eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰جودوَکَرَم‌حضرت‌علی(علیه‌السلام) حضرت علی(علیه‌السلام) در مدینه باغی داشت که همه کس را آرزوی آن بود، و آن را به ده هزار دینار فروخت و جمیع [پول] آن را در مسجد به فقرا و مساکین بخش نموده به خانه آمد، در حالتی که وجه وعده ای غذا از آن نمانده بود. حضرت فاطمه(علیهاالسلام) گفت: تو می دانی که حَسَنین دو روز است که چیزی نخورده اند، و من و تو نیز همان حال داریم، از این باغ مرا یک رَطْلْ آرد جو نصیب نبود؟ گفت: جماعتی که ذِلّ سؤال در چهره ایشان مشاهده نتوانست کرد مانع آمدند که از آن چیزی به خانه آورم. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰جودوَکَرَم‌حضرت‌علی(علیه‌السلام) حضرت علی(علیه‌السلام) در مدینه باغی داشت که همه کس را آرزوی آن بو
🔰شجاعت‌حضرت‌علی(علیه‌السلام) امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) شجاع ترین خلق اللّه بود، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 1، صص 29 و 28) می گوید: پادشاهان فرنگ و رومْ صورت آن حضرت را در عبادت خانه های خود کشیده اند و می کشند و به شمشیری که حمایل می کنند، نام او را نقش می نمایند و ملوک دیلم صورت او را در سینه های خود به جهت و واسطه فتح و نصرت و تیمن و تبرک می کشیده اند و در شمشیر پادشاهانْ صورت آن حضرت بوده است و کفار به هر مذهبی که باشند از نام او استمداد می جویند. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
💠گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليه‌السلام، كليم‌الله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.» حضرت موسی ع دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.» حضرت موسی ع به زن گفت: «پروردگار می‌فرمایند که تو را نازا آفریده است.» پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.» بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقیم و نازا بیافریدم.» موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل می‌فرماید تو را نازا بیافریده.» بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت. از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟» زن جواب داد: «فرزند من است.» پس موسی ع با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!» پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» می‌خواند. پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 بازم دلم رفت برای خانومی گفتنش! دستهاش جلو اومدو برای اولین بار روی موهام نشست ...موهایی رو که باز از روی حرص و عصبانیت بهم ریخته بودم رو مرتب کردو برد زیر شال و من به جای بیقراری انگار بازم به آرامش رسیده بودم! دنباله شال روی شونه ام انداخت و من باهمه عشق نگاهش کردم و بچگانه گفتم: ممنون لبخندی زد گرم گرم مثل گرمی آفتاب اول بهار که کنار نسیم سردو خنک لذت داشت وجودم و گرم کرد! _بریم توی خونه هوا سرده بلندشد و من خاک پشت شلوارش رو تکوندم... نزاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند بشم و قفل کرد انگشتهاش رو بین انگشتهام... امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من بود! _خلوت کردین ؟ هم زمان با هم به در ورودی نگاه کردیم و امیرمحمدی که با امیرسام بغلش و نفیسه کنارش آماده رفتن بودن امیرعلی_دارین میرین داداش؟ امیرمحمد نگاه از روی دستهای گره کرده ما گرفت_آره فقط اومده بودیم مامان بزرگ وبابابزرگ رو ببینیم شام خونه بابای نفیسه دعوتیم! نگاه نفیسه به من اصلا مثل سرشبی نبود انگاری زیادی دلخور بود به جای من! این اولین دیدار رسمیمون بود بعد از جلسه عقدکنون ... عجب جاری بازیی شده بود امشب! چند قدم نزدیکتر اومدن که لبخندی به صورت نفیسه زدم ...عادت نداشتم به دلخوربودن و دلخوری! _کاش میموندین برای شام؟ سلام به مامان بابا برسونین ... یک تای ابروش از روی تعجب بالا رفت بابد انتظاراخم داشت از من _ ان شالله یک فرصت دیگه !! چشم بزرگیتون رو بازم لبخند زدم و گونه سرخ و سفید امیرسام رو بوسیدم _خداحافظ خوشگل خاله! امیر محمد به لحن بچگانه و لوسم با امیرسام خندید و با یک خداحافظی از ما دور شدن و نگاه ما هم بدرقه اشون کرد! انگشتهام آروم با انگشتهای امیرعلی فشرده شد _دلت بزرگه ! با پرسش چرخیدم به سمت صورتش تا منظورش رو بفهمم! انگشت سردش نوازشگونه کشیده شد پشت دستم _باهمه دلخوریت از حرفهایی که شنیده بودی نزاشتی ناراحت بره با اینکه حق باتوبودو بی احترامی نکرده بودی! از تعریفش غرق خوشی شدم و با یک نفس عمیق بلند نگاهم رو دوختم به آسمون سیاه و توی دلم گفتم خدایا به خاطر کدوم خوبی اینجوری پاداشم دادی امشب! شکرت! _ بیزارم از کینه هایی که بی خودی رشد می کنن و ریشه میدووندن و همه احساس قلبت رو می خشکونن... وقتی که میشه راحت از خیلی چیزها گذشت کرد! لبخندی زدو دوباره انگشتهام بین دستش فشرده شد _دستهات یخ زده بریم تو خونه! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 با ورودمون به هال آروم دستهامون از هم جدا شدمتوجه چشم و ابرو اومدن عطیه شدم که طبق معمول نگاهش زودتر از همه ما رو نشونه رفته بود به خصوص دستهامون رو! کنارش روی زمین نشستم و زانوهام رو بغل کردم انگار تازه متوجه سرمای بدنم میشدم واقعا حوالی لحظه هایی که امیرعلی بود همیشه هوا گرم بود و مطلوب به خصوص که امشب حسابی هم گرمت می کرد لبخندها و نگاهی که داشت تغییر می کرد! لرزش نامحسوسی کردم از این تغییر دمای یکهویی هوای سر بیرون و گرمای زیاد خونه! عطیه_حقته ...آخه حیاطم جای کنفرانس گذاشتنه؟ دستهام رو به هم کشید،دست راستم که اسیر دست امیرعلی بودحسابی گرم بود _چی میگی تو؟ چشمکی زدو بامزه گفت:میبینم جاری جونت حسابی رفته بود رو اعصابت؟ چشمهام و ریز کردم _تو از کجا فهمیدی؟ نیشخندی زد _از لبخندهای ژکوند نفیسه وصورت آتیشی تو!چیه درباره اشتباه تو که به امیرعلی جواب مثبت دادی صحبت می کرد؟ چشمهام گرد شد که خندید _اونجوری نکن چشمهات رو قبل اینکه بیایم خواستگاریت این شازده خانوم به مامان گفته بود بی خودی نیایم خواستگاری عمرا دایی یک یکدونه دخترش رو به ما بده! باور نمی کردم نفیسه این حرفها رو به عمه گفته باشه بازم حرص خوردم و پوف بلندی کشیدم _دخترخانوما میاین کمک به عمه که توی چهارچوب در با سفره واستاده بود نگاه کردم و بلند شدم ...رفتم نزدیک و بی هوا صورتش رو بوسیدم_چرا که نه! مامان باسینی پر از کاسه های ترشی نزدیک شد و به اینکار بچگانه ام که عمه رو هم به خنده ای با خوشحالی انداخته بود خندید ... بی هوا صورت مامان رو هم بوسیدم که عطیه تنه ای به من زد _همچین بدم میاد از این دخترهای لوس خودشیرین دهنش رو جمع کرد و بلند گفت: مامان بزرگ بیاین ببوسمتون تا این محیا جای من و تو قلب همه اشغال نکرده من هم همراه مامان و عمه خندیدم و دور از چشم مامان که همیشه اماده به خدمت بود برای دادن درس اخالق و توبیخم برای رفتارهای بچگانه!... برای عطیه شکلکی درآوردم ولب زدم _حسود هرگز نیاسود! البته از شکلکهای مسخره عطیه هم بی نصیب نموندم ! با بوق دوم صدای امیرعلی تو گوشی پیچید و اینبار اون زودتر سلام کرد _سالم محیا خوبی؟ چیزی شده؟ از تو آینه به قیافه پنچرم نگاه کردم _سلام...حتما باید چیزی شده باشه من به آقامون زنگ بزنم صدای خنده کوتاهش رو شنیدم که حتم دارم به خاطر لحن لوسم بود! بی مقدمه گفتم: امیرعلی امروز اولین کلاسمه! امیرعلی_خب به سلامتی!موفق باشی لحن گرمش لبخند نشوند روی لبهام _استرس دارم امیرعلی_ استرس؟چراآخه!؟ _از بس دوشب پیش محیط جدید محیط جدید کردی اینجوری شدم دیگه،چیکار داشتی خودم داشتم با خیال اینکه مثل مدرسه است و وقتی معلم میاد همه برپا می کنیم و بایه گروه سرودهماهنگ میگیم به کلاس ما خوش آمدید! میرفتم دانشگاه دیگه،حالا ببین ترس انداختی به جونم! خندید از ته دل و به شوخی گفت: محیا نکنی این کارو ها بهت می خندن اونجا مبصر ندارین بگه برپا و برجاها یه بار تو نگی ها؟! اینبار من خندیدم _خیلی بدجنسی امیرعلی حالا شب میای دنبالم؟ کلاسم تا ساعت هشت و نیمه! لحنش جدی شد_ ماشین ندارم می دونی که! شیطون گفتم: میدونم یعنی نمیشه ماشین عمو احمدو بپیچونی بیای دنبالم بازم خندید به شیطنتم ولی آروم _باشه ببینم بابا لازم نداشت میام! ذوق زده گفتم:مرسی امیرعلی عاشقتم سکوتش و صدای نفسهاش که معمولی و آروم نبود بهم فهموند بازم سوتی دادم و بی مقدمه ابراز علاقه کردم اینبار خجالت نکشیدم مگه ابراز علاقه به شوهر هم مقدمه می خواست _کار دیگه ای نداری خانومی؟ لحن مهربون و خانومی گفتنش بی شک نشونه ابراز علاقه بی پروای من بود_نه ممنون فقط برام دعا کن راست راستی استرس دارم.. _استرس نداشته باش بی خودی! درسته محیطش با مدرسه فرق داره ولی همون محل یاد گرفتن و علم آموزیه.چندتا صلوات بفرست آروم میشی بی اختیار صلوات فرستادم زیر لب به همراه وعجل فرجهمی که هیچ وقت جا نمی انداختمش بعد از صلوات!راست می گفت عجیب این ذکر آرامش میپاشید به روح و قلب آدم! _ممنون امیرعلی واقعا آروم شدم،ببخشید مزاحمت شدم _مزاحم نیستی برو ان شالله موفق باشی و یک روزی مثل امروز خوشحال باشی از گرفتن مدرکت ذوق کردم از این دعای ساده اش که نشون میداد واقعیه و از ته قلب گفته!گاهی حتی باید ساده دعا کرد! _بازم ممنون و خداحافظ امیرعلی_ خداحافظ موفق باشی دکمه قطع گوشی رو که لمس کردم و تماس قطع شدنفس عمیقی کشیدم و گوشی رو به قلبم چسبوندم و باز ذکر صلوات بود که زیرلبی می گفتم! راست می گفت امیرعلی محیط دانشگاه فرق داشت سلب میشد از آدم اون آزادی و شیطنتهای دخترونه ای که توی مدرسه بود!! اینجا باید خانوم میبودی،وقتی هم که خانوم باشی دیگه هر نگاهی هرز نمیره روت باورود استاد وبلند شدن همه به احترامش یاد صح
بتم با امیرعلی افتادم https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 بی اختیار لبخند جاخوش کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی امشب بتونم ببینمش به هوای این تاریکی شب و کلاسی که اینموقع تموم میشد! نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین معلوم نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بودو چشمهاش بسته بود! روی صندلی کمک راننده جا گرفتم و با همه وجودم گفتم:سلام چشمهاش بازشدو لبخندی زد _سلام کلاس خوب بود؟ با خنده سرم رو به دوطرف تکون دادم_ای بدنبود نگاهی به ساعت ماشین کرد و بعد استارت زد_کلاست خیلی دیر تموم میشه ...نباید همچین کلاسی رو برمیداشتی که به شب بخوری این یعنی دل نگرانم بود دیگه؟! منم دوست ندارم ولی ترم اول, خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه _راست می گی حواسم نبود! _البته میتونم حذف بکنم درسهایی رو که نمی خوام... بعد هم مغموم گفتم: اگه به من بود همه کلاسهای کله سحرو نصفه شب رو حذف می کردم خندید_اونوقت فکر کنم یک هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری! همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم _بهتر...