۹ خوراکی مضر 👆🏻
#علمی
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
سیب ایمنی بدن را تقویت میکند زیرا 👆🍎
#علمی
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠مردم چيزی را نمی گویند: 《خوشا به حالش》، جز آنكه روزگار، روز بدی را برای او تدارك ديده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت286
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠(از قدر پرسيدند ، امام علیه السلام فرمود:) راهی است تاريك، آن را مپيماييد؛ و دريایی است ژرف، وارد آن نشويد؛ و رازی است خدایی، خود را به زحمت نياندازيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت287
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
#شهید_علیرضا_بابایی
"شهید علیرضا بابائی" نخستین شهید بسیجی مدافع حرم از مهد شهیدپرور استان مرکزی و شهر اراک است که در دفاع از حرم مطهر اهل بیت(ع) به خیل شهدا پیوست.
شهید بابائی، متولد 1351 بودند که از همان دوران جوانی در گروههای بسیج فعالیت داشت و این فعالیت را تا زمان اعزام به جبهههای سوریه ادامه داده بود، فعالیت خود را در دانشگاه اراک با سمت کارآمند آغاز و سپس به یکی از چهرههای ماندگار این محفل علمی مبدل شد.
شهید بابایی در تاریخ 25 اردیبهشت ماه سال 95 و در منطقه فلوجه عراق براثر عملیات تله انفجاری تروریستهای تکفیری پس از مجروحیت از ناحیه دو چشم و دست راست پس از انتقال به بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم علیرضا بابایی در بخشی از وصیت نامه خود نوشته بود: «یقین داشته باشید که من با قلبی مالامال از عشق به اهل بیت (ع) و با عقلی سلیم و احساسی پایدار و منطقی پا در این مسیر میگذارم، نه جبری بر رفتن دارم و نه علاقهای به شهرت دنیا، بلکه بر اساس وظیفه شرعی دفاع از دین اسلام و تصفیه روح زنگار گرفته ام، این راه را انتخاب کردهام.
#شهیدانه
#روزهای_فرد
#ادمین_شهیدانه
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اگر بعد از حسن روحانی، باز هم یک طرفدار مذاکره رئیس جمهور بشه، چه بلایی سر ایران میاد؟
تجربه روسیه رو ببینید، خیلی جالبه! مو به مو شرایط الان ماست ...
نکته تکمیلی: «گورباچوف» غرب گرا و طرفدار مذاکره بود، «یلتسین» هم با اینکه خودشو مخالف گورباچوف نشون میداد اما از اون هم تمایلش به آمریکا و غرب بیشتر بود
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خاطره ای عجیب و باورنکردنی از تیم مذاکره کننده هسته ای ایران!
⚠️ وندی شرمن میگه من و جان کری دیدیم نمیشه با دیپلماسی پیش بریم، سعی کردیم دوست بشیم و با روابط دوستانه اهدافمون رو پیش ببریم!
‼️ عراقچی قبول نکرد من گریه کردم اشک های منو دید حرفاشو پس گرفت!!! 😐
#بی_غیرتی
#ننگ_بر_شرافتتون
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️آیا فتنهای دیگر در حال کلید خوردن است؟
🔻رهبر معظم انقلاب: فتنهها را باید با #روشنگری خاموش کرد. هر جا روشنگری باشد، فتنهانگیز دستش کوتاه میشود
🎥این کلیپ #روشنگری رو حتما ببینید و به اشتراک بگذارید
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🌷مهدی شناسی ۳۰🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"
🌷مهدی شناسی ۳۱🌷
🔷بندگی انبیا و اولیا برای هدایت ماست و همین مشقت هاست که آن ها را بالا می برد.
🔷حالا از خودمان بپرسیم که ما برای امامیم یا امام برای ما؟؟؟
🔷همه ی ما برای امامیم و باید فدای امام شویم.
🔷خدا ائمه را نازل نکرده که ما را ببرند بلکه آن ها را به عالم ماده آورده تا خودشان سیر صعودی بندگی را طی کنند و ما هم به برکت وجود آن ها حرکت کنیم.
🔷امام آنی از بندگی خدا جدا نمی شود و کنار نمی نشیند حتی اکنون که در پس پرده ی غیبت است.
🔷پس در زمان غیبت هم باید با امام در مسیر و فرصت بندگی حرکت کنیم و نباید فقط منتظر بندگی و اطاعت در دوران ظهور بود.
