قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم، یکی باز کم است
این همه آب که جاری است نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🍃❤️🍃 #شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتچهارم آشیانهاے د
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتپنجم
#ادامه آشیانهاے در شهر موشکها
طبقه ی دوم ساختمان، دارای اتاق تو در تو بود🍃 که با رفتن ساکنان قبلی آن، محل مناسبی برای مرغ و جوجه های صاحب خانه شده بود😐. به محض ورود، شیلنگ آب و یک چاقو برداشتم🙂. شروع کردم به تمیز کردم در و دیوار و کف اتاق🍃. زحمت زیادی داشت، با این حال هر دو اتاق به طور کامل تمیز شد👌. فرش و موکت نداشتیم.🙂 کف اتاق را با دو تا پتوی سربازی پوشاندم. ملحفه ی سفیدی را دو ل سه لایه کردم و جلوی پنجره ی اتاق آویختم😊. علاوه بر آن که مانع نفوذ نور اتاق به بیرون می شد، جلوی پرده را نیز گرفت🍃. اغلب، پیش از ظهر، بازار باز بود. رفتم و یک قوری با دو استکان، دو بشقاب و دو کاسه خریدم🍃. آخر کار یک شیشه گلاب هم گرفتم. به در و دیوار اتاق گلاب پاشیدم تا بوی تعفنی که باقی مانده برطرف شود.🙂
وقتی کار تمام شد و خانه را مهیا کردم، نفس راحتی کشیدم😑. تازه پس از گذشت یک ماه از ازدواج مان داشتیم سر و سامان می گرفتیم و این در حالی بود که هر چند دقیقه یک بار گوشه ای از خانه های شهر هدف گلوله ی توپ دور زن دشمن قرار می گرفت😫 و صدای انفجار، شیشه ها را می لرزاند.😣😒
روزهای آخر بهمن ماه را پشت سر می گذاشتیم. هوای دزفول بسیار سرد بود❄️😬، ما نیز امکانات مناسبی نداشتیم😢. یکی از شب ها که #حاجی آمد، متوجه ی سرفه های شدید من شد😒. روز بعد در سفری که به اهواز داشت، یک چراغ خوراک پزی و جعبه ای شیرینی خریده بود.☺️
چراغ را به خانه آورد🤗، اما شیرینی را در بین بچّه های عرب چادرنشینی که دشمن، خانه هایشان را ویران کرده بود😞 و از سر ناچاری در حاشیه ی جاده ی دزفول اهواز پناه گرفته بودند🍃، قسمت کرده بود و تنها یکی دو دانه ی آن را که لای یک ورق کاغذ پیچیده بود، با خود به خانه آورد☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد...
@khademe_alzahra313
⭕️دایی همسر شهید:
💟بهش گفتم: از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی، برام بگو.
💟راستش آن اوایل تا میدیدمش، مدام به رهبر، بد و بیراه میگفتم.
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد.
💟آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش!
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.
💟بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای.
💟پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.
💟 #عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: #عاقبت_بخیر بشی!
💟همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم #عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم.
📕برگرفته از کتاب #سربلند ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی
🌸🍃🌸🍃🌸
🌹وصیت شهید مدافع حرم محسن حججی:👇👇👇👇👇
💟از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنهای نائب بر حق #امام_زمان است.
