eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شهيد باقر رشيدي، فرزند منوچهر در اول فروردين ماه 1338 در روستاي گازرگاه شهرتان نورآباد ممسني استان فارس به دنيا آمد. او روزهاي پر نشاط كودكي را در ميان مردم مهربان زادگاهش سپري كرد و در كنار آنان به مبارزه عليه رژيم شاه پرداخت. يك سال پس از پيروزي انقلاب در سال 1358 در آخر سال دبيرستان لباس سبز سپاه را به تن نمود و پس از چندي مدرك ديپلم خود را اخذ نمود. پس از مدتي مسئوليت آموزش بسيج شهرستان نورآباد را بر عهده گرفت. پس از آغاز جنگ تحميلي به جبهه عزيمت نموده و مسئوليتهاي مهمي همچون پدافند تيپ امام سجاد (ع)، مسئول عمليات تيپ حضرت فاطمه (س) و غيره دانست.
او در روز دهم خرداد ماه 1364 ازدواج كرد و مجدداً به جبهه رفت و در يكي از مناطق عملياتي در سال 1365 دچار مصدوميت شيميايي شد و به دليل ضعف جسماني حاصل از همين جراحات به زادگاهش برگشت و تصميم گرفت به تحصيلاتش ادامه دهد و دوره آموزش فرماندهي را در دانشگاه امام حسين (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با موفقيت به پايان رساند و سپس در استان سيستان و بلوچستان به نبرد با اشرار پرداخت. تا اينكه در سال 1369 در هنگام مبارزه با اشرار مجروحيت شيميايي اش شدت يافت و پس از انتقال به تهران به ناچار او را جهت مداوا عازم انگلستان كرده و سرانجام در تاريخ بيست و يكم آبان ماه 1372، هنگامي كه فقط 34 سال سن بيشتر نداشت و دو دختر و يك پسرش انتظار بازگشت او را داشتند در يكي از بيمارستانهاي انگلستان به شهادت رسيد و پس از انتقال او به ايران در زادگاهش به خاك سپرده شد.
👇👇👇👇 بار اولی بود که برای درمان به کشور انگلیس رفته بودیم. بار اول خانم پرستاری برای کنترل وضعیت باقر آمد، تمام مدت چشمان باقر به گوشه ای دوخته شده بود. هر چه پرستار سؤال میکرد او چشم نمی چرخاند، پرستار به همکارانش گفت نمیدانم این چرا به آن گوشه خیره شد. خلاصه دست برد تا مچ باقر را بگیرد و نبض او را یادداشت کند. باقر بلافاصله دستش را کشید و با عصبانیت گفت: داداش به این خانم بگو به من دست نزنه! گفتم: داداش من این دکتره، حسب وظیفه این کار را می کنه! گفت: بگو اگه لازمه یک پارچه بندازه رو دستم. با انگلیسی دست و پا شکسته جریان را برای پرستار توضیح دادم، پرستار و همکارانش با ناراحتی اتاق را ترک کردند. سرپرست تیم پزشکی حاج باقر، شخصی بود به نام پرفوسور کتوفسکی، که یک مسیحی بود. وقتی جریان را فهمید، از پرستاران مرد خواست تا کارهای او را انجام دهند. او علاقه عجیبی به باقر پیدا کرده بود میگفت: من از نگاه به چهره شما لذت میبرم و به یاد حضرت مسیح میافتم! روزی برای ملاقات باقر آمدم دیدم دکتر با 10، 15 همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمدهایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم. این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس وقت نمیداد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح میداد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پرفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم! دو نفر از همراهان دکتر، خانمهایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند. برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل میکرد در هنگام شهادت، همین پرفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه میگفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت سردار شهید سلیمانی رویای صادقه از امام حسین علیه السلام در بحبوحه جنگ با داعش @khademe_alzahra313
سخنان جاودانه حاج همت🌾 ---------------------★ فکر نکنید افرادی مثل دوران حکومت امام علی علیه السلام الان در اطراف ما وجود ندارند وجود دارند چه کسانی بودند؟ خوارج آمدند و ابتدا به گفتند: که یا علی ما با تو هستیم بعد همین ها از پشت به علی زدند این نیست که ما هم در اطراف خودمان چنین هایی را نداشته باشیم الان هم مثل زمان حضرت علی هستند ★--------------------- @khademe_alzahra313 #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• میگن‌ڪہ استغفار‌خیلے‌خوبہ..! حَتے‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودٺ گناهے‌رو‌مرتڪب‌نشده‌باشے، استغفار‌ڪن دِل‌رو‌جَلا‌میدھ!♥️:) "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ" @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_سی_چهارم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا باهاش حرف میزدم یه نیم یا چهل پنج دقیقه بعد
