eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند سفره را گوشه ایوان طلا می چیند از همان وقت سحر نیت مشهد کردم نام سلطان دلم را.... به زبان آوردم هشتمین روز ...قرار از دل ما میگیرد روزم عطر حرم وصحن وسرا میگیرد هشتمین روز، هوای دلمان بارانی است مشهد وکربلا هر دو حرم مهمانی است هم سر سفره سلطان دو عالم هستیم هم پریشان شب هشت محرم هستیم @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#شهیدمحمدابراهیم‌همت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمت‌هجدهم #ادامه او همه جا
در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 او همه جا با ماست سوار بر ماشین خودم🚙، راه افتادیم سمت بیمارستان، توی یکی از خیابان ها، خانم زین الدین گفت☹️: اگه الان، یکی ما رو توی خیابون ببینه، نمی گه این دو تا زن این وقت شب کجا دارن می رن؟😒 من سریع فرمان را چرخاندم و ماشین را سر و ته کردم و گفتم: برمی گردیم منزل. خانم زین الدین گفت: به خدا منظوری نداشتم. با گریه این را می گفت.😢 اما من که بیشتر نگران مهدی خودم ول لیلای خانم زین الدین بودم😔، همین را بهانه کردم و گفتم: آره خوب نیست دو تا بچه ی چهار، پنج ساله رو تنها گذاشتیم و اومدیم بیرون.😢 توکل به خدا☝️، برمی گردیم به منزل.🍃 ان شاءالله مصطفی حالش بهتر می شه.☺️ این شد که برگشتیم خانه. از خانم زین الدین تشکر کردم و آمدم منزل خودمان.🙂 اول از همه، جانمازم را پهن کردم، بعد هم سمت راست سجاده؛ مهدی را خواباندم و سمت قبله هم، مصطفی را.❤️ نمی دانم چقدر نماز خواندم دعا کردم. شاید هم خوابم برد😞. یک وقت به خودم آمدم و نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداختم😕، دیدم، دقیقا ده دقیقه مانده با اذان صبح.🙄 ناخودآگاه یاد حرف های همکارم افتادم☹️ که چند روز قبل از من پرسیده بود: «تو وقتی بچه ها مریض می شن😣 چکار می کنی؟! » در جوابش گفتم: «بالای سرشون می نشینم و پرستاریشونو می کنم. »🙂❤️ راوے:همسرشهید ❤️ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺 ﷽؛ «مسافرین گرامی پرواز شماره ی 395 به مقصد جده، هرچه سریع تر به هواپیما سوار شوند. هواپیما آماده حرکت می باشد.» برای آخرین بار هم اعلام کرد، اما مگه می تونست سوار بشه؟ ساعت حرکت هواپیما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود یا نماز اول وقت؟! بالاخره تصمیم گرفت. بی خیال بلیط و تمام زحمت هایی که کشیده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: «با عرض پوزش از تأخیر در پرواز شماره 395، نقص فنی پیش آمده برطرف شده است. مسافرین هرچه سریع تر به هواپیما سوار شوند.» لبخندزنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپیما شد. چند سال بعد توی محراب عبادتش، شهیدش کردن. دومین شهید محراب رو می گم؛ شهید رحمة الله علیه 📚 دو رکعت قصه ؛ ص 51
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق (علیه السلام) : ☘️ هیچ کار خیری رو کوچک مشمار ؛ چرا که فردای قیامت آنرا به نحوی خواهی دید که مایه خرسندی و خوشحالیت باشد 📚 بحارالانوار ج ۷۱ ص۱۸۲
محمد در سال ۱۳۸۷ دانشگاه را به پایان رسانید و با مدرک کاردانی فارغ التحصیل شد , پس از فارغ التحصیلی  برای اعزام خدمت مقدس سربازی اقدام کرد . با اینکه می توانست درسپاه ناحیه ی رودسر و در کنار خانواده خدمت کند اما از امتیاز بسیجی بودنش استفاده نکرد و در مقابل اصرار دوستان و پدر و مادر می گفت هر چه خدا قسمت کند راضی هستم . دفترچه ی سربازی اواخر سال ۸۷ بدست ما رسید که تاریخ اعزامش به آموزشی در آن اسفند ماه قید شده بود , با توجه به اینکه آن زمان مصادف بود با دوران راهیان نور بخاطر اینکه از خادم الشهدایی