eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2هزار ویدیو
37 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! ادمین @ya_mahdi65 اینستاگرام ما https://www.instagram.com/khadem_koolehbar
مشاهده در ایتا
دانلود
🗣میرزا اسماعیل دولابی: آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند، آن‌را در گیره می‌گذارند؛ خدا هم همین‌طور است؛ اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند؛ گرفتاری‌ها، نشانه‌ی عشق خداوند است. •|💌❤️|• @khadem_koolehbar
یه روز هم میاد که خدا بغلت میکنه و میگه، مگه نگفتم: ﴿فَاِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا﴾💛 •|💌✨|• @khadem_koolehbar
رزمنده ها خیلی "شهیدهمت" رو‌ دوست داشتند. حاجی اومده بود برا سرکشی؛که بچه ها از شدت علاقه ریختند سرش . یهو شنیدم که شهید همت گفت: "بی انصاف ها انگشتم رو شکستید !" اما هیچ کس توجه نکرد.دو روز بعد دیدیم حاجی انگشتش رو گچ گرفته. •|💌🕊|• @khadem_koolehbar
🌻‍ امام رضا عليه السلام 🌻‍ اولين عملى كه از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مى گیرد نماز است، چنانچه صحیح و مقبول واقع شود، بقیه اعمال و عبادات نیز قبول مى گردد وگرنه مردود خواهد شد. 📚‍ مستدرک الوسائل ج۳ ،ص۲۵ •|🌱🕊|• @khadem_koolehbar
گزیده سخنان حضرت آقا(مدظله‌العالی)✨ •|💌❤️|• @khadem_koolehbar
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 "سلسله جلسات آخرین‌مرحله‌انتظار" 💌جلسه‌ پنجم:خوبی‌های آخرالزمان 📌توصیف پیامبر(ص) از برادران خود در آخرالزمان 📌خوب‌های آخرالزمان؛ بهترین‌های امت 📌بررسی علت ساده بودن فتنه‌ها در صدر اسلام 📌نتیجه مثبت وجود دشمن مشترک خارجی 📌آشکار بودن فتنه داخلی 📌دشمن مشترک خارجی، نشانه راه باطل 📌دشمن مشترک خارجی از چه کسی حمایت می‌کند؟ 🎼‌ مربوط به این تصویر؛ درکانال قرارخواهدگرفت.✨ ••••🎧 @khadem_koolehbar صفحه در روبیکا https://rubika.ir/khadem_koolehbar313
تکلیف چشم های مرا ازهمان نخست از روی اشک حضرت نوشته اند❤️ •|🎊🎉|• @khadem_koolehbar
[میدونۍاین‌آدم‌حسابیاچقدرمیرن‌ استغفارمیکنن؟ میگن‌کہ:خدایانتونستم‌لذت‌ببرم‌اززندگیم، خیلۍحالم‌بده،مریض‌شدم،اخلاقم‌بدشده، عاشق‌نشدم،کثیف‌شده‌روحم،دیگہ‌لذت‌نمیبرم ازچیزۍخودمو‌گشنہ‌گداۍلذت‌هاۍکم‌و کوچیک‌کردم .. درستم‌کن‌دیگہ‌خدایابزاردوروزمونده‌زندگیمو لذت‌ببرم .. بگوچۍمیخواۍازخداانقدقیافہ‌سطح‌بالانگیر "بگولذتت‌و‌میخوای" 🗣 استاد پناهیان •|💌❤️|• @khadem_koolehbar
4_458144204413993054.mp3
6.53M
💭آخرین مرحله انتظار 🎧شنیدن این صوت رو به هیچ وجه ازدست ندین✨ جلسه پنجم🍃 •|💌|• @khadem_koolehbar
🕊شهید سید مرتضی آوینے: برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید، و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد... •|🇮🇷💚|• @khadem_koolehbar
اومد گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون، بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد، نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه، بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟ برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم. 🕊"ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ" •|🌱🕊|• @khadem_koolehbar
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ🍃 ای خدایـی که گره هر سختی به دست تو باز میشود.. 🌱 •|💌❤️|• @khadem_koolehbar
سلام بر شُهدایـے کھ بی‌نشان رفتند .. برایِ عاشق زهـراۜ مزار بـےمعناست :)♥️ •|🌱🕊|• @khadem_koolehbar صفحه در روبیکا https://rubika.ir/khadem_koolehbar313
⚠️ دکمه‌ی پیراهنی که با دست‌خودت‌بستی چه بسا با دست غسّال باز بشه...💔 •|🍃✨|• @khadem_koolehbar
روزِحساب‌کتاب‌ڪہ‌برسھ.. بعضےازگُناهاټ‌روکہ‌بهت‌نِشوڹ‌‌میدڹ‌، مےبینےبراشوڹ‌‌استغفارنڪردۍ، اصݪاًیادٺ‌نبوده ! امّازیرِهࢪگُناهټ‌یہ‌استغفارنوشتہ‌شده.. اونجاسٺ‌کہ‌‌تازه‌میفهمۍ یکۍبہ‌‌جاټ‌توبه‌ڪرده.... یکےڪہ‌‌حواسش‌بھټ‌بوده..؟ یہ‌پدردݪسوز.. یکےمثلِ‌مهدے"عج":) •|💔✨|• @khadem_koolehbar
