#خاطره #کرامت۱۱۲
#ارسالی_مخاطبین
_ قبل از اینکه به خدمت خانم مشرف بشم حدود 3 سال پیش پدرم دچار کنسر لنفوم شده بود غده لنفاوی داخل ران به اندازه یه سیب بزرگ شده بود هرچه پزشکان داروهای مختلف را امتحان می کردند فایده ای نداشت و پدرم روز به روز نحیف تر میشد یه روز که برای دیدنش به شهرستان رفته بودم گفت بابا استخوان پام بدجوری تیر میکشه این غده هم بزرگتر شده پامو به سختی میزارم روی زمین بنده که خودم کادر درمان هستم فهمیدم تومور متاستاز داده و استخوان پا را درگیر کرده دنیا یه لحظه برام تیره و تار شد همیشه شب از شهرستان راه می افتادم اونروز تا ناهار خوردیم سریع حاضر شدم و به همسرم گفتم فقط منو به حرم برسون وقتی رفتم پای ضریح دیگه حال خودمو نفهمیدم اینقدر ضجه زدم و خانم را قسمش دادم به غل و زنجیرهای پای پدرش پای پدرمو برگردون و تاتهران گریه کردم صبح اول وقت در محل کارم بودم که مادرم تماس گرفت و گفت اثری از توده نیست و گویا داروها اثر کرده از گریه نمیتونستم حرف بزنم گفتم مامان خانم جانم حضرت معصومه شفاشون داد و الان سه ساله به برکت خانم دیگه اثری از توده نیست و از لطف ایشون هم خودم و هم همسرم نزدیک6 ماه هست به خادمی خانم نائل شدیم انشالله که قابل باشم و مورد قبول عمه جانم واقع شود.
روایتگر: خ ــ ن
کشیک 5و6 ــ پنجشنبه
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۳
#ارسالی_مخاطبین
ــ یک روز که توفیق خادمی در کنار ضریح را داشتم، متوجه شدم که جورابم سوراخ است.😢😅
در همان زمان جارو در دست داشتم و غبارروبی میکردم. فقط یک نگاه به ضریح کردم و در دلم گفتم: خانوم، زشت است برای من که جورابم سوراخ است.🥲
بدون اینکه حرفی زده باشم و حتی تکانی بخورم، یکی از دوستان روی شانهام زد و گفت: اگر ناراحت نمیشوی یک چیزی از طرف خانم بهتون هدیه بدهم.
و یک جفت جوراب به من داد و گفت: هفته پیش من چند جفت جوراب نذر خادمها کرده بودم، امروز متوجه شدم یک جفت آن اضافه آمده و آن را به تو میدهم.
من از خوشحالی بسیار گریه کردم که خانوم حتی به اندازه یک ثانیه هم نذاشت به خاطر کوچکترین چیز خادمش خجالت زده باشد.
روایتگر: ع،م
واحد غبارروبی ــ چهارشنبه کشیک۳
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
هدایت شده از خادمان افتخاری حضرتفاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
.
گاهی بهشت، زیر قدمهای دختر است . . .
وقتی کویرِ قم به قدومت بهار شد . . .
【✨ ⃟♥】
میلاد ولیّ نعمتمان را، خدمت شما اعضای محترم کانال تبریک و شادباش ویژه عرض مینماییم.
شما میتوانید دلنوشتهها، عرض ارادتها، خاطرات و ... خود را برای ساحت مقدس حضرت معصومه سلاماللهعلیها به شناسهی
@khademharam86
بفرستید تا در کانال خودتان منتشر شود.
#دهه_کرامت
#روز_دختر
#میلاد_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
خادمان افتخاری
آستان مقدس حضرت فاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
┅°•※💐〇⃟🕊✨※•°┅
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۴
#ارسالی_مخاطبین
السلام علیک یا بنت رسول اللهﷺوآله💐
ــ حدود ۸سال با خانم مسن و مهربانی همسایه بودم. زنِ خوب و خوشقلبی بود و ارادت به اهل بیت علیهم السلام داشت. هر روز نمیتونست زیارت بره، ولی هر چند وقت یکبار با تاکسی تلفنی میاومد حرم و چندین ساعت در حرم میموند. بعضی وقتا غذای تبرکی حرم رو میبردم براش خیلی خوشحال میشد.
🌺🌺
سالها بود از اون محله رفته بودیم.