جا نماند و بتواند به عشقش یعنی نوکری زائران کربلای ایران در سرزمین گرم خوزستان برسد سربازی خود را دو ماه تمدید کرد و به جنوب رفت . پس از بازگشت در اول اردیبهشت سال ۸۸ به سربازی اعزام شد ؛ محل آموزشی اش پادگان عجبشیر بود ؛ هر چه اصرار کردم محمدجان کاری کن که در جایی  نزدیکتر  خدمت کنی قبول نمی کرد و همیشه مرا نصیحت می کرد که مادرجان شما باید به جدایی از من عادت کنید ؛ به خدا قسم که این سخن خیلی مرا آزرده می کرد چون من خیلی به محمدم وابسته بودم و هرگز راضی به دوری از او نبودم , وقتی به سربازی اعزام شد شب و روز کار من گریه بود  و از خدا عاجزانه می خواستم که حافظ همه ی غریبان باشد و هر غریبی را به آغوش وطن و عزیزانش بازگرداند . پس از آموزشی به سلماس اعزام شد و ده ماه در یک چادر گروهی در پدافند هوایی مرز ایران و ترکیه خدمت کرد . موقعی که به مرخصی می آمد می گفت مادرجان من در آنجا با بچه هایی هم خدمت هستم که با من هم عقیده نیستند و حتی افسران پادگان به چفیه و محاسن من گیر می دهند ؛ به او گفتم محمد جان شما در ارتش خدمت می کنید باید محاسنت را کوتاه کنی ولی اصلا زیر بار نمی رفت می گفت اگر سربازی من از دو سال به ده سال اضافه شود هرگز محاسنم را کوتاه نمی کنم من در زیر پرچم اسلام خدمت می کنم پس با قانون اسلام خدمتم را ادامه می دهم ,
بدلیل توانایی زیاد و جلب اطمینان فرماندهی پایگاه پس از مدت کمی بعنوان مسئول واحد فرهنگی پایگاه و پس از آن در سال ۱۳۸۶ به مدت دو سال بعنوان مسئول واحد اطلاعات پایگاه منصوب گردید و جزء هسته ی اصلی اطلاعات سپاه ناحیه رودسر فعالیت می کرد در همان حال به عضویت گردان امام حسین (ع) درآمد و به خاطر نشان دادن لیاقت و برخورد خوبش بعنوان مسئول دسته ی آن گردان  شروع به فعالیت کرد . به تمامی نیروهای تحت امرش داداش خطاب می کرد , هیچ گاه دستور نمی داد , خودش پیش قدم می شد , نیرو ها هم وقتی می دیدند فرمانده شان خالصانه کار می کند به دنبالش شروع به فعالیت می کردند . در تمامی یادواره های شهدای شهر فعالیت داشت , از تأمین منابع مالی گرفته تا کارهای تدارکاتی و   فرهنگی    تبلیغاتی و ساخت دکور و …  .  برای با شکوه برگزار کردن مراسم شهدا از جان مایه  می گذاشت , گاهی که چند یادواره پشت سر هم برگزار می شد لحظه ای هم برای خواب وقت  نمی گذاشت , گاهی ۷۲ ساعت چشم برهم نمی گذاشت تا کارهای یادواره به اتمام برسد , هر وقت دوستانش به او می گفتند کمی هم به فکر خواب و استراحت باش می گفت وقتی سنگ لحد را بر سرمان بگذارند وقت برای خوابیدن بسیار است
🔰عاشق بود و خود را شرمنده شهدا می دانست. زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت جبهه, یادش بخیر شبهای🌙 عملیات, یادش بخیر صدای تیر و خمپاره💥 و …  . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی، تو که با نبودی چرا این حرف ها را می زنی؟ 🔰می گفت: مادرجان من عاشـ♥️ـق شهادت و هستم, عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم؛ می گفتم: پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی ولی او می گفت: اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد✅ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم. 🔰یک/ دی ماه،/ هزارو سیصدو هشتاد وهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم❌ هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم, از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود. من هم رو به آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده نکن حاجتش را روا کن. 