eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان جاودانه حاج همت🌾 ---------------------★ فکر نکنید افرادی مثل دوران حکومت امام علی علیه السلام الان در اطراف ما وجود ندارند وجود دارند چه کسانی بودند؟ خوارج آمدند و ابتدا به گفتند: که یا علی ما با تو هستیم بعد همین ها از پشت به علی زدند این نیست که ما هم در اطراف خودمان چنین هایی را نداشته باشیم الان هم مثل زمان حضرت علی هستند ★--------------------- @khademe_alzahra313 #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• میگن‌ڪہ استغفار‌خیلے‌خوبہ..! حَتے‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودٺ گناهے‌رو‌مرتڪب‌نشده‌باشے، استغفار‌ڪن دِل‌رو‌جَلا‌میدھ!♥️:) "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ" @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_سی_چهارم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا باهاش حرف میزدم یه نیم یا چهل پنج دقیقه بعد
با صدای اذان از خواب پاشدم تواین یک سال بعد از اون که تو خواب شهید همت بهم نماز را یاد داد به لطف خودش تمام نمازامو اول وقت میخونم نمازم ک تموم شد سلامو دادم بازم اشکام جاری شد خیلی شدید دلتنگ خانواده ام بودم بغل دست سجاده دراز کشیدم و پاهام تو شکم جمع کردم اشکام جاری شد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای زنگ در از خواب پریدم حتما زینبه تنها کسی ک تو این دوسال بهم سر میزد همونجوری خواب آلود به سمت در رفتم اما از دیدن آدم پشت در خشکم زده بود اشکام دوباره صورتمو شست خدایا یعنی چیزی ک دارم میبینم واقعیت داره یا دارم خواب میبینم واقعا بابام بود😍😊 بابا: نکنه جن دیدی نمیخای بذاری بیام تو -نه نه باورم نمیشه اینجایی بابا :اومدم دنبالت برگردی خونه با تمام اختلاف نظرهامون دیگه نمیخام ترلانم ازم دور باشه باصدای آرومی گفتم :من حنانه ام بابا:سرکار خانم حنانه معروفی برو وسایلت جمع کن بریم خونه @khademe_alzahra313
برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن هرزمان دلم میگرفت میرفتم مزارشهدا باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار دوساله محجبه شدم واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم بهمن ماه ۹۰ بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار ۹۱میداد تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به پایگاه رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور زینب جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخاد من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب زینب:دارم ‌میرم جنوب خادمی و برگزاری نمایشگاه زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم دلم میخاست جای زینب بودم💔💔 از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد شهید همت بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و....... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بخوان دعای فرج را که دست غیب خدا 🌹حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد... 🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...🌟 به رسم هرشب:الهی عظم البلا⚡️ @khademe_alzahra313
علامه طباطبایی(ره) : یک روز در مدرسه ایستاده بودم، مرحوم قاضی دستش را روی شانه هایم گذاشت و فرمود: ای فرزند، دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان. 🌙 ┈••✾•🌿🖤🌿•✾••┈ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣️ ❣️﷽ ❤️ سلامی از سرزمین سرمازده به آفتاب ... سلامی از کویر تف زده به باران ... سلامی از شهر ناامیدی به مفهموم امید ... سلامی از جمع دردمندان به حضرت طبیب ... سلامی از اسیران رنج به منجی موعود ... سلامی از فرزندان چشم به‌راه به مهربانترین پدر ... سلامی از ما که تنهاییم ، حیرانیم ، درمانده ایم ... به شما که مولایید ، درمانید ، فریادرسید .... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ┅━❀🌼❀━┅┉┈@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️ ⇱@khademe_alzahra313
عَلَمٺ فوقِ عَلَم هاسٺ اباعبداللّه پرچَمَٺ بالای بالاسٺ ✋ اِذن شش گوشہ و دسٺِ خواهرٺ زینب‌ڪبری اسٺ 💔 🌹 @khademe_alzahra313
🍃🌹🍃 مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه "بابـی انـت و امـــی یا ابـاعبـــدالله" 🍃🌹🍃 🌹ماه ربیع الثانی ،به عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برایتان سرشار از توفیق و برکت و سلامتی ... @khademe_alzahra313
ما... در چه شماریم؟ که خورشید جهانتاب گردن به تماشای تو...😍 از صبح کشیده است...✨ 🌹 @khademe_alzahra313
سردار شهید مدافع حرم جبار عراقی معروف به «ابا عارف» یک مرد استثنایی بود؛ همچون بسیاری از دلاور مردان ایران زمین که راه شهادت را از مسیر ولایت یافت و برای وطن و دین و اعتقاداتش مرزهای جغرافیایی را پیمود. به لطف خدا در دانش نظامی و هوشمندی بی‌بدیلی که داشت توانست در عملیات‌های بسیاری جان مظلومان را نجات دهد و راه را برای آزادی سرزمین‌های اسلامی در سوریه باز کند و شاید ذکاوت نظامی او و شاگردانی که در این راه تربیت کرد کابوسی برای داعش و حامیان آنها بود که هیچ مین و فتنه‌ای را بدون خنثی سازی رها نمی‌کرد.
۴۷/۱۲/۱۰ در یکی از روستاهای شهر بستان مرز ایران و عراق دیده به جهان گشود. جبار ۱۶ - ۱۷ ساله بود که جنگ شروع شد. او که شور و شوق جهاد و حماسه در وجودش نقش بسته بود سلاح را بر دوش خود انداخت و به نیروهای مردمی و بسیجی منطقه پیوست. سرانجام در اسفند ۱۳۶۹ به استخدام سپاه در ­آمد. ۱۵ سال خدمت در تیپ یک زرهی لشکر هفت ولی عصر(عج) اهواز را در قسمت بسیج در قسمت اداری با کمال امانت و درستکاری بر عهده داشت. سرانجام به سبب لیاقت‌­ها و رشادت‌هایش وی را به عنوان فرمانده­ی گردان امام حسین(ع) در شهرستان کارون (کوت عبدالله) منصوب کردند. کار در گردان برای جبار امری جدی بود. یک لحظه از وقتش خالی از دغدغه گردان نبود. چند سال مسئولیت گردان را داشت ولی کارش از اسم گردان امام حسین(ع) از شهرستان و اهواز بالا زد.
فرزند شهید جبار عراقی می‌گوید: شهید یکی از فرماندهان تیپ استان حماء بود. او در تاریخ ۳ آبان سال ۹۴ در استان حماء به شهادت رسید. نزدیک ساعت ۱۲:۳۰ به آنها حمله می‌شود و پدرم به همراه دو نیروی ایرانی و حدود ۴۰۰ نیروی سوری بودند که بعد از آن حمله تمام نیروهای سوری فرار می‌کنند. همرزم پدرم همان ساعت ۱۲:۳۰ زخمی می‌شود و تا ساعت ۶ صبح بیهوش بود. وقتی به هوش می‌آید متوجه می‌شود که پدرم در تمام این مدت به تنهایی جنگیده است. همرزم پدرم تعریف می‌کند که پدر، او را کول می‌کند تا از معرکه نجات دهد؛ در همین حین پدر را هم می‌زنند. پدرم در میان همرزمانش به نام ابوعارف شناخته شده بود. همرزمان پدرم از مدیریت او هم تعریف کردند. پدر هیچ وقت غذایش را تنهایی نمی‌خورد. وقت ناهار یا حتی صبحانه که می‌شد پشت بلندگو پیج می‌کرد تا همه در مقر جمع شوند و دسته جمعی با هم صبحانه یا ناهار بخورند. پدرم شب آخر قبل از شهادتش از دوستش می‌خواهد که برایش آب گرم تهیه کند تا غسل شهادت کند. همرزمان پدرم به او خندیدند و گفتند شما شهید نمی‌شوید. پدر جواب می‌دهد که من شهید می‌شوم و جایی هم شهید می‌شوم که شما نمی‌توانید من را برگردانید، همان طور شد که گفته بود بعد از شهادت پدرم تا ۲۰ روز نتوانسته بودند پیکر او را برگردانند. فرزند سردار شهید عراقی ادامه می‌دهد: پدرم سه مرحله به سوریه رفت. سال ۹۳ دو بار به سوریه اعزام شد و بار آخری که رفت تقریباً شهریور سال ۹۴ بود که حدود ۷۰ روز در سوریه ماند و بعد به شهادت رسید. به پدر گفته بودند که جایگزین شما آمده است؛ شما اگر بخواهید می‌توانید برگردید؛ اما پدر قبول نکرد و گفت که تا جایگزین تمام نیروهای من نیاید من برنمی‌گردم. من این نیروها را با خودم آوردم با خودم هم برمی‌گردانم.
پیکر همسرم متأسفانه در منطقه­‌ای بود که در دست جیش النصر بود و نتوانستند پیکر مطهرش را به دست بیاورند. حملات زیادی داشتند و خیلی هم کشته داده بودند. همه می‌­ترسیدند پیکر مطهرش به دست خدانشناس‌ها بیفتد. برای همین در سوریه شهادت همسرم را تکذیب کردند. چون همسرم خیلی باعث آزار جیش‌النصر بود و تعداد زیادی از آنها را دستگیر کرده بود. پیکر مطهر همسرم بعد از ۲۰ روز به دست ایرانی‌ها افتاد و بعد از یک روز به تهران منتقل شد. ساعت ۹ صبح روز ۹۴/۸/۱۶ فرودگاه اهواز قیامت بود. تمام عشایر و طوایف و قبایل و مسئولین خوزستان و اهواز در فرودگاه جمع شده بودند و جایی برای ایستادن نبود. مرا جلو بردند. همه­ مسئولین عالی رتبه سپاه برای پیشوازی پیکر مطهر همسرم با صف­‌های منظم ایستاده بودند. دسته گلی تهیه کرده بودیم و روی تابوت گذاشتیم ولی سیل جمعیت تابوت را بردند. من با چشمانی‌گریان به همسرم خوشامد گفتم. پیکر مطهرش را در سردخانه بیمارستان شرکت نفت که نزدیک فرودگاه بود قرار دادند. مادرم چهره­‌اش را باز کرد. او را بوسیدم، سلام کردم و گفتم چقدر زیبا شدی، چقدر خنده‌­ات زیباست! سرانجام ۹۴/۸/۱۷ ساعت ۹ پیکر مطهر همسرم از حسینیه ثارالله در خیابان طالقانی اهواز با حضور نماینده ولایت فقیه، مسئولین و عشایر غیور عرب و لر و بختیاری در اهواز به سمت بهشت آباد تشییع شد و به آرامش ابدی رسید.
داعش برای تحویل پیکر شهید عراقی خواستار آزادی ۷۰ اسیر خود شد که به نیروهای سپاه گفتم راضی به این مبادله نیستم و سر این ۷۰ نفر را بفرستید تا بدانند زن شهید عراقی کم از خود شهید عراقی در دفاع از اسلام ندارد...
بچه های سپاه به من گفتند شما چه می فرمایید که ما انجام دهیم؟ من گفتم اگر جبار زنده است ببینید چه می خواهد من حاضرم انجام دهم؛ اما اگر شهید شده نه من و نه جبار راضی نیستیم داعشی ها را آزاد کنید و من جنازه جبار نمی خواهم و می خواهم که اجازه بدهید که من بروم سوریه و سر آن 70 نفر را تن شان جدا کنم و برای داعشی ها بفرستید تا بدانند زن عارف کمتر از خود ابوعارف نیست! بعد از چند روز قطعی شد که شهید جبار عراقی شهید شدند و جنازه ایشان دست داعش نیست؛اما در وسط بیابان در این ۱۰ روز مانده و در تیررس داعش است و کسی نمی تواند نزدیک شود. تا اینکه چند نفر از دوستانش شبانگاه می روند و جنازه جبار را سینه خیر به عقب می آورند که بمیرم برای جبار که انقدر زیر آفتاب مانده بود که جنازه اش کامل متلاشی شده بود...(گریه) واقعا فقط یاد مظلومیت های بانو سیده زینب (س) می افتادم که ان بانو چه زجرهایی کشیده است.
همسر شهید ادامه می‌دهد: دو ماهی از شهادت همسرم می‌گذشت. ساعت هشت شب به مزارش رفتم و دیدم دو جوان در حال شستن مزارش بودند وگریه می­‌کردند. نزدیک شدم. مرا دیدند و از مزار کنار رفتند. فرشی در کنار مزار گذاشتم و شروع به دعا خواندن کردم وگریه کردم که آن دو جوان به مزار همسرم نزدیک شدند و شروع به فاتحه خواندن کردند. کنجکاو شدم از آنها پرسیدم شما شهید را می‌شناسید؟ یکی از دو جوان خود را معرفی کرد و گفت: بله شما همسر شهید هستید؟ گفتم: بله گفتند: ما از بچه‌­های بسیج کوت عبدالله و گردان امام حسین(ع) هستیم که شهید فرمانده­ آن بود. همسر شما خیلی بزرگوار و شجاع بود. واقعاً شهادت لایقش بود؛یکی از آن‌ها گفت: شهید عراقی زندگی مرا دگرگون کرد. به آن جوان گفتم: بزرگواری شما را می­‌رساند مگر آقای عراقی برای شما چه کرد. جوان پاسخ داد: من را می‌بینید! یک جوان شرور و بد بودم؛ ولی آقای عراقی مرا به این شکل و اهل نماز و روزه و مسجد کرد. شاید باورتان نشود که پدر و مادرم همیشه دعاگوی آقای عراقی به خاطر این تحولی که در من به وجود آورد هستند.
همسر شهید می گوید : 👇 قبل از هر چیز دوست دارم از مقام معظم رهبری تشکر کنم و بعد از شهادت جبار خیلی مشکل داشتیم و کسی حواسش به ما نبود تا اینکه مقام معظم رهبری ما را مورد تفقد قرار دادند و نماینده های رهبری به دیدار خانواده ما آمدند؛ ما و بچه ها فهمیدیم کسی همچنان هوای ما را دارد.   در جمعی که همسران شهدای مدافع برای بار اول که دور هم جمع شده بودیم یکی از همسران شهید گفتند خداوند از عمر ما بکاهد و بر عمر شهید عراقی بیافزاید! برای من کمی این حرف اولش عجیب بود وقتی پرسیدم: چرا؟ همسر آن شهید مدافع حرم گفت باور کن در این مدت اگر رهبری نبود کسی اصلاً سراغی از ما نمی‌گرفت.   شهید عراقی را من با رضایت قلبی راهی دفاع از ولایت کرده بودم و اکنون هم با افتخار می گویم تا می توانیم باید از ولایت دفاع کنیم. ببینید در یک خانواده وجود یک پدر مقتتدر خیلی آرامش بخش است و پدر مقتتدر این کشور آقای خامنه ای است باید تا می توانیم از ولی فقیه دفاع کنیم.