دین انسان نیست. ✅با یک امر و غریزی نمی توان مبارزه کرد؛ بدین معنی که برای همیشه نمی توان آن را کرد، هر چند ممکن است در یک مدّت محدود جامعه را بدان سو کشاند و هم ممکن است افرادی محدود را برای همیشه بدان سو کشاند، امّا بشر و را نمی توان از مقتضیات یکی از غرایز برای همیشه منصرف کرد. ✅ کار دین و دین محو غرایز نیست؛ تعدیل و اصلاح و رهبری و حکومت و تسلّط بر آنهاست. چون غرایز را نمی توان و نباید از بین برد، قهراً در که با نام خدا و دین و مذهب برای نابودی غرایز قیام می کنند و خداپرستی را با زندگی، متضاد معرّفی می کنند، خود این معانی و مفاهیم عالی شکست می خورند و ماتریالیسم و سایر مکتبهای ضدّ خدایی و ضدّ دینی رواج می گیرد. لهذا بدون باید گفت که زاهدمآبان جاهل هر محیطی- که بدبختانه در میان خود ما هم زیاد هستند- از مهم گرایش مردم به مادّیگری می باشند. @keyfonas
آیا فرشتگان اختیار دارند، اگر دارند فرقشان با انسان چیست؟ : ✅مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۶ تحریم) فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى‌دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى‌گوید عمل مى‌كنند. دقت در آیه بالا دو نکته را روشن می کند: ۱- فرشتگان دارای اراده و اختیار هستند. چون اگر این گونه نبودند، معنا نداشت به آن ها امر شود. و امر به موجودی تعلق می گیرد که اختیار داشته باشد. همچنان که اگر اختیار نداشتند، سخن از معصیت درباره آن ها نیز بی معنا می شد. ۲- اراده آن ها بر خلاف نوع انسان، هرگز به گناه تعلق نمی گیرد. و همیشه مطابق دستور خدا عمل می کنند. شاید راز اینکه فرشتگان گناه نمی کنند، در این باشد که آن ها دعوتی به سوی گناه ندارند که آن را پاسخ بگویند: رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى رَكَّبَ الْعَقْلَ فِی الْمَلَائِكَةِ بِدُونِ الشَّهْوَةِ وَ رَكَّبَ الشَّهْوَةَ فِی الْبَهَائِمِ بِدُونِ الْعَقْلِ وَ رَكَّبَهُمَا جَمِیعاً فِی بَنِی آدَمَ 📚غرر الأخبار ص ۲۵۱ امام صادق (ع) می فرمایند: خداوند متعال عقل بدون شهوت را در فرشتگان قرار داد، و شهوت بدون عقل را در حیوانات، و عقل و شهوت را در انسان. برای جواب مساله از نظر فلسفی نیز باید دقت کنیم که هر چقدر وجود به تجرد نزدیک تر باشد، از عقل و اراده بالاتری برخوردار است. و طبق فلسفه، فرشتگان مجرد محض هستند. در حالی که انسان اگر چه مجرد است اما در مقام فعل، وابسته به ماده شده و در نتیجه، اراده و اختیار فرشته با اولویت اثبات می شود. @keyfonas
امام صادق (ع) هرگاه برادرت سرزده بر تو وارد شد، با آنچه فراهم دارى، از او پذيرايى كن؛ امّا اگر دعوتش كرده بودى، تا جايى كه در توانت هست، برايش بكوش 📚دعائم الإسلام ج 2 ص 107 @keyfonas امام صادق (ع): هركه مؤمن بينوايى را حقير شمارد، خداوند پيوسته او را تحقير كند و دشمنش دارد تا آن گاه كه از تحقير او دست بردارد 📚ميزان الحكمه ج3 ص 143 @keyfonas
مسلمانان ادعا میکنند، محمد مهربان بود و با گذشت!! قرآن او را مهربان نسبت به مخلوقات معرفی میکند. اما چگونه میشود یک انسان مهربان و با گذشت بدن انسانی را قطعه قطعه کند!؟ و چشم او را از حدقه در بیاورد !؟ بدن او را با سیخ داغ بسوزاند!؟ این انسان بیمار نیست !!!؟ اولا این پیام احساسی و مغالطه ست و از سوی دیگر از لحاظ تاریخی کاملا است و شاهد تاریخی برای بیرون آوردن چشم و یا داغ کردن با سیخ توسط پیامبر وجود ندارد. اما همه جای دنیا برای کسی که مرتکب جرم میشود و به جامعه آسیب میزنه مجازات سنگین وضع میکنن مثلا در آمریکا اعدام با آمپول هوا،در همه ى جوامع این مساله وجود دارد. اما نکته این است که مجازات،مخصوص مجرم است نه انسان بی گناه. این حرف احساسی است ثانیا در اسلام مثله کردن حرام است و کسی اجازه ندارد چشم انسانی را از حدقه خارج کند یا بدن او را تکه تکه کند پیامبر هم نه تنها چنین کاری نکردن بلکه در یکی از جنگها از کردن فرد مقابل منع کردن ثالثا بدن را با سیخ داغ بسوزانند هم کذب است در قرآن دو آیه مهم داریم: یک آیه میفرماد: رحمه للعالمین پیامبر نسبت به هم مهربان بود تا جایی که آنقدر غصه کفار را میخوردن که خدا فرمود: للعلک باخع نفسک یعنی داری بخاطر دیگران خودت را اذیت میکنی آیه دیگر هم اینکه خدا به پیامبر میفرماید علت اینکه مردم به تو روی آوردند اخلاق خوش تو بوده است @keyfonas