مگه حتما باید سر چهارسال تمومش کرد انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم_راستی امیرعلی ممنون که اومدی چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده ومتعجبش خندیدم و بعد لب چیدم_خب چیه ؟! با خنده سرتکون دادولی سکوت کرد...بقیه مسیر توی سکوت گذشت اما من عجیب دوست داشتم همین سکوت رو کنار امیرعلی! با توقف ماشین نگاهم رو از روبه رو گرفتم_ممنون نمیای خونه؟ کمی روی صندلیش چرخید روبه من _نه ممنون سلام برسون دستم رو جلوبردم تا باهاش دست بدم که فقط به دستم نگاه کرد اعتراض آمیز گفتم: امیرعلی _ببین محیا چیزه!! https://eitaa.com/khademngoo
هدایت شده از مصطفی محجوب
پویش بزرگ 🇮🇷 ارسالی از: علیرضا علی‌جان شهر 🔹شما هم با پیوستن به این پویش و نصب پرچم بر سر در منزل خود، و ارسال عکس آن برای ما، به قید قرعه جایزه بگیرید😍...👇 👉 @Zeytoon_313 👉 @Zeytoon_313 👉 @Zeytoon_313 📌توضیحات و شرایط کامل را در پیام پین شده در کانال مطالعه کنید. @zeytoon_mahjoob
| 🇮🇷 💠 نازنین فاطمه قراباغی 🎈 مبارک باد 😍🎉 @masjed_alghadir_birjand 📲 پویش ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید.
| 🇮🇷 💠 نرگس قراباغی 🎈 مبارک باد 😍🎉 @masjed_alghadir_birjand 📲 پویش ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید.
| 🇮🇷 💠 نازنین زهرا قراباغی 🎈 مبارک باد 😍🎉 @masjed_alghadir_birjand 📲 پویش ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید.
✅ جمله مثبت: خدا به همه سلامتی بده ❌ جمله منفی: خدایا مریضیم خوب شه ♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️
💜زن‌هاے معمولے را بیشتر درک ڪنید! 🔸یک زن معمولے نمیتواند هفت قلم آرایش ڪند تا به چشم شما بیاید! یا ڪفش 7سانتے پا ڪند، او معمولے است با ڪتانے و تنها رژ قرمز هم جذاب میشود! 🔹زن هاے معمولے را بیشتر دوست بدارید آنها دلشان را هرجایے جا نمیگذارند شاید سال‌ها عاشقتان باشند؛ اما به زبان نمے آورند تا به عشقشان اعتراف ڪنید! 🔸معمولے ها بهترند، بدون حاشیه، آن‌ها بلد نیستند یک چیپس را با ده گاز بخورند، در عوض پایه ے صبحانه هاے روز جمعه تان هستند! 🔹این زن ها موے سرشان را خودشان میبافند، نه از سر دلبرے و دلدادگی، از سر آراسته بودن ظاهرشان! زنے ڪه ناخن هاے لاک زده ندارد، اما رنگین ڪمان دلش را براے روز هاے مهتابے با تو بودن ڪنار گذاشته است! 🔸این زن ها خیلے دوست داشتنے اند، چون تو را براے خودت میخواهند نه عاشق جیبتان میشوند، نه دلباخته لڪسوز زیر پایتان! 🔺اینها همان هایے هستند ڪه حاضرند زیر باران بے چتر با معشوقشان قدم زنند! زن هاے معمولے، ساده اند و دوست‌داشتنی. 🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🍃🍁 اگر در پی آرامش در محیط خانه یا محل کار خویش هستید ، آرامش را درخواست کنید و نه عدم استرس و نگرانی 👈 زیرا تمرکز بر رهایی از استرس خود موجب ایجاد ارتعاشات منفی و جذب اتفاقاتی میشود که آرامش را از شما سلب خواهد کرد ✅ جمله مثبت:خدا به من و همه آرامش بده ❌ جمله منفی:خدایا غم هارو از ما دور کن ♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
سلام برداراگه میشه اندازه یمقدارموادغذای برام واریزکنید رفتم مغازه گفت حسابتون زیادشده بهم نداد ولا هیچی توخونه ندارم نه روغن نه برنج پیاز سبزمینی یه مقدارصبحانه اگه یه مقداری بریزین که شاید دوکیلوگوشت
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
سلام برداراگه میشه اندازه یمقدارموادغذای برام واریزکنید رفتم مغازه گفت حسابتون زیادشده بهم نداد ول
سلام فکر کنم نیاز به توضیح نباشه برای کمک بهشون وجوه خود رو به شماره کارت زیر واریز کنید ۶۰۳۷۶۹۷۶۳۴۴۴۱۷۴۲ منصور ایوبی چورسی اجرتون با صاحب الزمان عج الله و تعالی
با سلام برندگان مسابقه نقاشی دهه فجر برنده نقاشی در رده سنی زیر ۶ سال نفر اول : مهراد عیوضی ۶ساله تهران نفر دوم : نرگس قراباغی ۴ساله همدان برنده نقاشی رده سنی ۷ الی ۱۰ سال نفر اول : مبینا کیانی پور ۹ ساله اهواز نفر دوم : فاطیما زارعی ۹ساله شیراز نفر سوم : نرگس رنجبر ۱۰ساله همدان برنده نقاشی رده سنی ۱۱ الی ۱۵ سال نفر اول : درسا جعفری ۱۳ ساله خوزستان نفر دوم : اسما دلگشا ۱۱ ساله اردبیل نفرسوم : نازنین زهرا قراباغی ۱۲ ساله همدان لطفا برای دریافت جوایز به آیدی زیر پیام بدید @banooy_mohajer_62A62 با تشکر 🌹🌹🌹
برندگان دلنوشته و شعر خوانی ان شاءالله تا فردا شب اعلام می‌کنیم
رهبر انقلاب: ایّام ماه رجب است. قدر این ماه را و این روزها را بدانیم؛ ماه رجب، ماه توسّل و تضرّع و دعاست، ماه تصفیه‌ی روانی و معنوی است؛ دلها را به خدا باید نزدیک کرد؛ بخصوص جوانهای شما... به این تقویت ارتباط با خداوند در لحظه‌لحظه‌ی عمرمان احتیاج داریم و این ایّام ماه رجب متناسب با این [احتیاج] است. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
با سلام برندگان مسابقه نقاشی دهه فجر برنده نقاشی در رده سنی زیر ۶ سال نفر اول : مهراد عیوضی
با سلام به قدری نقاشی‌ها در سطح بالا بود که مجبور به قرعه کشی شدیم آثار زیادی خوب بودن و انتخاب سخت همیشه گفته ایم ای کاش مقدور بود از تک تک فرزندان عزیزمان تقدیر بشه که بخاطر مسائل مالی مقدور نیست اگر شخصی هست که قبول کنه در جوایز فرهنگی یاریمان کنه تا به نفرات بیشتری جایزه تعلق بگیره به آیدی زیر پیام بده @khadem6239
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5780478973381184915.m4a
15.43M
🏝بازخوانی کتاب تکالیف الانام فی غیبة الامام عليه‌السلام🏝 (پیوندمعنوی‌باساحت‌قدس‌مهدوی) 🖊تاليف:صدرالاسلام همداني ⬅️ قسمت پنجم (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5780478973381185087.m4a
12.03M
🏝بازخوانی کتاب تکالیف الانام فی غیبة الامام عليه‌السلام🏝 (پیوندمعنوی‌باساحت‌قدس‌مهدوی) 🖊تاليف:صدرالاسلام همداني ⬅️ قسمت ششم (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5769443037734243318.m4a
11.22M
🏝شرح‌آیات‌مهدوی🏝 قسمت پنجم⬅️ آيه ۲۸۵ سوره بقره ✨آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﴿۲۸۵﴾ ✨پيامبر (خدا) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است‏، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده‏ اند (و گفتند:) (ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى‏ گذاريم‏) و گفتند: (شنيديم و گردن نهاديم‏، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاريم‏) و فرجام به سوى تو است‏.) (۲۸۵) آن‌چه در اين بخش مى‌شنويم🔰 ⬅️ از وجود امام صادق عليه السلام اين روايت شريف آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند زمانى كه به معراج رفتم،... ⬅️ مؤمنون در تعريف خداى متعال كسانى هستند كه... ⬅️ وقتى درباره مباحث شيرين آيات مهدوى قرآن تدبر می‌كنيم، در واقع... ⬅️ اسناد اين روايت شريف... (دکترعلیرضاهزار) ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️