eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 "سوره‌حمدوبقره"صفحات ۳و۴ ادامه‌دارد.... 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
🔰 🔖از شرط صحت باید شروع کنیم 🔺شرط صحت رو که شروع میکنیم اگه درست طهارت وجود داشته باشه، وضو با نیت قربت گرفته بشه ، «بسم الله الرحمن الرحیم که میگیم باور داشته باشیم که به نام خدا خدایی که بخشنده و مهربان است» «الله اکبری که میگیم باور داشته باشیم که بزرگتر از خدا وجود ندارد» یعنی به اون باور داریم. ⁉️ایمان چیه؟ 🔸آفرین! ایمان همون باورِ قلبی، یعنی ندای درونی من خدا رو فریاد بزنه👌 ☘اگه ایستادی سر نماز حواست به همه جا نرفت معلومه که تو باور قلبی داری به نماز اما اگه الله اکبر نماز رو گفتی همه چیز اومد دور و برت نشانه اینه که شیطان مراقبه کسی که می ایسته به نماز بیاد سراغش❗️ 🦋اونایی که میخوان به شرط کمال برسن همون اولی که میخوان نماز بخونن «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» که میگن یعنی شیطان رو کاتش کردن تمام. 📌ولی کسانی هستند که این کار رو انجام نمیدن نماز رو میخونن برای اینکه تکلیفی از سرشون واکرده باشن 🔺نمازم رو میخونم چون واجبه ، نمازم رو میخونم چون مادرم میگه و ... 🔸اما یه وقت هست «حافظو علی الصلاة» نماز میخونم چون میدونم اگه نماز بخونم من رو از گناه دور میکنه 👌باید قلباً به سمتش حرکت کنیم شوق پیدا کنیم و پرواز کنیم برای نماز هر وقت این حس رو داشتیم پرواز کردیم به سمت نماز قطعا اون نماز شرط کمال رو برامون آورده شک نکنید!!! ادامه دارد... 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
کلید بدبختی 50.mp3
14.18M
50 🗝 با یک ساعت⏰ از وقت دنیا می توان میلیاردها سال بهشت خرید. 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه های تکمیل نماز 🌷قسمت نود و هشتم: موانع قبولی؛ قهر کردن با مومن۱ 🌸 سخنرانی کوتاه با موضوع نماز 🌸 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🚫 های مخرب روابط زناشویی ‼️💣🔥 ❌به شوخی هم ازکلمه طلاق استفاده نکنید. ❌به شوخی هم به همسرتان بی جنبه نگویید. ❌به شوخی هم حرف زن دوم را نزنید. ❌به شوخی هم فحش و تمسخر ممنوع است. 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این قرص را به همسرت بده 🔴 😳😁😳😁😳😁❤️😳😁😳😁😳😁 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
"انتظار معقول "یک اصل اساسی در زندگی است. هم در عرصه خانوادگی و هم در عرصه اجتماعی. در عرصه سیاسی و انتظار از رئیس جمهور آینده اولا باید به این نکته توجه نمود که کم کاری های دولت قبلی باید جبران شود و در واقع یک جهاد اساسی لازم است ثانیا باید دانست که رئیس جمهور امام زمان علیه السلام نیست که همه مشکلات را حل نماید. البته رئیس جمهور هم باید شعاری ندهد که عاقبت نتواند آن را عملی کند لذا شعار دادن معقول باید مورد توجه باشد. البته کاندیداها برای این که رأی بیشتر را آن خود کنند گاهی اوقات این اصل را رعایت نمی کنند مخصوصا کاندیداهایی که به دنبال قدرتند و نه خدمت. 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎امام‌خامنه‌ای: 🏝مسلمان با درس انتظار، فرج می آموزد و تعلیم می گیرد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را باز کرد. ۸۴/۰۶/۲۹🏝 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝جلوه عرش حضور است زیارتگه او... 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝تاسف از حاشیه سازی ها درباره انتخابات🏝 ۹۸/۱۱/۱۶ 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