با صدای اذان از خواب پاشدم تواین یک سال بعد از اون که تو خواب شهید همت بهم نماز را یاد داد به لطف خودش تمام نمازامو اول وقت میخونم نمازم ک تموم شد سلامو دادم بازم اشکام جاری شد خیلی شدید دلتنگ خانواده ام بودم بغل دست سجاده دراز کشیدم و پاهام تو شکم جمع کردم اشکام جاری شد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای زنگ در از خواب پریدم حتما زینبه تنها کسی ک تو این دوسال بهم سر میزد همونجوری خواب آلود به سمت در رفتم اما از دیدن آدم پشت در خشکم زده بود اشکام دوباره صورتمو شست خدایا یعنی چیزی ک دارم میبینم واقعیت داره یا دارم خواب میبینم واقعا بابام بود😍😊 بابا: نکنه جن دیدی نمیخای بذاری بیام تو -نه نه باورم نمیشه اینجایی بابا :اومدم دنبالت برگردی خونه با تمام اختلاف نظرهامون دیگه نمیخام ترلانم ازم دور باشه باصدای آرومی گفتم :من حنانه ام بابا:سرکار خانم حنانه معروفی برو وسایلت جمع کن بریم خونه @khademe_alzahra313
برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن هرزمان دلم میگرفت میرفتم مزارشهدا باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار دوساله محجبه شدم واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم بهمن ماه ۹۰ بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار ۹۱میداد تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به پایگاه رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور زینب جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخاد من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب زینب:دارم ‌میرم جنوب خادمی و برگزاری نمایشگاه زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم دلم میخاست جای زینب بودم💔💔 از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد شهید همت بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و....... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بخوان دعای فرج را که دست غیب خدا 🌹حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد... 🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...🌟 به رسم هرشب:الهی عظم البلا⚡️ @khademe_alzahra313
علامه طباطبایی(ره) : یک روز در مدرسه ایستاده بودم، مرحوم قاضی دستش را روی شانه هایم گذاشت و فرمود: ای فرزند، دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان. 🌙 ┈••✾•🌿🖤🌿•✾••┈ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣️ ❣️﷽ ❤️ سلامی از سرزمین سرمازده به آفتاب ... سلامی از کویر تف زده به باران ... سلامی از شهر ناامیدی به مفهموم امید ... سلامی از جمع دردمندان به حضرت طبیب ... سلامی از اسیران رنج به منجی موعود ... سلامی از فرزندان چشم به‌راه به مهربانترین پدر ... سلامی از ما که تنهاییم ، حیرانیم ، درمانده ایم ... به شما که مولایید ، درمانید ، فریادرسید .... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ┅━❀🌼❀━┅┉┈@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️ ⇱@khademe_alzahra313
عَلَمٺ فوقِ عَلَم هاسٺ اباعبداللّه پرچَمَٺ بالای بالاسٺ ✋ اِذن شش گوشہ و دسٺِ خواهرٺ زینب‌ڪبری اسٺ 💔 🌹 @khademe_alzahra313
🍃🌹🍃 مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه "بابـی انـت و امـــی یا ابـاعبـــدالله" 🍃🌹🍃 🌹ماه ربیع الثانی ،به عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برایتان سرشار از توفیق و برکت و سلامتی ... @khademe_alzahra313
ما... در چه شماریم؟ که خورشید جهانتاب گردن به تماشای تو...😍 از صبح کشیده است...✨ 🌹 @khademe_alzahra313
سردار شهید مدافع حرم جبار عراقی معروف به «ابا عارف» یک مرد استثنایی بود؛ همچون بسیاری از دلاور مردان ایران زمین که راه شهادت را از مسیر ولایت یافت و برای وطن و دین و اعتقاداتش مرزهای جغرافیایی را پیمود. به لطف خدا در دانش نظامی و هوشمندی بی‌بدیلی که داشت توانست در عملیات‌های بسیاری جان مظلومان را نجات دهد و راه را برای آزادی سرزمین‌های اسلامی در سوریه باز کند و شاید ذکاوت نظامی او و شاگردانی که در این راه تربیت کرد کابوسی برای داعش و حامیان آنها بود که هیچ مین و فتنه‌ای را بدون خنثی سازی رها نمی‌کرد.
۴۷/۱۲/۱۰ در یکی از روستاهای شهر بستان مرز ایران و عراق دیده به جهان گشود. جبار ۱۶ - ۱۷ ساله بود که جنگ شروع شد. او که شور و شوق جهاد و حماسه در وجودش نقش بسته بود سلاح را بر دوش خود انداخت و به نیروهای مردمی و بسیجی منطقه پیوست. سرانجام در اسفند ۱۳۶۹ به استخدام سپاه در ­آمد. ۱۵ سال خدمت در تیپ یک زرهی لشکر هفت ولی عصر(عج) اهواز را در قسمت بسیج در قسمت اداری با کمال امانت و درستکاری بر عهده داشت. سرانجام به سبب لیاقت‌­ها و رشادت‌هایش وی را به عنوان فرمانده­ی گردان امام حسین(ع) در شهرستان کارون (کوت عبدالله) منصوب کردند. کار در گردان برای جبار امری جدی بود. یک لحظه از وقتش خالی از دغدغه گردان نبود. چند سال مسئولیت گردان را داشت ولی کارش از اسم گردان امام حسین(ع) از شهرستان و اهواز بالا زد.