یک روز که شیفت بودم و به ما غذای تبرکی دادند، با خودم گفتم "خوبه تو راه برم هم یک سری به این همسایه قدیمی بزنم و حالشو بپرسم و هم غذای تبرکی حرم رو به ایشون بدم"
میدونستم که دیگه از پا افتاده شده و نمیتونه از خونه تنها بیاد حرم.
وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و وقتی غذای حرم رو دید اشک توی چشماش و بغض ترکیده اش را دیدم. گفتم چرا بغض کردید چرا گریه میکنید؟ 😔
قسم خورد که قبل از من، دوتا از همسایهها رفته بودند خونه ایشون و تعریف کرده بودند که ما رفتیم حرم و فیش غذا به ما دادند و جاتون خالی رفتیم غذای تبرکی خوردیم و...
این همسایه قدیمی گفت ''وقتی دوستام اینو گفتند خیلی دلم گرفت، رو کردم به حرم و گفتم خانم جان حالا ما که پا نداریم بیاییم زیارت تون دیگه غذای تبرکی هم به ما نمیدید؟؟؟؟؟''
گریه میکرد و میگفت باورم نمیشه چقدر این خانم حواسش به ما هست😭
روایتگر: س
خدمتگزار کوچکی از خادمان زائران حضرت معصومه سلام الله علیها ــ واحد فرهنگی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۵
#ارسالی_مخاطبین
ــ سالها پیش در اوج جوانی ونادانی وقتی پسرم را ناخواسته باردار بودم و یک دختر سه ساله داشتم، توی اوج فشارهای روانی و ویار شدید، یه روز ظهر از جلوی حرم رد میشدم، احساس کردم بوی قورمهسبزی از مهمانسرای حضرتی کل شهر رو گرفته، حالم خوب نبود، رو کردم به حرم گفتم:"غربت و گرمای قم مال منه، قورمهسبزیش مال بقیه🥺💔." با ناراحتی برگشتم خونه،
ناهار نخوردم، حتی وقتی همسرم گفت میرم از رستوران قورمه سبزی میگیرم، گفتم نمیخوام وخوابیدم
....
بعداز ظهر زنگ خونه رو زدن، همسایه نذری آورده بود، یه پرس قورمه سبزی بود...
گفت: "امروز پسرم حرم بوده دوتا غذا حضرتی آورده، به دلم افتاده یکیشو برای شما بیارم"
و من شرمنده از دریای بیکران لطف ومحبت کریمه اهل بیت سلاماللهعلیها فقط اشک ریختم...😭❤️
روایتگر: س ــ ذ
(بچه محل خواهر سلطان!)
واحد زائرسرا
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۶
#ارسالی_مخاطبین
_ یادمه امسال روز تولدم شیفت حرم بودم، ولی به کسی نگفته بودم که تولدم هست. کنار در ورودی حرم ایستاده بودم که دیدم توی درب ورودی حرم صحن جواد الائمه علیهالسلام، دارن گل و شیرینی پخش میکنند.
بعد مدتی تمام شد. من روکردم به حرم و با خنده و شوخی به خانم گفتم "خانم تولد ماست دیگران به هم گل وشیرینی میدهند!!😉😅
فکر میکنم شاید یکیدو دقیقه بعد، یک دختر جوان با مقنعه و چادر مشکی بدون اینکه با من حرف بزنه، اومد یک شاخه گل قرمز🌹 بسیار خوشبو بهم داد و بدون اینکه حرفی بزنه یا فرصتی برای هم کلامی بده رفت.
اشک تو چشمام جمع شده بود از اینکه خانم چه زود جوابم را داد.😭😍
این گل خوشبو را یادگار نگه داشتم!
روایتگر:
از خادمان واحد حافظان حرم یک شنبه
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۷
#ارسالی_مخاطبین
🌸السلام علیک یا فاطمه المعصومه🌸
ــ سال ۸۸ خدمتگزار بانوی کرامت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شدم. سال ۸۹ ازدواج کردم و خانمم رو از شهرستان به قم آوردم. به واسطه یکی از دوستان خونه ای رو با قیمت مناسب اجاره کردیم اما بعد از چند مدت به خاطر نداشتن وضعیت مالی مناسب با سختی هایی روبرو شدیم و تصمیم گرفتم از قم مهاجرت کنیم اما توان دل کندن از حرم رو نداشتم. یک روز که شیفت بودم و از طرف مسجد اعظم و موقعیت پنجره فولاد (در اون زمان پنجره فولاد نصب نشده بود) روبروی ضریح ایستاده بودم و از حضرت خواستم در این اوضاع و احوال کمکم کنه. در همین حین مردی میانسال به طرفم اومد و برگه ای به دستم داد. ابتدا خیلی به برگه و نوشته آن دقت نکردم و بعد از چند دقیقه به برگه نگاهی انداختم که حالم رو عوض کرد. در برگه شعری با این مضامین تایپ شده بود:
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
بما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص دریا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر درها برویت بسته شد دل بر مکن بازآ
در این خانه دقّالباب کن وا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
به من گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی مهیا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بقرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
در همون لحظه از رفتن منصرف شدم و الان حدود ۱۴ سال است که افتخار نوکری حضرت رو دارم. حضرت در تمام مراحل زندگی به ما لطف داشتن. سال ۹۱ خداوند به ما دختری داد و به پاس قدردانی از حضرت مهر و مهربانی، اسمش رو معصومه گذاشتیم.
برگه رو همیشه همراه خودم دارم و بعضی از اوقات این شعر رو می خونم و به آرامش می رسم.☺️❤️
اگر خواندید
و اشکی جاری شد التماس دعا🌷
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۸
#ارسالی_مخاطبین
ــ یه خاطره بسیار زیبا هم من از خانم حضرت معصومه دارم که اون موقع سرشیفت دربها بودم. یه روز یکی از نیروهای خیلی بااخلاصمون کمی دیر اومد و مسئول کشیک که تازه جابهجا شده بود کمی توبیخش کرد و گفت "دیر اومدید و فیش بهتون تعلق نمیگیره "😒
خیلی ناراحت شد وعذر خواهی کرد. اندکی دعوت به آرامشش کردم و یک جای خلوت فرستادمش، جهت اینکه تازه از راه رسیده بود مقداری استراحت داشته باشه.
📌_اون موقع ساعت اول همه اسامی رو رد می کردیم برای مشخص شدن تعداد فیشامون _
من اسامی رو قبل از حضور دوستمون فرستاده بودم ولی ناگهان وقتی فیشها رو اوردن به خط خودم لای فیشها اسم دوستمون بود تا دیدم موهای تنم سیخ شد و فریادی کشیدم به مسئول شیفت وقت گفتم خانم فلانی نبود که چطور اسمش روی فیشها هست.
مسئول اندکی تو فکر رفت وسرش را زیر انداخت.
وقتی تحویل دوست خادممون فیش رو دادم به روی چشمهاش کشید وگریه کرد و رفت. خیلی ناراحت شدم. رفتم جلوی ضریح بیبی جان و گریه کردم که بیبی جون با این کارت به ما گفتی شما چه کاره هستید... 😭😭
از اون به بعد دیگه دوست خادممون رو ندیدم هر چی پیگیری کردم متوجه نشدم کجاست وچی شد...
روایتگر: س- م
واحد انتظامات ارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۹
#ارسالی_مخاطبین
_ یه روز توی منزل بودم، نیمه شعبان بود، خوابی دیدم که در حرم بی بی دارم شیرینی پخش میکنم. سریع بلند شدم و شیرینی گز داشتم برداشتم و رفتم حرم. توی دفتر گفتند: چرا بدون هماهنگی اومدی ؟؟
گفتم: ''خواب دیدم اومدم. ''
خیلی استقبالی از اومدنم نکردن و گفتن برو ببین تو بالکن شبستان کجا لازمی باش ...🙂
خیلی زائرها سرگردان و دنبال مسیرها میگشتند. بندگان خدا را مقداری راهنمایشون کردم و بعد رفتم توی صحن امام رضاعلیهالسلام و مقداری با حضرت دردو دل کردم ...😔
فکر کنم چند روزی گذشت. مسئول مربوطهی وقت برام پیغام فرستاد که میخواد دیداری با من داشته باشه.
رفتم وقتی رسیدم دفترشون، بلند شدن و روبوسی کردن و هدیهای که چادر رنگی بود بهم دادت و طلب حلالیت کردن.☺️
نمیدونم چی بین حضرت ومسئول مربوطه گذشت که اینگونه و با این سرعت عمل کرد و از شیفت ومحل خدمتشون کلاً رفتن و جابه جا شدن .
هنوز هم هر از گاهی اون بنده خدا از دور که میبینمش یاد اون لحظه میافتم و باهم لبخندی می زنیم وبا نگاهم دنبال جواب سوالم میگردم .🧐☺️
روایتگر: س - م
واحد انتظامات وارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۰
#ارسالی_مخاطبین
ــ چند وقتی بود همسرم گرفتار بیماری بودند و درگیر کلی عکس و آزمایش.😔
هیچ کدوم از اقوام قم نبودند و منم بچه کوچک دارم و خیلی ناراحت بودم که غریب و تنهام.😞
هر چی هم به همسرم میگفتم برای درمان بریم شهرستان اونجا دکترا خیلی بهترن قبول نمیکردند و میگفتند اینجا حضرت معصومه س رو داریم...
رسیدیم تا روزی که قرار بود روی همسرم جراحی انجام بشه.
قبل از عمل جراحی، دوباره در مورد اینکه چرا موندن قم صحبت کردیم و دوباره ایشون گفتند ما اینجا تنها نیستیم بی بی رو داریم و من با دلشکستگی و ناراحتی گفتم انقدر گفتی
کوووو؟؟
مگه برات چکار کردن؟؟ 😭
ــ ایشون ۲۳ ساله کفشدار حرم هستند و همیشه میگفتند خیلی دلم میخواد بدونم حضرت منو قبول کردند یا نه ...ــ
عمل سختی بود و احتمال اینکه تا آخر عمرشون با یه وسیله مصنوعی زندگی کنند و خونه نشین باشن خیلی قوی بود... 😔😔
خلاصه رفتند اتاق عمل ...
همسرم میگفتن :
قبل از بیهوشی برق رفت و دکتر میگفت تاریکه باید برق بیاد...
ولی من همه جا رو روشن میدیدم.✨
بیهوش که شدم خودمو تو کفشداری حرم دیدم، چند تا کفشدار بودیم،
یه دفعه دیدم بی بی جانمان سفید پوش و نورانی اومدن ،
کفشاشون رو درآوردند،
نعلین سفید بود 🤍
اومدن جلو وکفش هاشونو آوردن به طرف من
و گفتند میخوام کفشمو بدم به تو...
😭😭
گرفتم و گذاشتم تو جاکفشی و منتظر بودم برگردند که کفش رو بهشون بدم که به هوش اومدم...😭
به لطف خدا و عنایت بی بی جانمان باعث شد عمل به خوبی انجام بشه و الان همسرم زندگی طبیعی داشته باشند و اصلا نیازی به اون وسیله مصنوعی نباشه.
𝄞⃟🌸࿐•༅
بی بی جانمان خیییلی بزرگوار و مهربونه.
الان ۱۲ روز میگذره خیلی حالشون خوبه.
الحمدلله
روایتگر: ف. ح
خادم واحد دربانی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
قم با تو مدینهٔ ولایت شده است
تو، فاطمهٔ چهارده معصومی...
#دهه_کرامت #روز_دختر
#میلاد_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
خادمان افتخاری
آستان مقدس حضرت فاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
┅°•※💐〇⃟🕊✨※•°┅
➜ @khadem_astan
˹✨﷽✨˼
#پاے_منبر_موݪا
#نهجالبلاغه
(در سال 40 هجرى، روزهاى آخر عمر شريف امام عليه السّلام در كوفه در پاسخ به برخى از تهديدها و كشته شدن ناگهانى فرمود)
پروردگار براى من پوششى استوار قرار داد كه مرا حفظ نمايد، هنگامى كه عمرم بسر آيد، از من دور شده و مرا تسليم مرگ مى كند، كه در آن روز نه تير خطا مى رود و نه زخم بهبود مى يابد.
#خطبهشصتودوم
#موضعگیریامامدربرابرتهدیدبهترور
┄┅•|•⊰❁〇⃟🌺🕊❁⊱•|┅┄
➣ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۱
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۱۳۹۵ افتخار خادمی بخش دربانی رو پیدا کردم تا جاییکه امکان داشت در روزهای شلوغ و مناسبات خدمت خانم و زائرانش میرسیدم ...
خصوصا اگر به سختی برمیخوردم یا حاجتی داشتم نذر شیفت فوق العاده میکردم خیلی زود به حاجت دلم میرسیدم و نذرم را ادا میکردم.