- عابر پیاده چیه خنگ خدا.......اینجارو داشته باش فقط.... سرعتش را کم کرد ، به جوان نزدیک شده شیشه ی سمت خودش را پایین کشید و گفت: جناب!؟ پسر به سمتش برگشت و به نیاز نگاه کرد. نیاز با لبخند ادامه داد: جایی تشریف میبرید؟!! پسر با تعجب به نیاز زل زده بود، نیاز دوباره به حرف آمد خب دیدم پای پیاده این مسیرو طی میکنید هوام گرمه ، خواستم کمکی کرده باشم پسر لبخندی زد، از اینکه دختری مثل نیاز، با او هم صحبت شده، ذوق کرد. این از لبخند پت پهنش مشخص بود. - بله خانم راضی به زحمتتون نیستم. نیاز لبخند دندان نمایی زدو گفت؛ این چه حرفيه وظیفه انسانیم رو انجام دادم. پسر کیفش کوک شد آماده بود تا سوار شود و با گیسو نیاز هم مسیر شود شاید هم به قول امروزی ها بتواند با زبان بازی مخ یکی از این دو دختر را بزند. نیاز، خم شدو از داشبورد بلیط اتوبوسی را بیرون آورد. به سمت پسر گرفت ، پسر بلیط را گرفت و با تعجبی که با اخم در هم آمیخته بود به آن نگاه میکرد نیاز با همان لبخند گفت : یه خیابون اون طرف تر ایستگاه اتوبوسه ، خوش بگذره چشمکی حواله ی پسرک کردو پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین از جایش کنده شد گیسو از شدت خنده سرخ شده بود، بعد از اینکه یک دل سیر خندید و به نیاز گفت: يخدا که یه دیوونه ی تمام عیاری، چه لذتی میبری از آزار دیگران اخه ؟؟ خوشت میاد یکی این بلا هارو سر خودت بیاره؟؟! پوزخندی زد و گفت: هیچکس نمیتونه منو مچل خودش کنه، خودم اینکارم دختر.... پیش قاضی و ملق بازی اخه؟؟!! بعدشم خودت که جواب خودتو با خنده هات دادی میبینی که چه لذتی داره. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
درسته ، اما وقتی خودمو گذاشتم جای طرف ،دیدم خیلی بده آدم اینجوری از یه دختربخوره و ضایع شه - عه که خودتو گذاشتی جای اون طرف !!؟ احيانا وقتی چند شب پیش اون بلاهارو سر اون پسره ی مادر مرده می اوردی خودتو جاش گذاشته بودی ؟!! دهان گیسو بسته شده نیاز کیش و ماتش کرده بود با همین چند جمله اما کم نیاورد و با پررویی گفت: چه ربطی داره تو داری بی دلیل مردم آزاری میکنی تو کوچه و خیابون مردم رو گیر | میاری و سربه سرشون میذاری؟ - اونوقت خانم شما با دلیل آذین رو اینجوری تو جمع ضایع کردی؟؟؟ دیگر لال شدو جواب نیاز را نداد. راست میگفت خب ، آذین که کاری با گیسو نداشت. پس خودش هم دست کمی از نیاز نداشت ، یکی بود لنگه ی خودش مردم آزار از ماشین پیاده شد و برای نیاز دست تکان داد، چادرش را برسرش جابه جا کرد، زیپ کیفش را باز کرد تا دسته کلیدش را بیارد، همانطور سربه زیردر حال خودش بود.. چشمهایش را روی هم گذاشت ، لبهایش را از حرص روی هم فشرد ، بااخم سرش را بالا گرفت... بابی حوصلگی پاسخش را داد سلام از کنارش رد شد تا وارد خانه شود. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
- میخوام باهات حرف بزنم گیسو من حرفی با تو ندارم.. - فقط حرفهای منو بشنو، لازم نیست چیزی بگی۔ میگم حرفی باهات ندارم، نمیخوامم حرفها تو بشنوم ، پسر عمه. - از خورد کردن و شکستن دیگران لذت میبری نه؟ از اینکه خودت رو از همه چیزو همه کس بالاتر و سرتر میبینی خوشت میاد؟! حالا مثلا حرفهای منو بشنوی چیزی ازت کم میشه؟؟ گیسوتو هنوز منو نشناختی نمیدونی اگه اون روم بالا بیاد دیگه هیچ چیزی برام مهم نیست جز خودم، پس انقدر با اعصاب نداشته ی من بازی نکن، خیلی دارم مراعاتت رو میکنم. اولین بار بود که کوروش را تا این حد جدی میدید، کوروشی که همیشه و در همه حال خندان و سرخوش بود، تعجب کرد اما خود را از تک تا ننداخت. در را باز کرد و داخل شد خواست آن را ببندد که کوروش پایش را لای در گذاشت و مانع شد... گیسو با اخم سربلند کرد و باحرص تو پید: بردار پاتو کوروش این مسخره بازیا یعنی چی؟ میخوام درو ببندم .برو کنار. - داشتم با دیوار حرف میزدم؟! چرا انقدر کله شقی دختر دوساله منو که میبینی انگار عزرائیلتو دیدی چه هیزم تری بهت فروختم که اینجوری باهام تا میکنی ، حداقل ہزار دو کلام مثل بچه ی آدم باهات حرف بزنم بعد هر غلطی که دلت میخواد بکن گیسو که دنبال بهانه ای بود تا کوروش را از سر خود باز کند گفت: ۔ کسی خونه نیست ، منم تنهام نمیشه بیای تو کوروش پوزخند تلخی زد و گفت: 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
- چیه میترسی بخورمت ؟! یعنی انقدر توی ذهنت بدم و ضعم خرابه؟؟! شرمنده نشد از حرفش ، چون آن روی کوروش برایش آشکار شده بود. سکوتش را شکست و گفت: اصلا ربطی به دید من نسبت به تو نداره، درست نیست منوتو ، توی خونه تنها باشیم متوجه که هستی!؟ کوروش اخمی کر دو سرش را پایین انداخت، بعد از چند لحظه سر راست کرد و گفت: - باشه، پس یه روز دیگه میام که باهات صحبت کنم، اما اینو بدون اینبار دیگه نمیتونی بهانه بیاری و چون و چرا کنی؟ من باید دلیل این رفتارا و جواب منفی که سرسختانه روش پافشاری میکنی رو بدونم. بی هیچ حرفی پایش را از لای در برداشت و کنار رفت؛ خداحافظی آرامی کرد و به سمت مازراتی مشکی رنگش رفت... از رفتار امروز کوروش چیزی دستگیرش نشد، تا به امروز همچین چیزی را از او ندیده بود میدانست کوروش اگر حرفی را بزند ، محال است زیرش بزندو بیخیالش شود، خود را برای جدال با او آماده کرد، میدانست تحمل پسر عمه ی پررو و زبان بازش امری محال و نشدنی است. پوفی کرد و در را آرام بست چادرش را از سر کشید و روی دست چپش گذاشت و راه عمارت را در پیش گرفت امروز روز عید غدیر بود بروز عروسی گیتی و میعاد جشن عروسی را در عمارت برپا کرده بودند، عروسی که از نظر گیسو هیچ شباهتی به نامش نداشت، یک مهمانی حوصله سربر، بدون هیچ بزن و بکوبی از صبح در عمارت بروبیایی بر پا شده بود، انقدر شلوغ و پر رفت و آمد شده بود که کمتر آشنایی به چشمش میخورد.باغ عمارت را ریسه بسته و چراغانی کرده بودند. انواع و اقسام میوه ها، چند مدل غذا، انواع شیرینی ها خلاصه یک جشن تمام عیار بی هیچ نقصی 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
حاج رضاسنگ تمام گذاشته بود برای دخترش، باز هم اصراف و باز هم خودنمایی، مگر نمیشد با جشنی ساده تر دختر را به خانه ی بخت فرستاد؟؟؟ این همه خودنمایی لازم بود؟؟؟ گیسو همیشه با خانواده اش برسر عقیده هایشان سر جنگ داشت. وقتی فکرش را بر زبان جاری کردو گفت: این قدر شلوغ کاری و اصراف برای چیه آخه؟؟ اینهمه خرج میکنید که این طایفه ی مفت خور بریزن و بپاشن آخرش هم پشت سر تون لیچار بار کنن و حرف و حدیث بسازن؟؟ گیتی رو در رویش ایستاد و گفت: . خجالت نمیکشی به خواهرت حسادت میکنی ؟؟!چشم نداری ببینی ،جشن خواهرت باشکوه برگزار بشه؟ دلت میخواد خانواده ی شوهرم یه عمر تو سرم بکوین که بابات داشت ولی دست و دلش میلرزید برای دختر بزرگش خرج کنه...! چیزی نداشت که بگوید ، گیتی انقدر بانفرت و غیظ جملاتش را بر زبان جاری کرده بود که ناخوداگاه گیسو را لال کرد...بخدا که شک داشت از یک خون و ریشه باشند، مگر میشود دوخواهر انقدر باهم ناسازگاری کنند و یکدیگر را با حرفهای نیش دار بکوبند. درست است که گیسو با خواهر بزرگترش نمیساخت اما با این حال هیچوقت بد خواهرش را نمیخواست.... ترجیح داد سکوت کند و چیزی نگوید، وقتی خیر خواهیش اینگونه تعبیر میشد.... مهمان هایکی یکی می آمدند، باغ شلوغ شده بود جای سوزن انداختن نبود، گیسو تنها پشت یکی از میزها نشسته بود و به دور و برش مینگریست ،همانطور که حدس میزد همه ی دخترها و زنان دعوت شده ،چادر چاقچور کرده بودند و باروی گرفته شده انتظار ورود عروس و داماد را میکشیدند، خانواده ی میعاد هم دست کمی از طایفه ی سماواتی ها نداشتند، در و تخته خوب با هم جور بودند... 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
●|قرار جدیدهرشب♡ | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...| ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
🔰 وسوالات از دیدگاه قرآن کریم و ائمه اطهار علیهم السلام 🏝فصل اول_آيات وجوب واوقات نمازهای پنجگانه🏝 📚 شماره صفحه: ۳ 💎در شبانه روز، چند نماز واجب شده؟وآیا آنها در قرآن بیان شده است؟ (آیه اول) ادامه‌دارد..... 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 📚 @khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