🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌸🌹🥀🌺🌸 فصل هفتم قسمت7⃣2⃣1⃣ مستقل ۵۸ذوالفقار
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فصل هفتم
قسمت8⃣2⃣1⃣
همچنین موفق شدند با عبور از داخل یک کانال خود را به سرعت به توپخانه ی دشمن در این منطقه برسانند و آن را به صورت سالم و به طور کامل در اختیار بگیرند .👌
این نیروها همچنین موفق شدند سنگر های خمپاره ی عراق را در منطقه ی کات کاپون _پیش از آن که عراقی ها بتوانند حتی یک گلوله از آن شلیک کنند _تصرف کنند و علیه دشمن به کار گیرند.😅
همچنین رزمندگان قرارگاه نصر موفق شدند به مقر فرماندهی یکی از یگان های دشمن هجوم ببرند و نه فرمانده عراقی را دستگیر کنند.😀😃
در تمام این حملات رزمندگان وقتی دیدند #حاج احمد،#حاج همت و#محمود شهبازی همه جا پیشاپیش آن ها در حال جنگیدن با دشمن هستند، خوشحال شدند و با روحیه قوی تری جنگیدند....😉😌☺️
هوا که روشن شد ، عراقی ها در دو محور قرارگاه قدس و نصر به سختی شکست خورده بودند و صبح روز دوم فروردین امام خمینی پیروزی بزرگ رزمندگان اسلام را به آن ها و به ملت ایران تبریک گفت و رزمنده ها در داخل سنگر ها و زیر نور آفتاب ، اسلحه بر دوش اشک شوق ریختند.☺️😅😢
((رحمت واسعه ی خداوند بر آن مادران و پدرانی که شما شجاعان نبرد در میدان کارزار و مجاهدان با نفس در شب های نورانی را در دامن پاک شان تربیت نمودند.😌مژده باد به شما جوانان برومند در تحصیل رضای پروردگار که از بالاترین سنگرهای روحانی و جسمانی ظاهری و باطنی پیروزید.))☺️😊
حدود نیمه شب بود . #همت سوار بر جیپ کنار پنجره نشسته بود و چرت می زد . راننده (باقر شیبانی) گاهی با حاجی حرف می زد و گاهی سکوت می کرد. می گفت:...🌹
ادامه دارد....🌸
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 فصل هفتم قسمت8⃣2⃣1⃣ همچنین موفق شدن
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
فصل هفتم
قسمت9⃣2⃣1⃣
این همه جلسه ، پشت سر هم ، این همه کار ، حوصله ای دارید ماشاءالله !😌ناهار هم که نخوردید ، شام هم که دیگر از وقتش گذشته، چه جوری طاقت می آورید حاج آقا ؟😳😔😢
#همت خواب آلود نگاهش کرد و پرسید:رسیدیم؟🤔
نه هنوز نرسیدیم. و دوباره چرت می زد .😴
چند دقیقه بعد به دوکوهه می رسیدند . داخل سنگر که شدند، پس از احوال پرسی، #باقرشیبانی به#محمد عبادیان گفت:
شام نخوردیم آ. چیزی دارید؟🤔
حاجی تعارف کرد و گفت:خوردیم اما این بنده خدا ناهار هم نخورده . من خبر دارم . توی جلسه بود. بعدش یادش رفت.😢
#محمد عبادیان دو تا تن ماهی آورد و روی برنج ریخت .#باقر شیبانی هول زده قاشق برداشت و بی بسم الله شروع به خوردن کرد.😢
#حاج همت اولین قاشق را که دم دهان برد ، نگاهی به #عبادیان اداخت و پرسید :بچه ها شام چی داشتند ؟🤔
#محمد عبادیان گفت :از همین👌
#حاج همت پرسید:جان من،از همین بود؟🤔
#عبادیان من و من کرد:((همه اش که نه. برنجش همین بود .تنش را فردا ظهر می دهیم بخورند!))😢
#حاج همت قاشق را توی بشقاب برگرداند . لقمه توی دهان #باقرشیبانی خشک شد .عبادیان نگران شد و گفت :😢😔
((به خدا قسم فردا ظهر می دهیم به همه شان .))😢
#حاج همت گفت:((به خدا قسم من هم فردا ظهر می خوردم !))😌😢
ادامه دارد....🌹
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 فصل هفتم قسمت2⃣3⃣1⃣ بسیجی هایی که ا
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻
فصل هفتم
قسمت3⃣3⃣1⃣
((چشم همین الان می روم .این قدر دادوقال نکن.))☺️
و هنوز حرفش تمام نشده یک خمپاره در صدمتری او به زمین می خورد.کنار یک تیربار و چندنفر از بچه های رزمنده تکه تکه می شوند.
#همت می دود بالای سر آن ها و از آن چه می بیند ، به هم می ریزد.😔😢
بچه هایی که تا همین چند لحظه پیش دوروبرش می دویدند، اسلحه به دست مقابل دشمن از کشور وانقلاب خود دفاع می کردند ، حالا تکه تکه شده اند.دست شان گوشه ای ، پای شان گوشه ی دیگری افتاده،بدن شان از هم پاشیده .طوری که نمی شود نگاه شان کرد.
#همت سر بر می گرداند . آه می کشد و ناخواسته اشک می ریزد.#امیرحسین محمدی دوباره داد میزند:😡😱
((دیدی حالا؟برو دیگه!))😭
هنوز هم وایستاده ، مرا نگاه می کند.😢
#حاج همت سوار ماشین می شود و می رود ولی تا آخرین لحظه هی بر میگردد و به بسیجی ها نگاه می کند ....😭
بعدازظهر همان روز #حاج همت وقتی برادرش ولی الله را در قرارگاه نصر میبیند،با خوشحالی او را بغل میکند و می بوسد.
چی شده دادا؟😢
#حاج همت می گوید :پشت بیسیم به من گفتند که تو شهید شده ای. وقتی زنده دیدمت ، خوشحال شدم.😢
ولی الله می گوید:می خوای برم شهید بشم....😢
#حاج همت به قدوبالای او نگاه می کند و می گوید:
حالاحالاها این بچه بسیجی ها لازمت دارند!...
#حاج همت لبخند می زند و به سمت#حاج احمد که کمی آن طرف تر کنار#محمود شهبازی و چند نفر دیگر مشغول حرف زدن است می رود....👌
#حاج همت رو به یک نفر بسیجی که در گوشه ای ماتم زده نشسته است می گوید:👌
ادامه دارد...🌹
#نماز اول وقت
#سفارش#شهدا
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم #همت مي گويد:«
ابراهيم بعد از چند ماه #عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، #وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
@khademe_alzahra313
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
🔸حالا وسط این گیر و دار، از بیماری سینوزیت هم رنج می برد.
طوری که دو سه روز از شدت چرک گلو، قادر به حرف زدن هم نبود، با این حال 24 ساعت شبانه روز خودش را پای تیپ گذاشته بود!!😞
از دوندگی برای تامین آب آشامیدنی نیرو ها گرفته، تا سرکشی مستمر به فعالیت تیم های شناسایی واحد اطلاعات-عملیات.✌️
خلاصه خیلی همت در عملیات رمضان سختی کشید.🙁
یادم هست یک بار هم، این موضوع را به زبان آورد.
قبل از شروع مرحله آخر عملیات رمضان بود که از خودش شنیدم که
میگفت :«خدایا! آخر ما چه گناهی به درگاه تو مرتکب شدیم که نمیتوانیم از این امانت های تهران به خوبی محافظت کنیم؟!» مقصود حاجی از تعبیر امانت های تهران، ``نیرو های بسیجی اعزامی از تهران`` بودند. با آنکه میزان تلفات و مجروحین ما💔، در عملیات رمضان خیلی نسبت به حمله فتح خرمشهر کمتر بود، اما باز هم #همت وجدانش حاضر به قبول این امر نبود و خیلی خودش را میخورد و سرزنش میکرد😢
#عملیات_رمضان
#شهید_همت
@khademe_alzahra313
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
.
🍁آنقدر به شما نگاه میکنم
تا شبیهتان شوم...♥️
تـا #همـت عشـق اسـت🌱
چـرا منـت مرگ؟!
باید بـه «شهیدان»🕊
تو پیوست «حسین»✋
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@khademe_alzahra313
#نماز اول وقت
#سفارش_شهدا
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم #همت مي گويد:«
ابراهيم بعد از چند ماه #عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، #وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
@khademe_alzahra313
#سالروزشهادت
شهید عباس کریمی
پس از شهادت شهید #همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود و در۲۳ اسفند ۱۳۶۳، در عملیات «بدر» به شهادت رسید. ویژگی های بارز اخلاقی از او شخصیتی ساخته بود که ناخودآگاه دیگران را مجذوب خود می ساخت.
یاد همه فرماندهان شجاع وقهرمان دفاع مقدس گرامی وراهشان پر رهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
.
🍁آنقدر به شما نگاه میکنم
تا شبیهتان شوم...♥️
تـا #همـت عشـق اسـت🌱
چـرا منـت مرگ؟!
باید بـه «شهیدان»🕊
تو پیوست «حسین»✋
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@khademe_alzahra313
#حاج_همت یک نیروی فرهنگی و عقیدتی بود
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، #همت فعالیتهای خود را گسترش داد؛ «کمیته انقلاب اسلامی» را در «شهرضا» راهاندازی کرد👌 و با کمک دوستانش، هسته اولیه «سپاه» شهر را
شکل داد😊. در اواخر سال ۱۳۵۸، بر حسب ضرورت، به «خرمشهر» و سپس به «بندر چابهار» و «کنارک» و استان «سیستان و بلوچستان» رفت و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.🌹
#فرمانده_دلها
#حاجهمت
در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که #همت را صدا می زدند « #حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.»✌️ و گریه ی #همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»😔
کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.💔
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
هدایت شده از 🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
.
🍁آنقدر به شما نگاه میکنم
تا شبیهتان شوم...♥️
تـا #همـت عشـق اسـت🌱
چـرا منـت مرگ؟!
باید بـه «شهیدان»🕊
تو پیوست «حسین»✋
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@khademe_alzahra313
#نماز اول وقت
#سفارش_شهدا
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم #همت مي گويد:«
ابراهيم بعد از چند ماه #عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، #وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
@khademe_alzahra313
بازتاب_شهادت_حاج_همت
موقع شهادتش امام رحمة الله علیه فرموده بودند: «اجازه ندهید خبر شهادتش بین دشمن پخش شود.» چون آنها جایزه ی 10 میلیونی برای سر #همت گذاشته بودند، ولی خوب فردا صبح رادیو📻 عراق شهادتش را تبریک می گفت و خیلی شادی کرد. امام رحمة الله علیه هم دستور دادند مراسمش خیلی با شکوه باشد. وقتی لبنانی ها فهمیدند، چه ها که نکردند. همان موقع یک تابوت خیلی زیبایی منبت کاری شده برایش فرستادند.
مردم کُرد که برای تشییع جنازه ی #حاجی آمده بودند از خاک قبرش برای تبرک می بردند.✨
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
#سیدالشهدای_جنگ🌷🥀🥀
@khademe_alzahra313
در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که #همت را صدا می زدند « #حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.»✌️ و گریه ی #همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»😔
کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.💔
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#سالروز_شهادت🕊
🌷🌷#نماز اول وقت🌷🌷
🌷🌷سیره #شهدا🌷🌷
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم #همت مي گويد:«
ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود»
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#حاج_همت یک نیروی فرهنگی و عقیدتی بود
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، #همت فعالیتهای خود را گسترش داد؛ «کمیته انقلاب اسلامی» را در «شهرضا» راهاندازی کرد👌 و با کمک دوستانش، هسته اولیه «سپاه» شهر را
شکل داد😊. در اواخر سال ۱۳۵۸، بر حسب ضرورت، به «خرمشهر» و سپس به «بندر چابهار» و «کنارک» و استان «سیستان و بلوچستان» رفت و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.🌹
#فرمانده_دلها
#حاجهمت
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت
🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
💠 سال62 ما از پادگان #دوکوهه به #قلاجه منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان #دوکوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج #همت یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت
🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
💠 سال62 ما از پادگان #دوکوهه به #قلاجه منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان #دوکوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج #همت یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_محمد_عبادیان
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهید #همت را بیشتر 🌸
بشناسیم 🌸
🎙حاج حسین یکتا
#پیشنهاد_دانلود
#بسیار_عالی
سردار خیبر #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#سالروز_آسمانی_شدنت_مبارڪ_فرماندہ
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 ✍️@khademe_alzahra313