ای‌کاش رقص ِقلـم می‌توانست تفسیر کند ، کبوتران ِ سبکبــٰالــی راکه عاشقــٰانه پَرواز کردند وستارگانی شدند در دل ِسیــٰاهِ شب✨ •|🌱🕊|• @khadem_koolehbar
هروقتی‌فکرکردی‌ازهمه‌چیز‌خسته‌شدی؛ ازاتاقت برو بیرون بشین روبروی "پدرومادرت" نفس کشیدن شونو نگاه کن! همون میشه✨❤️ •|💌🌱|• @khadem_koolehbar
✨وَ كَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِي بِغُصَّتِهِ ، وَ شَجِيَ مِنِّي بِغَيْظِهِ ، وَ سَلَقَنِي بِحَدِّ لِسَانِهِ ، وَ وَحَرَنِي بِقَرْفِ عُيُوبِهِ ، وَ جَعَلَ عِرْضِي غَرَضاً لِمَرَامِيهِ ، وَ قَلَّدَنِي خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِيهِ ، وَ وَحَرَنِي بِكَيْدِهِ ، وَ قَصَدَنِي بِمَكِيدَتِهِ. 💭 و چه بسیار حسودی که به خاطر من اندوه و غصّه گلوگیرش شد و شدّت خشمش نسبت به من در گلویش پیچید و با نیش زبان مرا آزار داد و به عیوب خودش به من طعنه زد و آبرویم را نشانۀ تیرهای حسدش قرار داد و صفات ناپسندی که در وجود خودش بود، به گردن من انداخت؛ و با حیله‌اش مرا دچار شدّت خشم کرد و با نیرنگش آهنگ من نمود. •|💌❤️|• @khadem_koolehbar
🔸 مقام به جايي مي رسد كه منا مي شود 💠 6 روز تا شروع سراسری (ویژه ) و 15 لغایت 22 آذرماه 1401 ثبت نام فقط از طریق آدرس: khademin.koolebar.ir 💠 در صورت داشتن سوال به آی دی @shahidanekhodaiy110 در پیام رسان ایتا و یا سروش پیام دهید و از تماس با شماره های کمیته های استانی خودداری فرمایید. 🔰 صاحب تصویر: هادی ذوالفقاری 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅
"خادمین سرزمین ملائک"
3⃣1⃣قسمت سیزدهم: حبیب الله  گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری
4⃣1⃣قسمت‌چهاردهم: والسابقون  قرآن رو برداشتم ... این بار نه مثل دفعات قبل ... با یه هدف و منظور دیگه ... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم ... دور آخر نشستم ... و تمام خصلت های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم ... خصلت مومنین ... خصلت و رفتارهای کفار و منافقین ... قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث ... با چهل حدیث های کوچیک شروع کردم ... تا اینکه اون روز ... توی صف نماز جماعت مدرسه ... امام جماعت مون چند تا کلمه حرف زد... - سیره اهل بیت یکی از بهترین چیزهاست ... برای اینکه با اخلاق و منش اسلامی آشنا بشیم ... برید داستان های کوتاه زندگی اهل بیت رو بخونید ... اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن ... تا این جمله رو گفت ... به پهنای صورتم لبخند زدم ... بعد از نماز ... بلافاصه اومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم ... تمام اسباب بازی هام روز از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها ... کارت عکس فوتبالیست ها ... قطعات و مهره های کاوش الکترونیک ... که تقریبا همه اش رو مادربزرگم برام خریده بود ... هر کی هم ... هر چی گفت ... محکم ایستادم و گفتم ... - من دیگه بزرگ شدم ... دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم ... پول تو جیبیم رو جمع می کردم ... به همه هم گفتم دیگه برای تولدم کادو نخرید ... حتی لباس عید ... هر چقدر کم یا زیاد ... لطفا پولش رو بهم بدید ... یا بگم برام چه کتابی رو بخرید ...  خوراکی خریدن از بوفه مدرسه هم تعطیل شد ... کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب ... کتاب هایی که هر بار، فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی توی سن من باشه... حسابی تعجب می کردن ... و پدرم همچنان سرم غر می زد ... و از فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد ... با خودم مسابقه گذاشته بودم ... امام صادق (ع) فرموده بودند ... مسلمانی که 2 روزش عین هم باشه مسلمان نیست ...  چهل حدیث امام خمینی رو هم که خوندم ... تصمیمم رو گرفتم ... چله برمی داشتم ... چله های اخلاقی ... و هر شب خودم رو محاسبه می کردم ... اوایل ... اشتباهاتم رو نمی دیدم یا کمتر متوجه شون می شدم ... اما به مرور ... همه چیز فرق کرد ... اونقدر دقیق که متوجه ریزترین چیزها می شدم ... حتی جایی رو که با اکراه به صورت پدرم نگاه می کردم ...  حالا چیزهایی رو می دیدم ... که قبلا متوجه شون هم نمی شدم ... 💭 پسر پدرم  هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ... چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ... با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ... وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ... - اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ... منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم ... تا اینکه اون روز ... از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم ... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ...  - تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ... پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود. فقط ۵ سال تا ۱۸ سالگی من ... 5⃣1⃣قسمت پانزدهم:هادی های خدا - خداوند می فرمایند: بنده من تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام اما طرف تا ۲ تا کار خیر می کنه و ۲ قدم حرکت می کنه‌میگه کو خدا؟ چرا من نمی بینمش؟ فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود وجایی رفت...
"خادمین سرزمین ملائک"
3⃣1⃣قسمت سیزدهم: حبیب الله  گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری
حالا بعضی ها تا ۲ قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...  تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...  آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...  اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...  لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ... واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...  خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد... اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ... - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...  و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ... دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...  اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...  اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه ۴ ساله من ... به قلم شهید✍🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إلهـے وَ رَبی مَن لِی غَیرُڪ و من هنوز جز تو ڪسی رو ندارم:)♥️ •••••🍃 @khadem_koolehbar
امروز قرارگاه حسین‌بن‌علی ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمدی. ••••🕊 @khadem_koolehbar
می‌گفت: ازپاهایی‌که‌نمی‌توانندمارا به‌اَدای‌نمازببرند، توقع‌نداشته‌باش‌ما‌را‌ به‌بهشـت‌ببرند...💔 •••••🕊 @khadem_koolehbar
عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیره شهید بابایی توی اون عملیات شیمیایی شد سرش پر شده بود از تاولهای ریز و درشت سرش می خارید و با خاراندن زیاد ، تاولها ترکیده بود بنده خدا خیلی اذیت شده بود بهش گفتم برو بیمارستان دوا و درمان کن می گفت اگه برم بستری ام می کنن و از کارم جا می مونم ... ... چند روز بعد بیرون جزیره یه برکه آب پر از نیزار دیدیم عباس لحظه ای ایستاد و به جریان آب دقت کرد بعد با حالت خاصی بهم گفت: حسن! می دونی این آب ، کدوم آبه؟ با تعجب گفتم: یعنی چی؟ خب این آب هم مث بقیه آبها ، فرقش چیه؟ گفت: اگه دقت کنی می بینی این آب ، انشعابی از آب فراته آبی که امام حسین و حضرت عباس ع تو کربلا دستشون رو باهاش شستشو دادن عباس معتقد بود اگه سرش رو با اون آب بشوید ، تاول های سرش خوب میشه اتفاقا سرش رو شست و شفا گرفت چند روز بعد تمام تاول ها خوب شد و اثری ازشون نموند. شهید عباس بابایی🌱 ••••🕊 @khadem_koolehbar
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اين شب جمعه نيت كرده‌ام از طرف ام‌البنین به حرمت بيايم حالا چه فرقے مے‌كند با پاے زمينی نشد با پاے دل مے‌آيم و از طرف مادر عباس مے‌گويم؛ دار و ندارم فداے حسين!❤️ •••••🏴 @khadem_koolehbar
سلام بر قلب‌های حزینی که حسین پناه و درمان آن است. ••••🖤 @khadem_koolehbar