🆔️ @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام همسنگران بزرگوار 🌷 امروز چله سوم رو شروع میکنیم بانام چله 🌟 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
سلام علیکم 💐
بیست و نهمین روز از ✨چله سوم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷سید محمد ابراهیم جنابان 🌷هستیم
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مادر شهيد گفت: محمد ابراهيم دوست داشت مثل دوستانش شهيد شود و چيزي از جنازه او هم پيدا نشود. هر بار كه از جبهه بازمي گشت مي گفت مادر تو راضي نيستي كه من شهيد نمي شوم به او گفتم به يك شرط راضي مي شوم آن هم اينكه جنازه ات پيدا شود او هم قبول كرد و يك روز به من گفت مادر پيشانيم جاي خمپاره 60 است و من را در گلزار شهداي علي بن جعفر قم دفن مي كنند، همين طور هم شد. به من گفته بود مادر به هيچ عنوان بي تابي نكن و صبور باش مثل مادر شهيدي كه با وجود دادن دو شهيد بسيار محكم در حرم حضرت معصومه(س) سخنراني كرد، من هم سعي كردم طبق وصيت او عمل كنم، پس از آنكه برادرش به من گفت محمد ابراهيم به آرزويش رسيده است رو به آسمان كردم و گفتم خدايا اين نعمتي بود كه به من داده بودي خودت اين قرباني را از من قبول كن بر سر جنازه اش هم همين جملات را گفتم و بي تابي نكردم.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
آن موقع ها رفتن به كربلا آرزوي همه بود، هر وقت شهيد مي خواست سوار قطار شود و به جبهه برود همراه او مي رفتم و زماني كه سوار قطار مي شد به او مي گفتم ،اميدوارم بروي كربلا. يك بار هم داشتم از زير قرآن ردش مي كردم تا برود مكه، حج واجب ( در زمان جنگ با اينكه شهيد جنابان تا آخر يك بسيجي ماند اما به خاطر توانمندي هايي كه از خود نشان داده بود به سمت فرماندهي رسيد و در همين رابطه مقامات بالاتر براي تشكر از زحمات ايشان او را به مكه فرستادند) به او گفتم مادر تو با وجود جواني به حج مي روي ،اما من نتوانستم و سعادت نداشتم، رو كرد به من و گفت مادر نماز شب بخوان ، حج مي روي ، يك سال نشده بود كه به حج رفتم البته آن زمان ديگر محمد ابراهيم شهيد شده بود.
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍃 استاد حائری شیرازی 🍃
🍰 فرزند ایشان: شاید اواخر دوره راهنمایی بودم، همراه پدر به مجلس ختمی رفته بودیم. ... [پدر] در حالیکه سر به زیر داشتند و جزء خوانی میکردند، ... [بستهی] پذیرایی را جلویشان گرفتند. برنداشتند. به من رسید، دستم را دراز کردم که بردارم اما پدرم آستین من را بصورتی که جلب توجه نکند در نیمه راه گرفتند! دستم را برگرداندم.
🍰 خیلی به من برخورد. سکوت کردم و هنگام برگشت، با ترشرویی در ماشین جلوی راننده به پدر گفتم: «شما امام جمعه ای، ریش سفیدی، روحانی هستی، شأنی داری، هرچه هستی برای خودت هستی، چه ارتباطی به من دارد؟ شما صلاح نمی دانی پذیرایی را برداری، بر ندار. اما من بچه ام شأنی ندارم.»
🍰 پدر تبسمی کرد و گفت: «من هم می دانم شأنی نداری باباجان. من برای شأنش نگفتم. مگر من می خوام پسرم را ریاکار بار بیارم؟ باباجان من می خواهم مال شبه ناک نخوری!» با تعجب گفتم شبه ناک؟ ادامه دادند: «این قبیل پذیرایی ها نوعاً از مال متوفی تهیه میشود. متوفی هم که مالی ندارد. هرچه هست به ورثه تعلق دارد. حالا یکی از ورثه اگر راضی نباشد، صحیح نیست مصرف شود.
🍰 آدم همانگونه که وقتی میخواهیم چیزی را بخوریم، کاملاً شست و شو می دهیم تا پاک و پاکیزه بشود، و کوچکترین آلودگی در آن نباشد، با همین وسواس باید نسبت به حق الناس و مال شبه ناک حساس باشیم تا مبادا چیزی که می خوریم به اندازه ارزنی طیّب نباشد.»
🍰 بعد به راننده گفتند: جلو یک فروشگاه بایست. خودشان از ماشین پیاده شدند و به قدر یک کیسه پر از تنقلات و ... خریدند. بعد خودشان باز کردند و با محبت و اصرار به من خوراندند. سپس گفتند: «باباجان اینکه بهت برمیخوره از خوبی فطرتت هست. فطرت، زبان تحکّم را نمیپسندد، آن را مخالف عزت نفس میداند و با آن مخالفت میکند. قدر عزت نفست را بدان و من را ببخش. برایم دعا کن»
#الگوی_تربیتی
#حلال_و_طیب_بخوریم
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام آورده اند که فرمودند :
هر کس در هنگام خوابیدن 11 بار 🌹سوره مبارکه قدر🌹 را بخواند خداوند برای او نوری خلق می کند که وسعت آن همانند وسعت هوا باشد و در هر درجه ای از آن نور هزار ملک می آفریند که هر کدام از آنها دارای هزار زبان و در هر زبانی هزار لغت که استغفار می کنند برای کسی که این سوره را خوانده است .هم چنین آمده است که خداوند برای خواننده این سوره قبل از خواب ملکی را خلق می فرماید که برای خواننده این سوره تا روز قیامت استغفار می کنند.
✅علامه حسن زاده آملی :
🔹کسی که شب با #خدا خلوتی ندارد و اُنس با او ندارد، این در دوستی اش دروغگوست. این #گناه که نمی گذارد با خدا خلوت کنیم و نماز شب بخوانیم چیست؟
برای بنده و جنابعالی که نباید قمار و دزدی باشد، نیّت خلاف نمی گذارد ما نماز شب بخوانیم، و هرکس باید مطابق مقام و موقعیت و تحصیل و غیره ببیند آن چیست که از او توفیق شب زنده داری و #نماز_شب خواندن را گرفته است؟
📌خواندن و تلاوت #قرآن نیز همین طور است. روزی چقدر تلاوت قرآن داریم؟ اگر این توفیق را نداریم باید علت آن را بدست آوریم.
#قرآن604
طرح ختم قران کریم🌹
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@khademe_alzahra313
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
قلبی که یاد تو در آن جاری است، باغ پر شکوفه ای است که بر شاخساران آن، هزار هزار جوانه ی امید روییده است
سلامت می کنم تا یادت و اکسیر بهارآفرینِ نامت دلــــم را گلستان کند
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@khademe_alzahra313
صبح را
با نگاه😍 تو بیدار شدن
یکسره چیره 🌱
به غم های دوعالم شدن است☝️
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#صبحتون_منور_به_نگاه_شهید🌹
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتپنجم #ادامه آشیانهاے در
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت یک همسر در آیینه کلام ژیلا بدیهیان☺️❤️👇
#قسمتششم
#ادامه آشیانهاے در شهر موشکها
با شدت گرفتن موشک باران🚀 شهر و رفتن صاحب خانه،😞 ساختمان کاملاً تخلیه شد و ما زندگی جمع و جور دو نفره مان را به طبقه ی پایین منتقل کردیم.😒 جلسات همیشگی و رفت و آمدهای زیاد #حاجی در جبهه ها سبب می شد🍃 تا اغلب شب ها دیروقت به خانه بیاید😞. از طرفی هم ناگزیر بود صبح خیلی زود از خواب برخیزد و خود را به منطقه برساند.😒 من تمام روز را در تنهایی می گذراندم💔. با وجود این شرایط هر چه بود، اهمَیت چندانی نداشت. من فقط می خواستم در کنار #حاجی باشم.😔
یک بار سه شب به خانه نیامد.😢 گفته بود برای شناسایی سنگرهای دشمن می روند✌️. کوچه ها و خیابان های شهر در تاریکی مطلق فرو رفته بود😞. تک و تنها در زیر نور چراغ گردسوز نشسته بودم و کتاب می خواندم📖😒.در خانه را زدند عقربه های ساعت یک و دو نیمه شب را نشان می داد.😑
با صدای در از جا جستم🚶. یقین داشتم خود اوست🤗. رفتم و در را باز کردم.کنار ایستادم😒. #حاجی داخل شد و گفت: شرمنده ام،😔 یکی دو هفته است تو را این جا آورده ام، آن هم با این وضع..😞. حالا هم که با این سر و وضع به خانه برگشتم😒. سر و روی #حاجی گل آلود بود و بسیار خسته به نظر می آمد🍃. همان وقت که وارد شد یک راست وارد حمام شد🙂. در خانه آب گرم نداشتیم. #حاجی با آب سرد دوش گرفت🙁.
ما در دزفول زندگی سختی را می گذراندیم.😣 با این حال مهربانی و عطوفت، نظم و انضباط در کارها، تمیزی و مرتب بودن، ایمان سرشار و روح بلند و متواضع #حاجی،😍☝️ فضای آن زندگی کوچک و بدون امکانات را گرم و صمیمی می کرد🤗☺️. به همین سبب از ماندن خود در دزفول بسیار خوشحال و راضی بودم. »☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد..
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام همسنگران بزرگوار 🌷 امروز چله سوم رو شروع میکنیم بانام چله 🌟 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
سلام علیکم 💐
سی ومین روز از ✨چله سوم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷حسین حسینی 🌷هستیم