🔰دهم/ بهمن ماه/ ۱۳۸۸ بود که به پادگان اعزام شد؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران🇮🇷 خدمت کرد و شش روز قبل از این که به اتمام برسد خود را به آقا امام زمان(عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت🕊 و خود را در میان جمع قرار داد. 🔰ساعت نُه صبح⏰ روز چهارشنبه چهار فروردین زنگ دروازه به صدا در آمد؛ به من گفتند که با کار داریم؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته, از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند⁉️ گفتنم یک مخلص چطور مگه؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم, به خدای احد و واحد فهمیدم به مراد دلش رسیده😭 🔰قرآن به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش💖 برایم بماند ولی نه✘ این طور نبود خداوند رحمان بیشتر از من محمد را دوست داشت, او بود و خدا هم عاشق او. از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده, را هم نصیبم بگرداند. 🔰روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد⚰ را به من هدیه داد و به خاک سپرده شد, آنقدر تشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند به گمانم آنروز آقا امام زمان (عج) صاحب عزا بود🖤 محمد ارادت خاصی به آقا (عج) داشت گونه ای که در دفترچه ای که همیشه در کنارش داشت اینطور با امام خویش در "آخرین جمعه" از دفترچه اش به گفتگو پرداخت: 🔸همیشه نذر دلم این بود که همسفر باشیم        🔹کنون که وقت سفرشد مولا اینطور از برگ آخر این دفترچه وصیت نامه ای ذکر شده که: 🔸آمده ام سفـری سمت دیار شهدا🌷 🔹که طوافی بکنم دور شهدا       🔸که دل خسته♥️ هوایی بخورد             🔹و شود از گرد و غبار شـهدا
در نخستین روزهای بهار ۱۳۶۶ فرزندی پا به عرصه ی حیات  گذاشت که هیچ کس  نمی دانست قرار است در بیست و سومین بهار زندگی اش خالق حماسه ای عاشورایی شود و به ندای هل من ناصر اربابش حسین بن علی (ع) لبیک گوید و به خیل شقایق های خونین بال کربلا ملحق شود . قبل از به دنیا آمدن , نامش انتخاب شده بود , شبی در خواب ندایی آمد که نام فرزندت محمد است و چه زیبا که در روز مبعث حضرت محمد (ص) به دنیا آمد . محمد دومین فرزندم  بود و او را در بدترین شرایط مالی بزرگ کردم , در زمانی که لب به سخن گفتن گشود کلمه ای که به او آموختم نام مبارک امام حسین (ع) بود . در دوران جنگ که جنازه های مطهر  شهدا را به شهر باز          می گرداندند محمد را به بغل می گرفتم و با سر بند لبیک یا خمینی که بر سرش می بستم او را به مراسم تشییع و وداع با شهدا می بردم .  از همان دوران او را با شهدا آشنا کرده بودم  و محمدم را سرباز آقا امام زمان (عج) می نامیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک کاربر عرب زبان با انتشار این ویدئو طنز در صفحه شخصی اش نوشت: کبوتر در حال سیلی زدن خروس است ... ایران در حال خرد کردن آمریکا است @khademe_alzahra313
🌹شهید ابراهیم همّت🌹 🌸نقشه کشی برای سربازها🌸 خيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري به ش مي رساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادن ها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه ي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «...سربازها را چه به روزه گرفتن!» و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. ..... ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا مي كردند سرلشكر ناجي سر برسد. ..... ناجي در درگاه آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و مي بايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه ها با خيال راحت روزه گرفتند. منبع : يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 11📚 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shahed_sticket۶۸۴.attheme
136.8K
✨❤️*تم شهید ابراهیمــ همت*❤️✨
سلام علیکم طاعات وعباداتتون قبول حق ان شاءالله 🌺 این تم شهیدحاج محمد ابراهیم همت التماس دعا
🍃 میرزااسماعیل دولابی : در هر شبانه روز حداقل ده دقیقه با خداوند مهربان خلوت کن و استغفار کن بعد مطمئن باش دلت روشن می شود ، استغفار نشاط آور است . @khademe_alzahra313
« : وجود مبارك حضرت علىّ بن الحسين امام سجّاد عليه السلام را در حرم امن الهى ديدم كه از سر شب تا به در طواف و عبادت و بود، چون مسجد الحرام و اطراف بيت را خلوت ديد، گوشه چشم به آسمان انداخت و اين چنين با محبوب محبّان و معروف عارفان و معشوق عاشقان به برخاست: إِلَهِي غَارَتْ نُجُومُ سَمَاوَاتِكَ وَ هَجَعَتْ عُيُونُ أَنَامِكَ وَ أَبْوَابُكَ مُفَتَّحَاتٌ لِلسَّائِلِينَ جِئْتُكَ لِتَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تُرِيَنِي وَجْهَ جَدِّي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي عَرَصَاتِ اَلْقِيَامَةِ «الهى! ستارگان آسمان ناپديد شدند، ديده‏ها به خواب رفت، پيشگاهت براى ورود گدايان آماده است، گدايى چون من به اشتياق غفران و رحمتت به درگاهت‏ روى آورده، او اميدوار است كه در قيامت از زيارت رسول مكرّمت محرومش ننمايى»
دلم تنگ است آقاجان برای دیدنت هردم حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم دراین دنیا که گردیده پر از نیرنگ و نامردی دعایت میکنم هرشب که فردایش تو برگردی
Joze 09.mp3
4.11M
نهم قرآن کریم 🔸به روش تندخوانی (تحدیر) 🔹با صدای استاد در۳۰ دقیقه یک جزء قرآن را بخوانید @khademe_alzahra313
🌺💫💐🌟💐💫🌺 🌺معارفی از جزء نهم قرآن کریم🌺 ✅ایمان و عمل ما درست شود، برکات هم نازل می‌شود «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِْم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» (96- اعراف) 🔻در این آیه خداوند متعال به صراحت وعده می‌دهد که اگر باورهای مردم باورهای توحیدی شود و از شرک و خرافه پاک گردد و در عمل هم به آنچه خدا گفته است به قدر میسور عمل کنند درهای رحمت و برکت الهی از آسمان و زمین به روی مردم گشوده می‌شود. ✅وقتی آژیر شیطان را شنیدید به پناهگاه خدا بروید 💫قرآن می‌فرماید: وقتی وسوسه شیطان را حس کردید به خدا پناه ببرید که او هم به خواسته شما ترتیب اثر می‌دهد و هم اینکه می‌داند شما را چگونه نجات دهد. پناه بردن به خدا باید با تمام وجود باشد درست به مانند همان مضطر زیر بمباران؛ والا اگر بایستد و مدام بگوید اعوذ بالله اعوذ بالله کاری از پیش نخواهد برد. ✅این گروه حقاً که مؤمن اند 1⃣ هر وقت نام خدا برده شود، دل‌های آن‌ها به خاطر احساس مسئولیت در پیشگاهش ترسان می‌گردد. 2⃣ هنگامی که آیات خدا بر آن‌ها خوانده شود بر ایمانشان افزوده می‌شود. 3⃣ تنها بر پروردگار خویش تکیه و توکل می‌کنند. 4⃣ نماز را (که مظهر رابطه با خداست) بر پا می‌دارند. 5⃣ از آنچه به آن‌ها روزی داده‌ایم در راه بندگان خدا انفاق می‌کنند. ✅تا زمانی از عذاب الهی در امانیم که استغفار در بینمان رواج داشته باشد «وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِیهِمْ وَ مَا کاَنَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (33- انفال) 🔸 این آیه کریمه دو عامل را مانع نزول بلاهایی معرفی می‌کند که در اثر کفر و طغیان بر سر اقوام گذشته آمد. این دو عامل یکی وجود رسول خدا صلی الله و علیه و آله بود که از این دنیا رخت بر بست و عالمی را در حسرت حضورش گذاشت و دیگری استغفار یا طلب بخشش الهی است که تا انسان در این عالم وجود دارد آن هم می‌تواند جریان داشته باشد. @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا