▪️اربعین یعنی چهل منزل عزا
▪️اربعین یعنی شبی بی انتها
▪️اربعین یعنی غریبی بی کسی
▪️اربعین یعنی همه دلواپسی
▪️اربعین یعنی چهل منزل سفر
▪️اربعین یعنی همه خوف وخطر
🏴پیشاپیش فرا رسیدن اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد
#ماملت_شهادتیم
@khademe_alzahra313
🕊 #اربعین به #مزار_شهدا برویم یا در پشتبام خانه #زیارت_نامه بخوانیم
🔹روز اربعین-اگر شرایط کرونا اجازه داد- به مزار شهدا برویم؛ با مراسم یا بیمراسم!
اربعین روز زیارت شهداست. ما سنت زیارت شهدا را از حضرت زهرا(س) یاد گرفتهایم؛ ایشان با آن مقام بلندش، هر هفته به زیارت شهدا میرفت.
🔹اصلاً رسم بشود که اربعین به یاد شهیدان کربلا به مزار شهدایمان مراجعه کنیم. اگر توانستیم آنجا یک صوتی از نوحههای اربعین را پخش کنیم و اگر توانستیم آنجا مراسم بگیریم؛ با توجه به اینکه آنجا فضای باز هست.
🔹امامباقر(ع) میفرماید: عاشورا اگر نتوانستید کربلا بروید، به صحرا بروید و عزاداری کنید. این اتفاق در اربعین هم میتواند تکرار شود. (کاملالزیارات/۱۷۴) همچنین میفرماید: اگر نتوانستید کربلا بروید، به پشتبام خانه بروید و از آنجا امامحسین(ع) را زیارت کنید.
🔹چقدر زیباست که عصر روز اربعین، آدم به پشتبام خانه برود و یک زیارتنامهای بخواند و یک نالۀ غریبی را از چند خانه آنطرفتر خطاب به کربلای امامحسین(ع) بشنود.
🔹در پشتبام خانه هم اگر همسایهها موافق باشند و صدا اذیتشان نکند، میشود یک بلندگوی کوچکی بگذارید و زیارت عاشورا بخوانید تا صدایش به بقیه برسد.
#استاد_پناهیان
@khademe_alzahra313
#شهید_حسین_همدانی🌷
#سالروز_شهادت
من رفتم خدمت آقا (رهبر معظم انقلاب) برای مجوز کاری که ایشان (شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد، برای این رفته بودم مجوز بگیرم، چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم. ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است.
اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد:
چون رهد از دست خود دستی زند/ چون جهد از نفس خود رقصی کند.
من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
✍ به روایت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
📎بنیانگذار سپاه کردستان و همدان ، فرماندهٔ لشگر۳۲انصارالحسین، ۱۶قدس،قرارگاه نجف اشرف
ولادت : ۱۳۲۹/۹/۲۴ آبادان
شهادت : ۱۳۹۴/۷/۱۶ حلب سوریه
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴 سالروز حماسه نادر
🔻 امروز 16 مهرماه سالروز حماسه رویارویی پاسداران نیروی دریایی در برابر آمریکا در نزدیک جزیره فارسی در دل خلیج فارس است.
عملیاتی به فرماندهی شهید نادر مهدوی در سال ۶۶ که با رشادت دریادلان، حماسهای ماندگار شد.
#ایران
#اقتدار
#شهید_نادر_مهدوی
@khademe_alzahra313
▫️ قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب
📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰
📲 پخش زنده از شبکه یک و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
پیغام یک عراقی از مقابل حرم سید الشهدا
به نیابت از برادران ایرانیام زیارت میروم❤️
@khademe_alzahra313
تک1.mp3
15.54M
میون اون همه زائر
دیدی آخر نشد جامون ...
باز جاموندمو آقا کمک آقاجان
آهیالیتناکنامعکآقاجان 💔💔
#سیدمحمدرضاحسینی
@khademe_alzahra313
هدایت شده از مناجات 😍☺
مداحی آنلاین - خیلی دلتنگ میشی از سفر جا بمونی - بنی فاطمه.mp3
6.16M
⏯ #شور #جاماندگان #اربعین
🍃خیلی دلتنگ میشی از سفر جا بمونی
🍃باز تو تنها بمونی
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌فوق زیبا
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
یکی از اعضا حرف درستی زد.
🔸 اینکه امسال چرا اربعین برای ایرانی ها جور نشد.
میفرمودن که اگه امسال ایرانی ها اربعین میرفتند به خاطر ارزش بسیار پایین پولی ایرانی باید بارها تحقیر میشدند.
💢 متاسفانه دولت غربگرایان کاری کرد که پول ما دیگه در هیچ کشوری ارزش نداشته باشه و با دیدن پول ایرانی همه ما رو تحقیر کنند...
شاید امام حسین علیه السلام میخواسته کمک کنه که این تحقیر صورت نگیره.
⭕️ عاقبت التماس به کدخدا همین خفت و خاری هست.
الان یه دست غذا توی عراق برای ایرانی ها شاید بالای 400 هزار تومن در بیاد! دیگه امسال نمیشد هیچ جایی کرایه داد از بس همه چیر گرون شده.
شاید سال آینده یه آدم سالمی سر کار بیاد و بتونه ارزش پول ملی رو بهتر کنه.
☢️ شما هم هر موقع دلتون شکست دعا کنید که خدا کشورمون رو از وجود نجس کدخدا پرستان ریز و درشت پاک کنه
به حق امام حسین علیه السلام...
@khademe_alzahra313
🍁 #یه_سلام_دوباره
آسمون قلب آدمهای پاک،
وسعتی داره
به اندازه دلتنگیها ...
به اندازه آرزوهای قشنگ ... 💕
برای همین،
کافیه دلت، هواییِ
یه حرم پر از نور بشه تا
با پَر محبت، سمتش
پرواز کنی 🕊
امروز
با یه سلام ساده،
همسفر مهربون ما باش:
#سلام_امام_خوبم 💚
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و پنجم روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم، دلخور
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و ششم
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم. زیرچشمی بهم نگاه می کردن و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود.
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم،
- اگر این خصوصیاتی که گفتید، در مورد شما صدق می کرد، می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید، حتی اگر دستیار باشه؟
خندید. سرش رو آورد جلو،
- مشکلی نیست. انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه. اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی.
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست، از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم.
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود، حاضر بشم. البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم.
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم. به نوبت جراحی های ما می گفتن، جراحی عاشقانه.
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار، رسما من رو خطاب قرار داد،
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی. اون یه مرد جذاب و نابغه است و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه.
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد و من فقط نگاه می کردم. واقعا نمی دونستم چی باید بگم یا دیگه به چی فکر کنم. برنامه فشرده و سنگین بیمارستان، فشار دو برابر عمل های جراحی، تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه،حالا هم که...
چند لحظه بهش نگاه کردم. با دیدن نگاه خسته من ساکت شد. از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون. خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم.
سرمای سختی خورده بودم. با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه. حالم خیلی خراب بود. توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد. پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم. فکر کردم شاید از بیمارستانه، اما دایسون بود. تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن،
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست.
گریه ام گرفت. حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم. با اون حال، حالا باید...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم،
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلا به شما مربوط نیست. و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در می اومد. صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه ..
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و ششم - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت بیست و هفتم
پشت سر هم زنگ می زد. توان جواب دادن نداشتم. اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم. توی حال خودم نبودم. دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت
- در رو باز کن زینب، من پشت در خونه ات هستم. تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه.
- دارو خوردم. اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان.
یهو گریه ام گرفت. لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم. حتی بدون اینکه کاری بکنه. وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهایی، غربت. دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم،
- دست از سرم بردار. چرا دست از سرم برنمی داری؟ اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
اشک می ریختم و سرش داد می زدم،
- واقعا داری گریه می کنی؟ من واقعا بهت علاقه دارم. توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش،
- باشه. واقعا بهم علاقه داری؟ با پدرم حرف بزن. این رسم ماست. رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم.
چند لحظه ساکت شد. حسابی جا خورده بود،
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم. دیگه توان حرف زدن نداشتم.
- باشه. شماره پدرت رو بده. پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ من فارسی بلد نیستم.
- پدرم شهید شده. تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری.
به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم.
_از اینجا برو. برو.
و دیگه نفهمیدم چی شد. از حال رفتم
نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود. اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم.
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم، دیدم تلفنم روی زمین افتاده. باورم نمی شد. 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون.
با همون بی حس و حالی، رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد.
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود. مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین. از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم، انگار نصف جونم پریده بود.
در رو باز کردم. باورم نمی شد. یان دایسون پشت در بود. در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد، با حالت خاصی بهم نگاه کرد. اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام.
- با پدرت حرف زدم. گفت از صبح چیزی نخوردی. مطمئن شو تا آخرش رو می خوری.
این رو گفت و بی معطلی رفت.
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم، چند تا ظرف غذا بود. با یه کاغذ. روش نوشته بود،
- از یه رستوران اسلامی گرفتم. کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری.
نشستم روی مبل. ناخودآگاه خنده ام گرفت.
برگشتم بیمارستان. باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار، حرف دیگه ای نمی زد.
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید، اولین چیزی که می پرسید این بود،
- با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟
تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم. چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست،
- واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه.
- از شخصی مثل شما هم بعیده. در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه.
- من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم.
- پس چطور انتظار دارید، من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمی بینم.
آسانسور ایستاد. این رو گفتم و رفتم بیرون.
تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود.
چنان بهم ریخته و عصبانی، که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه.
سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد. تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد.
گوشیم زنگ زد. دکتر دایسون بود.
- دکتر حسینی، همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم. بیاید توی حیاط بیمارستان.
رفتم توی حیاط. خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد. بعد از سه روز، بدون هیچ مقدمه ای،
- چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ حتی اون شب، ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد. که فقط بهتون غذا بدم. حالا چطور میتونید چشم تون رو روی احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟
پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید. ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم،
- احساس قابل دیدن نیست. درک کردنی و حس کردنیه. حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید. احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه. غیر از اینه؟ شما که فقط به منطق اعتقاد دارید، چطور دم از احساس می زنید؟
- اینها بهانه است دکتر حسینی. بهانه ای که باهاش، فقط از خرافات تون دفاع می کنید.
کمی صدام رو بلند کردم،
- نه دکتر دایسون. اگر خرافات بود. عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد. نزدیک به 2000 سال
🌹آیت الله جوادی آملی:
نگویید جا ماندهایم!
کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست.
جامانده کسی ست که عشق و شور و طلب زیارت اربعین، به ذهنش هم نمیرسد و علاقهای ندارد.
اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را بردهاید.
✍شاکر باشید و نگویید جامانده ایم.
@khademe_alzahra313
یابن الحسن..🌹
▪️بر سر نی،سر جدّت به عقب برگشته
طفل افتاده ز پا،منتظر توست بیا...
🌿به رسم هرشب انتظار،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا..⚡️
@khademe_alzahra313
#نماز_شب_بخون_رفیق ☺️
حسین جانم...
پیاده محض تسلاےِ قلب خواھرتان
وظیفه بود بیاییم، ببخش جـاماندیـم ...😔😔😔
خوش باشے آقا با زائرات...😭😭😭
سحر امشب رو هم از دست ندید!
نمازی ، ذکری ، زیارتی ، دعایی..
فردا هم کام خودتون رو
با تربت اباعبدالله باز کنید
زیارت اربعین رو هم
بهتره تا زوال ظهر بخونید
التماس دعای فرج
#شبتون_شهدایی
...💔
💔....
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_144
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313