eitaa logo
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
4.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
67 فایل
انتقادات و پیشنهادات: @bisimchi67 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است‌ کسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا و اِدعا را دفن کنند...
مشاهده در ایتا
دانلود
.. Γ🌸🍃•• 🌷خاطره ای از شهید محمد علی رجایی: 📝آخر میوه فروش های بازار یه پیرمرد نحیف میوه می خروفت؛ بساط کوچک و میوه های لک دارش معلوم بود که خریداری ندارند‌. اما پیرمرد یک مشتری ثابت داشت و او شهید رجایی بود. رجایی می گفت: میوه هایش برکت خدا هستند، خوردنش لطفی دارد که نگو و نپرس... به دوستاش هم می گفت: این پیرمرد چند سر عائله دارد، از او خرید کنید...! 📚منبع : کتاب خدا که هست ✍🏻 نوشته مجید تولایی ... @khadem_koolebar
📝همسر شهید: ✍🏻 دخترم دو سالی می‌ شد که عقد کرده بود. خانه‌‌ای برایش مهیا و جهیزیه‌‌اش را کم‌ کم آماده کردیم قرار شد ۱۷ اسفندماه مراسم عروسی‌‌شان را برگزار کنند. سه‌ شنبه صبح بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. در فکر خوابم بودم؛ آقاسعید را خواب دیدم. خوب و سرحال بود. رو به من گفت: عروسی زینب پیشتان می‌آیم. با خودم گفتم ان‌شاءالله خیر است. بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. غروب بود که با بچه‌ها و دامادم به خانه مادرم رفتیم. ولادت حضرت زهرا.س.بود. مادرم گفت: چرا توی فکری؟ گفتم: خواب آقاسعید را دیدم که گفت: عروسی زینب می‌آیم... دلم آشوب بود تا اینکه خبردار شدیم پیکر آقاسعید شناسایی شده و در راه بازگشت است. خوابم خیلی زود تعبیر شد...! @khadem_koolebar
.. Γ🌸🍃•• 📝خاطره ای از شهید محمود دولتی مقدم: ✍🏻توی شرایط حساس، یه شب نگهبان‌ها پست‌شون رو بدون اجازه ترک کردند؛ محمود دستور داد وسط محوطه سینه خیز بروند و غَلت بزنند تا تنبیه بشن و حساب کار دستشون بیاد.. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش رو در آورد و همراه اونا شروع کرد به سینه خیز رفتن، وقتی هم نگاه های متعجب ما رو دید، گفت: یک لحظه احساس کردم از روی هوای نفس میخوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور بر من پیروز نشه... 📚منبع :مجموعه رسم خوبان کتاب مقصود تویی، صفحه ۴۵ @khadem_koolebar