تحویل سال ۱۳۹۹ که مناسبت داشت با شهادت اقا موسی بن جعفر ع بخاطره بیماری بستری شدم دکتر تشخیص دادن که باید بلافاصله عمل شوم و در عرض چند دقیقه لباس عمل پوشیده و آماده انتقال به اتاق عمل شدم
ناخودآگاه یاد حرم و لحظه هایی که خدمتگذاری زائران و خادمان حضرت س میکردم افتادم و همان لحظه در دل حضرت معصومه را بعزت پدر بزرگوارش قسم دادم و به اینکه اگر لحظه ای از آن خدمت هارو پذیرفته اند، عنایتی کنند تا نیاز به عمل نداشته باشم که اگر عمل انجام میشد همروحی و هم جسمی آسیب بزرگی برایم پیش میآمد...
به دلیل نامعلومی یک ساعت تعلل در انتقال به اتاق عمل پیش آمد بعداز یکساعت ازمایش و سونو و معاینات دیگری توسط دکتر دیگری انجام شد و در کمال ناباوری تمام آزمایشات و سونو رضایت بخش بود و چندروز بعد هم مرخص شدم ..
از آن روز هر زمان خدمت حضرت س میرسم سعی میکنم از لحظه لحظه های خدمتگذاریم استفاده کنم که مطمئنن در روز محشر نیاز بیشتری به شفاعت خواهم داشت
روایتگر: م. آ
دوشنبه کشیک ۱_دربانی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۲
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۸۶به خادمی خانم دعوت شدم . کربلا نرفته بودم و فکروذکرم فقط کربلا بود. مستاجر بودیم، از اون طرف هم چند سالی میشد مشغول ساخت خونه ایی بودیم و آرزوی منزل نو و تا نوک سر مقروض...
چند ماهی نگذشته بود که روبروی ضریح، توی ایوان آئینه نشستم و خیره شدم به ضریح و با خانم حرف زدم و درد ودل کردم که: من عاشق حسینم ولی هنوز ضریح قشنگش رو ندیدم...🥺 نیت کردم گفتم "یا حضرت معصومه پنج تا جامعه کبیره براتون نذر میکنم وهر دوشنبه که کارم تموم میشه تو ایوان میشینم ومیخونم..."
قربونشون برم دوشنبه پنجم هنوز کارم تموم نشده بود که طی داستانی که گنجایش گفتنش اینجانیست بصورت اقساطی اسمم کربلا نوشته شد وبعد از ثبت نام پنجمین جامعه کبیره رو خوندم و با ذوق فراوان به خونه برگشتم 😍 بعد از دو روز همسرم گفت کنسل کن اصلا شرایطش رو ندارم با این همه قرض که گردنم هست مردم چی میگن باید اول دین مردم رو بدم بعد برم که بهم بچسبه...😔
( همون روزی که ازکربلا برمیگشتیم شش میلیون چک داشتیم.)
همسرم گفتن اصلا حرفشم نزن... خیلی گریه کردم.😭😭 داشتم از استرسی که نکنه نریم و آقا بعد از چند سال ما رو نطلبید و جواب کرد میمردم ... قلبم اومدبود تو دهنم ... خیلی به هم ریختم . زنگ زدم به همکارم، گفتم جریان اینه چیکار کنم؟ دارم میمیرم ...
گفت پاشو دو رکعت نماز بخون به نیت آقا ابوالفضل العباس علیهالسلام و ذکر" یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیهالسلام " رو بعد نماز بخون. خودشون دعوت کردن خودشون هم برات جورمیکنن ....
خدا گواهه با دل سوخته اشک ریختم ونماز رو خوندم سلام نماز رو خوندم تلفن زنگ زد ( تو پرانتز بگم که یه مغازه کوچیک از خونه ساختیم که همونجور که کاه گلی بود واز بی پولی قرض گذاشته بودیم بنگاه برای اجاره هندونه فروشی چیزی تا دستمون باز بشه...)
بعد سلام نماز تلفن زنگ زد گفت: خانم از بنگاه زنگ میزنم شما مغازه گذاشتید برای اجاره؟
گفتم: بله .
گفت دوتا جوون سید اومدن گفتن مغازتون رو برای پیتزایی میخواهیم. گفتم: مغازه کاه گلی هست.
در جواب گفت: این دو جوون گفتن خودمون خرجش میکنیم آخر سال ازتون میگیریم. گفتم: چقدر رهن میدن؟ گفت: ۸ میلیون میدن بدون اجاره.
واقعا مو به تنم سیخ شد... داغ شدم. شروع کردم به گریه و تلفن رو گذاشتم ...😭 نمیدونستم چطور سجده شکر کنم بخاطر معجزه حضرت ابوالفضل علیهالسلام وکرامت خانم حضرت معصومه سلاماللهعلیها ❤️❤️
پول رو دادن به ما نه تنها چک پاس شد، بلکه دومیلیون اضافه بود برای خرج ومخارج سفر اول کربلا وسوغات ... همه کارا معجزه وار جور شد و ولیمه کربلا رو هم دادیم.
قربونشون برم با این همه کرم که خجالت زده همه اهل بیت ع مخصوصا حضرت معصومه هستیم.
لحظات خیلی شیرین وبه یاد ماندنی بود.
روایتگر: ف.ا
خادم کفشدار دوشنبه کشیک یک
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۳
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۸۸ عقد کردم و به قم آمدم، ولی خادم نبودم.
مشکلات مالی زیاد بود و برای شروع زندگی مشترک دستمون خیلی خالی بود.
دنبال یه وام بودیم اما به هر دری میزدیم بسته بود. 😔
زیاد میامدم حرم برای زیارت و درد دل.
یک شب جمعه به اتفاق همسرم به حرم مشرف شدیم برای زیارت و دعای کمیل.
از صحن مسجد اعظم به سمت راهروی آیت الله بروجردی میامدیم که به همسرم گفتم: "این همه التماس و گریه و زیارت، خانم برای ما کاری نکرد.
برا چی دیگه بیایم حرم؟؟''
همسرم بهم گفتن: "حالا بشین اینجا دعای کمیل گوش کنیم تا بعد "
حرم خیلی شلوغ بود و ما توی راهرو نشستیم. کنار دست ما سه یا چهار زوج دیگه بودند. دعا شروع نشده بود و ما مشغول خواندن زیارتنامه بودیم. یه دفعه یه آقایی اومد پیش ما و دوتا فیش غذای حرم داد و رفت.
من بهت زده بودم و کلی از حضرت معذرت خواهی کردم و فهمیدم که حضرت معصومهسلاماللهعلیها از حال دل همه آگاه هستند...🥺
وام ما جور شد و زندگی مشترک رو شروع کردیم.
لطف و عنایت خانم حضرت معصومه سلام الله علیها زیاد شامل حالم شده .
قربون بی بی جانم برم❤️
روایتگر: ف ــ ب
خادم انتظامات
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#⃣ گزارش تصویری
#⃣ جلسه بیان روش ارائه و آموزش مکالمه زبان عربی ویژه سرشیفت های مدیریت حرم به خادمان هر شیفت( سرشیفت ها در مدت ۳ ماه آموزش دیده اند) هم اکنون در حال برگزاری می باشد.
🌐 اداره آموزش آستان مقدس
@khadem_astan
﷽⃟ ✨
اشعاری ناقابل تقدیم به کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
تو کریمه خدایی بابی انت و امی
یادگار مصطفایی بابی انت و امی
نور چشم مرتضایی بابی انت و امی
بضعه خیر النسایی بابی انت و امی
زاده خیر الورایی بابی انت و امی
دختر بدر دجایی بابی انت و امی
کوثر روز جزایی بابی انت و امی
عمهی صاحب مایی بابی انت و امی
جلوه نور هُدایی بابی انت و امی
قمر ارض و سمایی بابی انت و امی
شهره در مهر و وفایی بابی انت و امی
زینب امام رضایی بابی انت و امی
از برادرت جدایی بابی انت و امی
مجمع لطف و صفایی بابی انت و امی
بهر هر درد دوایی بابی انت و امی
توصفایی تو منایی بابی انت و امی
شافع هر دو سرایی بابی انت و امی
محور بزم ولایی بابی انت و امی
گنجه حجب و حیایی بابی انت و امی
الگوی خلق خدایی بابی انت و امی
سراینده: ابراهیم باقری
کمترین خادمِ حضرتکریمهسلاماللهعلیها
پنجشنبه ــ واحد انتظامات شبستان
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan