eitaa logo
کمیته‌خادمین‌شهدا‌استان‌فارس
1.3هزار دنبال‌کننده
799 عکس
779 ویدیو
38 فایل
کانال رسمی کمیته‌مرکزی‌خادمین‌شهدا‌استان‌فارس اطلاع رسانیِ اخبار،برنامه‌هاوگزارش فعالیت‌ ها صفحه ما در اینستاگرامkhademfars.ir آیدی خادم کانال @khademfars_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هنرمندی که در هنگام نقاشی حرم امام حسین(ع) بشهادت رسید. از زبان همرزم شهید : به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود، تصویری از بارگاه آقا ابا عبدالله (علیه السلام)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمدجواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد. می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمدجواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام آن را بنویسم. نزدیکی های غروب کار ما تقریبا تمام شد. محمدجواد که پرچم رنگ می کرد گفت: «حیف است، این پرچم باید قرمز خونی رنگ بشه»! هنوز جمله اش تمام نشده، صدای سوت خمپاره پیچید. به خاطر خرده های بتن سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم شکست، همه چیز را محو می ­دیدم. اما چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمدجواد بوسه زده و خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود. شهادت ۱۳۶۴/۱۲/۱۲ @khademfars مزار شهید در گلزارشهدای شیراز قطعه دوم خیبر ردیف ۱۷ میباشد
بنام خدا گاهی جواد برایم از امدادهای غیبی در جبهه میگفت.میگفت شبها که برای نماز شب بیدار و برای گرفتن وضو میروم؛ در دامنه کوه کنار مقر افرادی نورانی میبینم. میگفت: اصغر خدا اینها را نشان ما میدهد که بدانیم نیروهای غیبی از طرف خداوند هستند که مارا در جبهه ها یاری میدهند. بعد هم جواد جریانی که برای خودش اتفاق افتاده بود را گفت. یک رستوران بعد از اهواز بود که بچه هایی که برای استحمام و کارهای شخصی به اهواز می آمدند؛ زمان برگشت به آنجا میرفتند و ناهار چلوکباب میخوردند که قیمت هر پرس غذا بیست و پنج تومن بود.جواد میگفت یکروز با حدود بیست نفر از بچه ها برای حمام به اهواز رفتیم.وقت برگشت گفتم: بچه ها امروز ناهار دعوت من چلوکباب! وقتی همه را دعوت کردم؛ دست توی جیبم کردم دیدم جیب هایم خالی است. چیزی نگفتم به سمت رستوران میرفتیم که یک تویوتا کنارم ایستاد. راننده صدایم زد جواد آقا... رفتم به سمتش آشنا بود. در حال روبوسی و احوالپرسی دیدم دست کرد و پولی تو جیبم گذاشت و در گوشم گفت: این پول را یکی از بچه ها در شیراز داد و گفت: برسان بچه های جبهه خرج کنند! وقتی رفت پول را دراوردم؛ دیدم پانصد تومان است؛ دقیق به اندازه پول ناهار هر بیست نفر. یک شعف و شادی خاصی در من ایجاد شد. با همان پول برای همه بیست نفر چلوکباب خریدم. راوی: حاج اصغر روزیطلب 🌸 من کان لله کان الله له مزارشهید: قطعه دوم خیبر ردیف ۱۷ http://Eitaa.com/khademfars