eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
طعم شيرین پدر شدن☺️ «... کمی پس از پایان عملیات رمضان بود که اولین بچه مان به دنیا آمد. اسم او را «محمدمهدی » گذاشتیم🙂. صبح روزی که مهدی داشت متولد می شد، که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد🍃. من در شهرضا بودم. با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم، از مادر خواستم تا به او حرفی نزند. نمی خواستم سبب نگرانی بشود.😞 همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی ، خبر تولد بچه را به او دادند.☺️ سپیده ی صبح بود🌤 که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد. من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود. که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند😕 و سجده ی شکر مفصلی هم کرد. بعد آمد پیش من و بچه را در آغوش گرفت. از او پرسیدم: این دیگر چه سرّی است؟ با خنده گفت: اول شکر نعمت اش☝️ را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره می برم و صورت مهدی را بوسید.☺️❤️ راوی:همسرشهید ❤️
طعم شيرین پدر شدن☺️ «... کمی پس از پایان عملیات رمضان بود که اولین بچه مان به دنیا آمد. اسم او را «محمدمهدی » گذاشتیم🙂. صبح روزی که مهدی داشت متولد می شد، که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد🍃. من در شهرضا بودم. با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم، از مادر خواستم تا به او حرفی نزند. نمی خواستم سبب نگرانی بشود.😞 همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی ، خبر تولد بچه را به او دادند.☺️ سپیده ی صبح بود🌤 که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد. من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود. که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند😕 و سجده ی شکر مفصلی هم کرد. بعد آمد پیش من و بچه را در آغوش گرفت. از او پرسیدم: این دیگر چه سرّی است؟ با خنده گفت: اول شکر نعمت اش☝️ را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره می برم و صورت مهدی را بوسید.☺️❤️ راوی:همسرشهید ❤️ 🕊 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ @khademe_alzahra313 ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
#همسرانه_شهــدا خانم ژیلا بدیهیان همسر #شهیدهمت❤️ چندبارے به خواستگارے آمد یادم است وقتی تلویزیون🖥 نشانش میداد به مادرم می‌گفتم این همان پسره است🙊😐 که از من خواستگاری کرده و از او بدم مےآید😒 و با حرص تلویزیون رو خاموش کردم😤. بعد از چندماه رفت و آمد ازدواج کردیم😌.آخرین بار که خواست بره جبهه دعا گذاشتم برایش توی ساک تخمه هم خریدم که توی راه بشکند.گره‌ی پلاستیکش باز نشده بود وقتی ساکش به دستم رسید.☹️ یک جفت جوراب هم برایش خریدم که خیلی خوشش آمد☺️گفتم: .... راوے:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت❤️ eitaa.com/joinchat/3574136833C342c371b63
می‌خواستم سفره بیندازم که دستم را گرفت گفت «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ گفتم «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم😒 یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت شریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم،کمی کمکت کنم🙁☺️ راوی:همسرشهید 🌹 @khademe_alzahra313
آنقدر نماز می خوانم آنقدر دعا میکنم که برگردد مگر جرات دارد برنگردد؟💔 تنها عملیاتی که اصرار داشت نرم اصفهان ، برخلاف گذشته همین خیبر بود.بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک ما را زدند.اینبار همه به خانواده های شان زنگ📞 می زدند، جز . خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه ی خانم ها . همه شوهرها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند ، ولی به روی مبارکش نمی آورد.یکبار که زنگ زد گفتم: «چهار تا زنگ هم تو بزن احوالمان را بپرس😒. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران🚀؟ اصلا برات مهم هست این چیزها؟ »گفت: « شماها طوری تان نمی شود ، چون قرار ست من تان بشوم.☺️گفت:«مگر من به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد؟»گفتم: « پس دل من چی ، دل ما چی؟»😔😭 .راوی:همسرشهید کتاب به مجنون گفتم زنده بمان📗 @khademe_alzahra313