🔷به فرموده امام صادق (علیه السلام)،اگر ائمه نبودند،خدا هرگز عبادت نمی شد و در این صورت انسان به کمال لایق خود نمی رسید و غرض خدا از خلقت نقض می شد و چون محال است خداوند غرض خود را نقض کند،اگر همه در جهان از بین بروند و فقط دو نفر در زمین بمانند،یکی از آن ها حتما باید امام باشد." لو لم یبق فی الارض الا اثنان لکان احدهما الحجة"
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝روزسیزدهمماهمیهمانیخدا
👈سورهصف👉
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#سیمایامامزمانعلیهالسلامدرقرآن
👈سورهصف👉
🏝و اُخري تُحِبّونَها نَصرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتحٌ قَريبٌ…سوره صف آیه 13🏝
⚘و باز [تجارت] دیگری که آن را دوست دارید , نصرت و یاری از سوی خداوند و فتحی نزدیک است…⚘
علی بن ابراهیم در تفسیر خود از قول امام صادق علیه السلام ذیل این آیهء شریفه میگوید:
🌟يعني في الدُّنيا بِفَتحِ القائِمِ.تفسير قمی ۳۶۶/۲
🌟یعنی در دنیا، با فتح و پیروزی حضرت قائم (عجل اللّه فرجه)
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝رمضان،بهارقرانوبهارمهدویت🏝
❌ اینکه پیامبر بزرگوار در بسیاری از مواقع به ویژه در پایان عمر مبارکشان مردم را متوجه ″قرآن و عترت″ می کردند و سفارش می کردند که «اِن تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً» نشان دهنده اهمیت پیوند قران و اهل بیت و پیروی همیشگی از این دو یادگار گرانبهاست.
❌ این که فقط به قرآن بچسبیم و اهل بیت را رها کنیم اشتباه است و اگر اهل بیت را بچسبیم و قرآن را رها کنیم نیز اشتباه است.
❌ این دو همانند دو ریل قطار باید در کنار هم باشند تا ما را به مقصد برسانند.
❌ بنابر این ماه رمضان که بهار قران است باید بهار مهدویت نیز باشد
✅ منتظران در بهار قرآن توجه بیشتری به امام زمان خود دارند
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝#بصیرتوانتظارفرج🏝
⚘قلّهیبلوغجهان( بخش سوم)⚘
✨نهتنها رسول خدا عصارهی همهی پيامبرانند که مهدی نيز باطن شريعت همهی انبياء می باشد.
✨ حضرت عیسی (ع) مأموريتی دارند غير از آنچه حضرت موسی (ع) مأمور آن هستند.
✨ ولی خاتم الرسل (ص) در مقام ظهور جامعيت اسماء الهی به صحنه آمدند تا عصارهی کار همهی انبياء را به ميدان بياورند.
✨ و بر همين اساس خداوند با تمام اسمائش در قرآن ظاهر شده، قرآنی که بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و با آن متحد گشته است.
✨با توجه به اينکه اسماء الهی تماماً در آخرين دين ظاهر شده و با توجه به اين که اميرالمؤمنين علیه السلام می فرمايند: «ما مِنْ عِلْمٍ اِلاّ وَ اَنَا اَفْتَحُهُ وَ ما مِنْ سِرٍّ اِلاّ والْقائمُ يَخْتِمُهُ» هيچ علمی نيست مگر اين که من آن را گشودم و هيچ سرّی نيست مگر آن که قائم آن را به انتها رساند.
✨پس همهی اسرار دين توسط حضرت قائم علیه السلام ظاهر میشود. دُور اين جهان، با ظهور مقدس امام زمان به انتها و کمال خود میرسد.
ادامه دارد.....
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝#ماه_رمضان_مهدوی 🏝
👈بخشپنجم🌙دعایدوم🌙
⚘دعای مخصوص دیگر در شب بیست و سوم ماه رمضان برای امام زمان (عج)⚘
#رمضان_الکریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_بیست_و_شش
دور میز غذا خوری بزرگ انتهای مهمانخانه نشسته و مشغول بودند، صدایی بجز صدای بهم خوردن قاشق و چنگال به بشقاب ها بگوش نمیرسید ، عقیده
ای حاج رضا به این بود که نباید موقع غذا خوردن حرف زد .همه هم بی چون و چرا تبعیت
میکردند، کم چیزی که نبود بعد از حاج رسول ، پدر بزرگ
گیسو ، حاج رضا بزرگ و معتمد فامیل بود.
همه با آرامش غذایشان را میخوردند إلأ یک نفر که زیر نگاه خیره ی پسر عمه ی پررو و بیحیایش هر لقمه ی غذایش را باید با جرعه جرعه نوشیدن آب
| پایین میفرستاد
میدانست که از قصد روبه روی گیسو نشسته است تا غذا را کوفتش کند، گیسو با اخم سرش را بلند کرد و چشمانش را در چشمان قهوه ای رنگی که تا
سرحد مرگ از آنها بیزار بود دوخت و سرش را به معنی چیه؟) تکان داد.
کوروش هم که انگار منتظر همچین لحظه ای بود همانطور که غذایش را میجوید چشمکی زدو خیره نگاهش کرد تنها غذا را زهرمارش کرده بود بلکه روانش راهم بهم ریخته بود و گاهی از دیدن این همه وقاحت خونش به جوش می آمد و به حد انزجار میرسید. فقط با غذایش بازی میکرد، گرسنه بود اما محال بود بتواند در این موقعیت چیزی بخورد. بشقابش را عقب فرستاد و گفتة الهی شکر دستت درد نکنه مامان جون
مادرش نگاهی به بشقاب گیسو انداخت و گفت :
- نوش جان مادر ولی تو که چیزی نخوردی؟
این بار گیتی به حرف آمد :
لابد وقتی بیرون بوده حسابی دلی از عذا در آورده که الان گشنه اش نیست.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_بیست_و_هفت
میدانست که این طعنه تلاقی حرفهای امروزش است. حاج رضا با شنیدن صدای گیتی سربلند کرد و به گیسو نگاه کوتاهی انداخت . نگاهی که حساب کار
را دست گیسو میداد.میدانست که پدرش از بیرون رفتن هایش انهم وقت و بیوقت ناراضی است سرش را زیر انداخت اما خدا میدانست که زیر نگاه
مستقیم پدرش در حال ذوب شدن است صدای حاج رضا را شنیدو نفس راحتی کشید -- لابد سیر شده که نمیخوره، حرمت سفره رو نشکن درست نیست سر سفره حرف بزنی دخترم..
در دل خوشحال بود که پدرش به جای او جواب گیتی را داد، البته به اجبار ، آنهم بخاطر مهمان هایش
بعداز صرف شام به کمک گینی و کیمیا ظرفها را جمع کردند و شستند. بعد از آن هم به جمع باقی اعضا پیوستند
نمی دانست چرا امشب هر سِری تنها جای خالی برای گیسو باید روبه روی کوروش باشد
حاضر بود روی زمین چهار زانو بنشیند اما نگاه های خیره ی او را تحمل نکند. ولی چاره ای نداشت برای اینکه بهانه بدست کسی ندهد باید عادی برخورد
میکرد
با شنیدن صدای عمه صديقه سر کج کرد تا او را ببیند.. -- خب خان داداش به سلامتی کی شیرینی عروسی گیتی جون رو میخوریم
لبخند کجی ،مهمان لبهای گیسوشد نمیتوانست حرف دلش را بلند بر زبان جاری کند ،پس طوری که کسی نشنود زمزمه کرد (ای کارد به اون شکمت
بخوره ، همین الان داشتی دولپی میترکوندی، باز حرص اون شکمتو میزنی؟؟) خودش هم نمیدانست چرا انقدر از این ایل و طایفه بدش میامد.... اما این را خوب میدانست که در دورویی و زبان بازی لنگه ندارند صدای پدرش را شنید و به سمتش سر چرخاند پدرش تسبیح دانه درشتش را در دست چرخاند و گفت :
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_بیست_و_هشت
ان شالله اگه خدا بخواد ماه دیگه برای عید غدیر خواهر
صديقه خانم نگاهی سرسری به جمع کرد و بعد چشمانش را به گیسو دوخت گیسو که اصلا حواسش به آنها نبود و با موبایلش ور میرفت متوجه نگاه
خریدارانه ی عمه اش به خود نشد.استکان چایش را از روی میز برداشت و جرعه جرعه مینوشید بدون قند.
معادتش يود چای را تلخ میخورد با شیرینی
میانه ی خوبی نداشت
خب به سلامتی داداش، نوبتیم که باشه دیگه نوبت گیسو جون
ناگهان جرعه ای چای در گلویش پریدو به سرفه افتاد آنقدر که صورت سفیدش به سرخی میزد ، سبحان از جایش برخاست و به سمت گیسو رفت چند
ضربه به پشتش زد گیسو که دیگر سرفه نمیکرد ،دست سبحان را گرفت و آرام گفت.
مگه لقمه تو گلوم گیر کرده که اینجوری میزنی؟؟
سبحان تازه متوجه ی کافی که داده بود شد ارام خندید و گفت
پس چیکار کنم دیدم از شدت سرفه سرخ شدی یهو هل شدم
گیسو لبخندی زد و گفت: بازم به مرام تو داداشی
بعد روبه عمه صدیقه گفت
ببخشید عمه جون مگه ازدواجم نوبتی میشه؟؟؟
مادرش لب گزیدو ابرو بالا انداخت ، متوجه منظور مادرش شد اما اعتنایی نکرد.
اره دیگه دخترم اول دختر بزرگتر بعدش هم دختر کوچیکتر
ولی من حالا حالاها خیال ندارم ازدواج کنم عمه جون تو این دوره و زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_بیست_نه
عمه صديقه متوجه طعنه ی کلام گیسو شد اما به روی خود نیاورد و رو به حاج رضا گفت
راستش داداش حالا که بحثش پیش اومد با اجازتون میخواستم برای بار دوم گیسو رو برای کوروشم خواستگاری کنم
خونش به جوش آمده بود انگار نه انگار که گیسو تا همین چند دقیقه ی پیش گفته بود خیال شوهر کردن ندارد. قبل از اینکه پدرش حرفی بزند ، بلند شد و ایستاد روبه صديقه خانم گفت: ببخشد عمه جون من الان داشتم گل لگد میکردم؟۱
حاج رضا سکوتش را شکست و گفت: بشین دختر ، تو کار بزرگترا هم دخالت نکن
کاسه ی صبرش لبریز شده بود باید تیر خلاص را میزد و این دندان کرم خورده را دور می انداخت
- من تو کار بزرگترا دخالت نمیکنم ،دارم در مورد زندگی خودم حرف میزنم، عمه جون احترامتون واجب ، اما من دو سال پیش جوایم رو بهتون دادم
لازم نمیدونم بازم بخوام تکرارش کنم، با اجازه
در مقابل چشمان متعجب افراد حاضر برگشت و راه پله ها را در پیش گرفت وارد اتاقش شد و در را پشت سرش محکم بهم کوبید. صدای گوش خراشی ایجاد شده بود دیگر چیزی برایش مهم نبود بادا باد هر چه میخواست بشود،
زودتر از اینها باید قد علم میکرد و در مقابل این قوم می ایستاد. شوخی که نبود بحث سر آینده ی یک دختر بود
یک ساعتی گذشت ،طاق باز روی تختش خوابیده بود. داستانش را زیر سرش گذاشته بود و به آینده ی نامعلومش فکر میکرد به اینکه چطور ناراضایتیش را
به رخ این طایفه ی زور گو بکشد و بگوید که منطق دینداری شان را قبول ندارد ، بگوید که از روی دیگرشان هم باخبر است.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_سی
باصدای تقه ای که به در خورد رشته ی افکارش از هم گسست، سر چرخاند و به در نگاه کرد و به ناچار گفت
بله؟۱
در بازو گیتی در چهار چوبش نمایان شد، گیسو پوفی کرد حوصله ی این یکی را دیگر نداشت ، خواهرش را خوب میشناخت میدانست که آمده است زخم
زبان بزند و خواهر کوچک ترش را تحقیر کند. بی هیچ حرفی بهم زل زده بودند، بالاخره گیتی سکوت حاکم را شکست و گفت
میبینم که آتیش انداختی وسط میدون و بعدشم با خیال راحت اومدی تو اتاقت.
لبخند کجی گنج لب گیسو جای گرفت، همانی شد که فکرش را میکرده کم چیزی که نبود از ب بسم الله این طایفه تا نون والضالین اش را از بر بود اما
با این حال میخواست از زبان گیتی بشنود که این آتش به خاکستر نشسته است یا نه ؟۱ خب چی شد؟؟ آتیشی که انداختم خوب و خوش خاموش شد يانه ؟!
گیتی از این همه وقاحت گیسو عاصی شده بود، حریف زبان تند و تیز این دختر لجباز نمیشد. اما نمیتوانست سکوت کند و جوابش را ندهد باصدایی که
حرص درآن مشهود بود گفت:
واقعا که پررویی، نبودی ببینی عمه چقدر حرف بارمون کرد گیسو چشمانش را درشت کردو گفت یعنی چی چیا گفت مگه؟؟ |
بگو چبا نگفته راست راست توچشمای اقاجون نگاه کرد و گفت کلاهتو بنداز بالاتر خان داداش اینم از تربیت ته تغاريت، والا ما جرات نداشتیم تو
چشمهای بابامون نگاه کنیم اون وقت این دختر صاف تو چشمای بزرگنرش نگاه میکنه با بیحیایی تمام میگه که خودم باید در مورد زندگیم تصمیم بگیرم
گیتی نفس پر حرصش را بیرون داد و دوباره گفت: -- بفرما گیسو خانم دیدی اقاجون چطور خارو خفیف شد بخاطر بی فکری جنابعالی؟
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